eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دختر بزرگ من روز چهارم محرم هفت ماهه با وزن یک کیلو بدنیا اومد ریه هاش نارس بودن مشکل تنفسی داشت دکترا تقریبا جوابمون کرده بودن منم بچه اولم بود...
سلام عزیزم و سلام ب همه ی اعضای کانال امام حسین حاجت همه رو انشالا برآورده ب خیر کنه انشالا.. وه اما ج‌چ دختر بزرگ من روز چهارم محرم هفت ماهه با وزن یک کیلو بدنیا اومد ریه هاش نارس بودن مشکل تنفسی داشت دکترا تقریبا جوابمون کرده بودن منم بچه اولم بود سنم ۱۸ سال بود خیییلی برام سخت بود گذاشتن زیر دستگاه رفتم پشت شیشه نگاش کنم یه هیئت از کنار بیمارستان رد میشد دلم شکست از ته دل گریه کردم گفتم یا امام حسین تو را ب جان مادرت حضرت فاطمه دخترم رو برام نگهدار نذر کنم اسمش رو بزارم فاطمه یعنی چنان گریه میکردم پرستارا یه جوری نگام میکردن یکیشون گفت حالا انگار جوون ۱۸ ساله ش تو کماست 😂 ولی خوب من او‌موقع برام مهم نبود چی میگن فقط ب امام حسین التماس میکردم ..فرداش در کمال ناباوری بهمون زنگ زدن ک بیا بچه ت رو شیر بده. هر چند ک‌نمیتونست ش یر بگیره بماند ک‌تا دو‌ماهگی من بهش با قاشق مربا خوری ش.یر میدادم چون فکش جون‌نداشت سی... یا پستونک بگیره..خلاصه سرتونو درد نیارم الان فاطمه من چند روز دیگه کنکور هنر داره یه دختر فوق العاده با استعداد و هنرمند یه دختر همه چی تمام ک ب لطف خدا و توسل ب امام حسین و‌حضرت فاطمه داره تلاش میکنه کنکور رتبه خوبی بیاره ...معجزه امام حسین رو فراموش نکنید از امام حسین میخوام هر حاجتی دارید بهش برسید و بچه های کنکوری ک دارن تلاش میکنن ب بهترینها برسن انشالا🙏🙏🙏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مااوایل ازدواج بحث ودعواداشتیم ولی خب آقایی تندازدلم درمیوردیبارخیلی ازدستش عصبانی بودم واومدم به حالت قهرخونه روترک کنم... ‌‌
سلام به همگی مااوایل ازدواج بحث ودعواداشتیم ولی خب آقایی تندازدلم درمیوردیبارخیلی ازدستش عصبانی بودم واومدم به حالت قهرخونه روترک کنم دستموگرفت که نرواگررفتی دنبالت نمیام منم ناراحت یکی خوابوندم زیرگوشش اونم ناراحت شدواومدتلافی کنه یکی زدتوگوش من آنقدرسریع اتفاق افتاد که نفهمیدیم چی شدکه اون دیددهن من خونیه همینجورهی میکفت غلط کردم ومعذرت خواهی کردکه من بادستمال خون روپاک کردم دیدم دیگه خونی نمیادنگاه کردم دیدم دست خودشوهرم خونیه 😂نگوموقعی که منوزده دستش گرفته به دندون من وپاره شده 😂😂دیگه اون اولین وآخرین باری بودکه دست روم بلندکردوهمیشه میگه یباراومدم بزنمت خدامنوزد ولی اوایل اگردعوامون میشدمن قهرمیکردم جام روجدامیکردم هرچی التماس میکرداصلاگوش نمیدادم بعدوقتی میخوابیدناراحت میشدم منم فکرپلیدم رواجرامیکردم که یعنی خواب بددیدم وهزیون میگم اون طفلک هم ازخواب پامیشدوبیدارم میکردوکلی نازمومیکشیدومعذرت خواهی میکرد الان خداروشکر دعواهامون درحدحرفه وسعی میکنیم بخاطربچه هابلندحرف نزنیم وزیادکشش ندیدم ولی بازم تندمیادمنت کشی و جلوبچه هامیگه تنهاخانم ودخترخونمون مامانیه نبایدبزاریم قهرکنه وناراحت بشه اینجوری بچه هامم یادگرفتن که منونبایداذیت کنند @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من یه خانم هستم که نه میتونم بگم خانه دارم نه میتونم بگم شاغلم . من سال ۸۴ ازدواج کردم .
