eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #عاشقانه_دختر_ایل
سلام منم دختر ایل قشقایی بودم... پسرعموم از بچگی اسمش روی من بود... من با کلی مخالفت خانواده هارفتم دانشگاه فرهنگیان درس خوندم..اونجا عاشق شدم... جلو همه وایسادم گفتم زنش نمیشم... کلی کتک خوردم از پدرم..ولی ارزششو داشت... بعدم که با بهمن که استادمون حساب میشد ازدواج کردم... بهمن اومد ایلمون و اونجا ازم‌خواستگاری کرد ولی وقتی قیافه ی منو دید که کتک خوردم به حدی عصبانی شد که به پدرم گفت من اگر روزی دختردار بشم بخاطرش حاضرم دنیا رو بهم بریزم..چه برسه بخوام کتکش بزنم... اونجا بابام پشیمون شد،شب که بهمن رفت گفت:این مرد زندگیه،خوشبخت بشی.. الان دختر دار شدیم..به حدی رابطه ی بهمن و مارال خوبه که خودم گاهی حسودیم میشه به رابطه ی قشنگشون😍😍😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از ذخیره پیام
میخوای تو هر مهمونی که تو عید میری؛ بپرسن ؛ لباست از کدوم مزونه؟😍 + حالا بیا ببین و سفارش بده😁، یکی شون اومده از اینیستا گرام، توایتا کانال زده، اینقدر لباساش خوشگله که ببینی عاشقشون میشی🤩 عباهای جواهر دوزی و پیراهن های پوشیده فانتزیش رو تو هیچ کانالی پیدا نمیکنی😍👌 از روسری های نگین دارش نگو که دل میبره😍😍💕💕 یه سر بزن دست خالی برنمیگردی👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2245656777C012072288e 🇮🇷😍زیباترین برای بانوان ایرانی😍🇮🇷
دنیای بانوان❤️
میخوای تو هر مهمونی که تو عید میری؛ بپرسن ؛ لباست از کدوم مزونه؟😍 + حالا بیا ببین و سفارش بده😁، یکی
تو ایتا همچین کانالی ستاره سهیله👌💯 کیا دنبال عبا های جدید جواهر دوزی و پیراهن های چین چینی؛ خاصن😇✨✨ لباس های حجاب فوق العاده شیک😍😍 اینجا دیگه راحت میتونی رویاتو ،تو عید بپوشی👌🥰💕 https://eitaa.com/joinchat/2245656777C012072288e
🌸🍃 عبرت آموز اثبات عشق 🌸🍃
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 عبرت آموز اثبات عشق 🌸🍃
🌸🍃 پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم… ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود… اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم. می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم. تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟ فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم. علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد. گفتم: تو چی؟ گفت: من؟ گفتم: آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟ برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم. با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره. گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه. گفت: موافقم، فردا می ریم. و رفتیم … نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟! سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره… یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید… اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید. با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس. بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم… دستام مثل بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم… علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو … ازم پرسید جوابو گرفتی؟ که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی … روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد. تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش تمام شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟ اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم. دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری… گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟ گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم… نخواستم بحثو ادامه بدم… دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم… من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم! نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم … دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده. دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم. احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون… توی نامه نوشته بودم: علی جان، سلام امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم. می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم… اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه… توی دادگاه منتظرتم… @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این معجزه بود ...