دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
من منی کرد و با نگاهی گریزان پرسید:
-حالتون... حالتون خوبه؟
لبخند تلخی زدم. کاملا مشخص بود فرهاد تمام حواسش به منه.
-خداروشکر به لطف شما بهترم.
این پا و اون پا کرد.
-واقعیت بعد از اتفاق امروز نگرانتونم. حواستون اصلاً نیست.
اگر هر مرد دیگه ای بود قطعا دمش رو قیچی میکردم و با بی محلی از کنارش میگذشتم اما فرهاد به واقع مرد شریفی بود و به راحتی میتونستم نگرانی رو از عمق نگاهش بخونم. برای راحتی خیالش گفتم:
-نگران نباشید. متاسفانه تصادف امروز باعث شد یاد اتفاق چند سال پیش بیفتم و یکم بهم بریزم. اما حالا بهترم و این حالت هام میگذره. چند سال از این جریان گذشته و من عادت کردم. اگه جریان امروز نبود مطمئناً یادم نمیاومد.
سر به زیر انداخت.
-متاسفم نمیخواستم یادآوری کنم.
-نه مسئلهای نیست زندگیه دیگه! بالا و پایین زیاد داره. مزاحمتون نشم... شبتون خوش.
و با قدم های سنگین به اتاقم رفتم و سعی کردم بغضم رو فرو بدم اما مگه میشد. انگار تمام حس های منفی عالم رو کولم سنگینی میکرد. بالاخره هم اشکهام سرازیر شد و عقدۀ دلم باز. اونقدر گریه کردم که دیگه جوونی برام نموند و از خستگی بیهوش شدم. اما شب با کابوس دستهای خونی یانای که از زیر چرخ های خون آلود ماشین من رو به سمت خودش میکشید، از خواب پریدم. دوباره همون کابوس ترسناک قدیمی رو دیده بودم و تنم خیس از عرق بود و نفسم سنگین. هوای خفقان اتاق هم حالم رو خرابتر میکرد.
دیدم اصلا نمیتونم تو اتاق نفس بکشم. بلند شدم و محض احتیاط شال سرم انداختم و با همون بلوز دامن از اتاق بیرون زدم و آروم آروم به حیاط رفتم. با باز کردن در راهرو نسیم خنک شبانگاهی تو جونم پیچید و دسته های شالم رو به بازی گرفت. حس کردم نفسم بالاخره بالا اومد. همونجا وایسادم و چشمام رو بستم و نفسی تازه کردم. به آرومی دمپایی هام رو پام کردم و مثل همیشه روی تخت چوبی چوبی قدیمی نشستم و به ماه که از میون شاخ و برگ درختهای حیاط عمو رخ نشون میداد نگاه کردم. عملا خواب از سرم پریده بود و هوای خنک شبانگاهی روحم رو تازه میکرد اما هنوز دلم پر درد بود و اشک تو چشمام جمع شد.
سلام درموردچالش خواستگارخواستم بگم من سال94برام خواستگاراومدمرده باکلی اعتمادب نفس اومده میگه من زن دارم ولی ازدخترتون خوشم اومده براش خونه جدامیگیرم باکلی طلا☹️درجای نــــــــــــــــــه محکم گفتیم جناب خواستگارمنوب یکی دیگه معرفی کردن درجاپسندکردیم همو😍حالااون خواستگارقبلیه ک دیدماپسندکردیم شروع کردازمن بدگفتن جلوهمسرم😳جلوپدرمادرم غیبت همسرمومیکرددوبهم زن ب تمام معنا🤢اماماب چرندیاتش گوش نکردیم وازدواج کردیم خـــــــــــــــــــــیلی شوهرمودوس دارم3تادسته گل ازش دارم❤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
آقا ما هم عاشق یه دختری شدیم رفتیم خواستگاری بعد اون بخاطر اینکه مثلاً بفهمه
من چقدر عاشقشم پدر منو در آورد و هر بلایی بود سرم آورد تا من فقط بخاطر عشق بخوامش و از این حرفا.
۶ سال خواستگاری رفتم و میگفتن که خانواده موافق نیست. اما در آخر وقتی فهمیدم هم خانوادش راضی هستن هم
خودش ولی سر این داستان عمداً منو اذیت میکنه و ۶ سال زندگیمو عقب
انداخته منم دیگه پیگیرش نشدم و الآن با یه دختر خانم دیگه نامزد کردم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام وقت بخیر.