سلام عزیزای دلم من یه خانم هستم که نه میتونم بگم خانه دارم نه میتونم بگم شاغلم . من سال ۸۴ ازدواج کردم . شوهر من شغلش ازاد بود وقتی با من ازدواج کرد من اواخر ۱۵ سالگی بودم و ایشون اواخر ۲۵ سالگی روز خاستگاری نگفتن اقا ۴ میلیون بدهکار هستش تازه اینم بگم نه خونه ای از خودش داشت و نه ماشینی . همینکه من پام را به خونه این اقا گذاشتم مشکلات بی پولی و بدبختی های ما شروع شد .حتی پول نداشت خونه اجاره کنه و منو پیش مادرش نبره .خلاصه براتون میگم اقساط وام این اقا ماهیانه ۱۲۰ هزار تومان بود و درامدشون ماهیانه ۸۰هزار تومان.با هر بدبختی بود وام ها را تسویه کردیم (تمام طلاهای منو فروختن)و دیگه وامی نداشتیم .چند سال بعد پدرشوهرم ما را از خونش بیرون کرد بدون داشتن پول پیش و یا حتی پس انداز . من همه جوره با شوهرم راه اومدم ولی ایشون همیشه طلبکار بودن . دو تا بچه اوردم یه مدت شروع کردم به فرش بافی و فرش میبافتم تا تونستم برا شوهرم مکانیکی راه بندازیم .بعد چند سال با یه وام خودم تونستم یه مغازه پوشاکی بزنم اینم بگم در همه این سال ها من باید با دعوا حتی هزار تومان از شوهرم میگرفتم اصلا عقیده اینو نداره که زن باید پول تو دستش باشه .حتی چند سالی هم که مغازه داشتم همیشه کارت های مغازه را میبرد و یا من باید تمامی خرج خونه و بچه هارا میدادم البته چون دستم تو جیب خودم بود راضی بودم.تا اینکه شوهرم مغازه را یه شبه فروخت .و من دوباره خانه دار شدم .بعد از چند ماه توی یه شرکت با هم رفتیم سر کار .حقوق من و ایشون دست شوهرم بود و من حتی اجازه خرید یه رژ را نداشتم .الان به یاری خدا یه شرکت کوچیک راه انداختیم .و داریم کار میکنیم ولی هیچ پاداش یا حقوقی به من نمیده و همیشه سر ۱۰۰هزار تومان باید بحث کنیم .در ضمن اینم بگم که کار خونه کامل با خودم وقتی از سر کلر برمیگردیم میگم کمک کن میگه من ادمم خسته شدم .یعنی این زندگی سختیش همش رو شونه منه . تو را خدا اولا دستتون تو جیب خودتون باشه بعد ازدواج کنید .دوما حسابی تحقیق کنید بعد انتخاب کنید .سوما اگه شوهر قدر نشناسی دارید پس انداز کنید و ب فکر اینده خودتون باشید . تو را خدا برام تو این شب ها دعا کنید زندگیم خیلی خیلی داغونه اینم بگم هنوز مستاجرم بعداز ۲۰سال زندگی مشترک یا حق @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من و همسرم ابتدای ازدواجمون خیلی باهم اختلاف سلیقه داشتیم ومدام هم بحث ومنجربه قهر که تا یکماه هم باهم همخونه بودیم
من و همسرم ابتدای ازدواجمون خیلی باهم اختلاف سلیقه داشتیم ومدام هم بحث ومنجربه قهر که تا یکماه هم باهم همخونه بودیم بدون صحبت حتی غذاهم همسرم خونه نمی‌خورد ومن در استراحت کامل بسر میبردم و درنهایت هم من خسته میشدم وپا پیش میذاشتم برا آشتی کنون خلاصه گذشت تا اسفندسال ۹۶ که دعوای سختی تو خونمون پیش اومد که خواهر شوهرم هیزم می‌داشت زیرش شوهرم را پر میکرد منم تمیز کردن انباری را بهونه کردم واز لونه ی شیطون که اتاق خارسوم بود و کنار خواهر شوهرم بود با دعوا وداد وبیداد کشیدمش بیرون که چهارپایه را از شدت عصبانیت خورد کرد منم قهر کردم خیلی عصبانی بودم اما ترجیح دادم تو این موقعیت شانسم را از دست ندم دوباره پرش ندم رو بوم آدمهاش ،برا همین۵دقیقه بعدش زدم زیر خنده ،گفت ببند دهنتو را به چی میخندی ،بهش گفتم به اینکه وقتی عصبانی میشی چقدر قیافت خنده دار میشد تا ترسناک که همین باعث شد بخندد وناهارم مهمونم کند واز دلم در بیارد وآخرین بارم که دعوامون شداز خونه زد بیرون ودیگه روش نشد بیاد شبها تو حیاط می‌خوابیدبیچاره وهمش هم شام نون و پنیر میخورد البته قبل اومدن مادرشوهر باهاش آشتی کردم که نرد تو خونه ی آدمهاش 🤣🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 🌸🍃