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من یه نفرو خیلی دوست داشتم اونم خیییلی روی گذشته حساس بود خیلی غیرتی بود. کلی ادم (دوروبریام ک اونو دوس داشتن) رفتن از من چیزای ب شدت بدی گفتن. هزارتا کار انجام دادن ک هرکی جای اون بود باور میکرد من تکو تنها دستم ب هیچ جا بند نبود داشتم دق میکردم گفتم خدایا خودت میدونی چخبره خودت میدونی چی ب چیه تورو به بزرگیت قسم دستمو بگیر. در کمال ناباوری اون همه رو زد کنار اومد پیشم گف میخوام خودم بشناسمت. اومد پیشم. منو شناخت. ۵ سال باهم بودیم‌ ب عاشقانه ترین شکل ممکن عاشقم شد و الان نامزدیم😍 اون ادما هم ک میخواستن همه چیو خراب کنن هنوز توی شوکن و دارن دق میکنن ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 از معجزه ناامید نشین ...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تو اقدام بودیم ماه سوم بودیم که همسرم گفت بزار من آزمایش اسپرم بدم فهمیدیم خیلی ضعیفه متخصص ارولوژی رفتیم گفت باید برید مراکز نازایی رفتیم قم که به مادربزرگ پدربزرگمون سر بزنیم (همسرم پسرعممه ) یهویی رفتیم حرم دوتایی من خودم اعتقادات خاصی ندارم همسرمم همینطور ولی به این معتقدیم که اونها انسانهای بزرگی بودن گفتیم واسطه بشه بین ما و خدا خرجی که قراره واسه نازایی بکنیم و واسه بچمون بکنیم خلاصه برگشتیم به یک ماه نکشید فهمیدم باردارم دو روز به موعدم مونده بود 😍😍😍❤❤❤❤💋💋💋💋 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
الان تو کلاس با هم خلوت کردن ،امروز تو کتابخونه دو ساعت با هم نشسته بودن و حرف می زدن،به سمیراهم که میگفتم ،میگفت فریباالکی میگه.من هم فکر بد نکردم تاکه امروز بهم گفت سمیرا بیشتر روزا میره مطب دکتر و اونجا با هم قرار میزارن.میگفت خودم شنیدم که داشت می گفت تو برو منم‌الان میام اونجا،اگر نبود هر چی خواستی به من بگو .دختر احمق ذهنم روخراب کرد من هم از اون احمقتر وقتی اومدم خونه دیدم نیستید دیگه نفهمیدم چیکار می کنم.پریسا گفت خاک بر سر خرت کنن تو سمیرا رو نمیشناسی که به حرف یه دختربیشعور گوش کردی ،بروخجالت بکش بلند شدم گفتم ولش کنیددیگه کاری که نباید بشه شدو بلندشدم تا برم بیرون که پیمان گفت سمیرا تو رو خدا ببخشم خودت رو بزار جای من ببین چی فکر می کردی.گفتم من صد بار دیدم که دم در داری بافریبا حرف میزنی میتونستی بهش بگی نمی خوام ببینمت حتی اون به من گفت که امیدوارش کردی ولی من باور نکردم و بهت اعتماد داشتم هیچوقت بهت گفتم که حق نداری با اون حرف بزنی.ولی تو حرفاش رو باورکردی،خیلی برات متاسفم.ازاتاقش رفتم بیرون.وقتی رفتم تواتاقم نشستم واشک ریختم،روتختم دراز کشیدم وگریه کردم نمیدونم کی خوابم برد. خواب مامانم رو دیدم دستش گذاشته بود روی سرم و دلداریم می داد.توخواب هم گریم گرفت و از خواب پریدم و دیدم صدای در اتاقم میاد.پریساگفت سمیرامیتونم بیام داخل.چشمم باز کردم دیدم اتاق تاریکه .در و باز کردم و چراغ رو روشن کردم.پریسااومدداخل گفت بسه دیگه بیا بریم شام بخور.گفتم باشه نمازبخونم،الان میام.پریساکه رفت رفتم که وضوبگیرم دیدم پیمان تو راهرو ایستاده،نگاش نکردم.اومدجلوگفت غلطی کردم که خودم توش موندم،چکارکنم‌که ببخشیم.حالم خیلی بده سمیرا.جوابش ندادم و رفتم تو دستشویی وقتی اومدم بیرون وایساده بود،بدونی که حرف بزنم رفتم‌تو اتاقم ونمازخوندم ورفتم پایین سریع شام خوردم واومدم تو اتاقم.ساعت نزدیک یازده بودکه عمه اومدتواتاقم وگفت اولین باربودکه ازپیمان همچین رفتاری دیدم ببخشش،اگه‌دوسش داری فراموش کن امروز رو.فرداکه رفتم دانشگاه استادفوری اومدونتونستم بافریبادعواکنم،خودش هم ازم دوری میکرد.بعدازکلاس رفتم سمتش داشت از دستم فرارمیکرد.رفتم روبروش ایستادم وگفتم واقعادوست خوبی هستی که نامزدی من رو محکمترکردی.باپرویی گفت خیلی زرنگی که هم دل استادرو به دست آوردی وهم نامزد بازی میکنی،خیلی موذی هستی سمیرا.گفتم واقعابرات متاسفم.بدون اینکه نگاش کنم رفتم.بعدازتعطیلی دانشگاه هم نیومددنبالم وراننده اومد.وقتی رفتم خونه تاموقع شام تواتاقم بودم وبیرون نرفتم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶 نامـہ عاشقانـہ دختری در عهدِ قاجار : " بسم المعطر الحبیب" تصدُقت گردم ، دردت بہ جانم ، من کہ مُردم و زنده شدم تا ڪاغذتان برسد ، این فراقِ لاڪردار هم مصیبتی شده... زن جماعت را ڪارِ خانـہ و طبخ و روب و وردار و بگذار نڪُشد همین بے همدمے و فراق میڪُشد مرقوم فرموده بودند بـہ حبس گرفتار بودید ، در دلمان انار پاره شد ! پری دُخت تو را بمیرد ڪـہ مَردش اسیرِ اَمنیـہ چے ها بوده و او بے خبر در اتاقش نقره بہ زُلف میڪشیده .. ! در دلمان انار پاره شد ...❤ زیبا نیست !؟