مریم هستم ۲۰ سالمه متاهلم و همسرم ۲۴سالشه تقریبا ی سالو چن ماه هست ک ازدواج کردیم
همیشه منو همسرم بخاطر همه چیز اختلاف و دعوا داریم و باید همیشه حرف حرف
اون باشه جاریم خیلی تو رابطمون دخالت میکنه و سعی میکنه بینمون دعوا راه بندازه و همینم میشه موقعی
ک دعوا میکنیم بدجور افسردگی میگیرم مخصوصا الان ک پسر ۴روزه داشتم ولی متاسفانه
از دستش دادیم چون زودرس بدنیا اومده تقریبا دوماه از زایمانم گذشته افسردگی شدید
گرفتم موقع بحث با همسرم افسرگیم بیشتر میشه و احساس تنها بودن میکنم
میشه
بهم پیشنهاد بدین چکار کنم این افسردگیم از بین بره؟و بحث و دعوا با همسرم تموم بشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من 29سالمه یه بچه 6ماهه دارم از ازدواج اولم
با شوهر سابقم خیلی مشکل داشتم ....
سلام گلی خانم وقتتون بخیر میشه تورخدا پیامم منم بزارید گروه
من 29سالمه یه بچه 6ماهه دارم از ازدواج اولم
با شوهر سابقم خیلی مشکل داشتم مشکلاتش متادون بیکاری و ریز بین بود باوجود اخلاق گند و بیکاری ومعتادیش من باهاش سرمیکردم یهو من و از خونه بیرون کرد
با میانجی گری بزرگا برگشتم فهمیدم شوهرم خی انت میکنه پیام میداد قایمکی به خانمی باز بیرونم کرد من طلاق نگرفته بودم
اون زن که باهاش بود بچه اش دنیا اومد بچه اش شد دوماه من شد روز طلاقم کلا طلاقم یکسال طول کشید بچمم بردن قایم کردن
مامور میبردم اما بچرو قبل رفتن من میبردن شهر دیگه الان ازدواج کردم زندگیمم
موفقه اما ذهنم تو گذشته و اتفاقات گذشته مونده شما بگید من چکار کنم بنظرتون
شوهرم و اون خانم تقاص پس میدن که بچه 6ماهه ازمن گرفتن زندگیم و بهم
ریختن توروخدا راهنماییم کنید ممنون از شما و کانال خوبتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من ۲۱ سالمه من و شوهرممجبور شدیم به خاطر نبود شغل تو شهرمون بریم یه شهره دیگه برای کار هممنو هم شوهرم داریم....
سلام من ۲۱ سالمه من و شوهرممجبور شدیم به خاطر نبود شغل تو شهرمون بریم یه شهره دیگه برای کار هممنو هم شوهرم داریم
کار میکنیم و وضع مون خیلی بهتر از گذشته شده مشکلم اینه که شوهرم این شهر رو دوست نداره و میگه بریم شهر خودمون میگه اینجا تنهاییم و کسی نیست باهاش حرف بزنیم
من هم خیلی اصرار میکنم که بمونیم یکم وضع مون بهتر شه سرو سامونی بدیم یه کسبی چیزی راه بندازیم بعد بریم شهرمون ولی اصلا گوشش بدهکار نیست
مشکل اونجاست که ما تو شهرمون هم تنها بودیم و کسی پشتمون تو سختی ها نبود مخصوصا خانواده شوهرم حتی اینقدر ازم متنفرن
هیچکس برای عید دیدنی به خونه من نمیان الان هم مطمئنم فقط زجر میکشم خودشم بی پول میشه
مردم شهرمون خیلی تو دادن پول اذیت میکنن اصلا مرده آینده نگری نیست به زور نگهش داشتم تو این شهر
واقعا دیگه میخوام باهاش برم شهرمون هر دو هفته دوبار شهر میریم بازم میگه نه
بنظرتون چیکار کنم من فقط میخوام پیشرفت کنیم پابه پاش دارم کار میکنم هم اندازه اون یاعت ۷تا ۴سرکارم حداقل به وسایل خونه زندگیم و لباسومون سرو سامون بدم هر چی بگید همون کتر رو میکنم ممنون میشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#حوائج_مهم
✍🏼 ۲ رک نماز حاجت بخوان
بعد ۵۰۰ بار بخوان: بسم الله
الرحمن الرخیم مَنْ کانَ یُرِیدُ
الْاخِرَةِ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمیعا
📚 حاشیه خلاصةالاذکار نسخه خطی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