چالش خواستگار من توی سن ۱۷سال و۱۱ماهگی به اصرار واجبار خانواده ام با همسرم ازدواج کردیم که ایشون ۲۵سالشون بود ،هیچکدوم از معیارهای من را نداشت توی خانواده پرجمعیت ،کارگر ،بدون تحصیلات ،درون گرا و...بودوفقط یه چرخ چینی داشت که ماله خودش بود فقط وضعیت مالیشون از نظر ملک و املاک نسبت بما زیادتر بود اما اصلا از نظر فرهنگی ،تربیتی و....همه چیز با هم زمین تا آسمون بودیم خلاصه که دوشنبه شب ازدواج کردیم و قرار شد تا ۳ماه آینده که دیپلمم رامیگیرم ریخت داماد را نبینم منم خوشحال از این موضوع ،ولی غافل از اینکه مادرشوهر زرنگتر موقع رفتن همه را برا جمعه ناهار دعوت کرده خلاصه که مجبورا جمعه رفتیم خونه ی همسر،از اتفاق همون صبح که من خونه همسرم بودم آقا پسری اومده بوددمه خونه مون وبه پدرم گفته بود دخترت را تو ایستگاه اتوبوس دیدم خوشم اومده ازش وتعقیبش کردم اینجا اومدهومن را از پدرم خواستگاری کرده بود حالا بگم از شرایطش اول که ۲۵ساله وماله محله نبود ،لیسانس عمران داشت وبرا خودش شرکت داشت ،خونه وماشین از خودش ومهمتراینکه با ادامه تحصیلم مخالف نبود که خوب پدرم بهش گفته بود ۳روز دیر کردی 🤣 البته الان پشیمون نیستم اگه همسرم اون معیارها را نداشت درعوض خیلی خصوصیات عالی دارد که الان میپرستمش مرد به تمام معناست برای خانه و خانواده اش ،نه اهل رفیق ،نه دود ،نه زن باره ،نه خی.انت ،نه دست بزن و... یه چیز دیگه بگم من ۶سال بعد عروسی بچه دار شدم وهیکلم مثل همون دوران عقدم بود تغییر نکردم ۳سال پشت سرهم میرفتم اعتکاف وجالب بود توی همه ی اون مراسمها برام خواستگار پیدا میشد حتی با وجود حلقه وابروی باریک‌،سال سوم دیگه شوهرم نذاشت برم اعتکاف خودم میدونستم حسودیش شده اصرارش نکردم که اذیت بشد ولی خوب برای اعمال ام داوود که رفتم دوباره بهم پیشنهاد شد😉🤣تازه از شوهرم تحقیق کرده بودند ببینند من را میشناسند یا نه وقتی شوهرم فهمیدبهم گفت حق نداری بری مسجد 🤣🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تجربه مشترک اعضا...
سلام نازکل عزیز معمولا پیامهای من رو نمیزاری کانال اما خواهش می کنم این پیام رو بزار چون داستان این خانم بسیار شبیه داستان خواهر شوهر من هست واما راهش این هست که چون خانوادشون هم اطلاع دارند از این قضیه یک شب در جمع خانوادگی باشه بهتره که هم کنترل بشه شوهرشون هم فکر نکنه خانمش دروغ میگه. درجمع پدرومادر همسرش خانم (قبلش قضیه رو برای پدرومادرش تعریف کنه)به این شکل که یابحث اون خانم ویا آقای خواستگارقبلی رو پدرشون پیش بکشه یک جوری وبگه خوب شد دخترم رو به فلانی ندادم مثلا میگن بداخلاقه،خسیسه و......بعد شمارو به پدرتون بگین ول کن بابا گذشته وهمسرم اصلا اونو نمی‌شناسه و.....مطمئنا همسرتون کنجکاو میشن ومیپرسن وخودتون یا پدرتون بهتره پدرتون بگن هیچی فلانی خواستگارش بود وقرارشد باهم صحبت کنند اما برای اینکه تنها نباشن با دوستش رفتن وبا اون آقا صحبت کردن اما به دل ما ننشست و به ازدواج نرسید والان حکمتش رو فهمیدیم که کارخدابوده وشماقسمت دخترماشدی . مطمئن باش شوهرت هیچی نمیگه فقط از خداکمک بخواه و توبه کن بخاطر خطای گذشته ات وبدون این استرس الانت تاوان گناه وپنهان کاریت بوده .حقیقت رو بگی راحت‌تری چون اون دختر مطمئنا شاید به شوهرتوهم چشم داشته باشه وبرسونه بهش .سریعتر خودت اقدام کن نتونستی خونه پدرت خودت تو خونتون حرفش رو پیش بکش وبگو مثلا اون دختره که هی میگه ماشین وآبمیوه و......فلان قضیه این بوده .ناراحتیش از این هست من که زن فلانی نشدم نرفته اون رو نگرفته خواهر شوهر من دقیقا همین کار رو کرد پدرشوهرم در جمع حرفش رو پیش کشیده بود وگفته بود فلانی خواستگار زهرابود ندادیم کاش این دختره دوست زهرا رو می‌گرفت ودامادشون پرسیده بود موضوع رو و پدرشوهرم کامل توضیح داده بود و..‌... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