دنیای بانوان❤️
🍃🌸 فرشته ای در قالب یک مرد 🍃🌸
🍃🌸
روزی پسری خوش چهره در یکی از شهرها در حال چت کردن با یک دختر بود، پس از گذشت دو سال، پسر علاقه بسیاری نسبت به دختر پیدا کرد، اما دختر به او گفت: «میخواهم رازی را به تو بگویم.»
پسر گفت: «گوش میکنم.»
دختر گفت: «من میخواستم همان اول این مسئله را با تو در میان بگذارم، اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم، بابت این دو ماه واقعا از تو عذر میخواهم.»
پسر گفت: «مشکلی نیست.»
دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟»
پسر گفت: «ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخلاقیاتش با من میخواند فلج است، از این ناراحتم که چرا همان اول با من روراست نبودی، اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم و عاشقانه دوستت دارم.»
دختر با تعجب گفت: «یعنی تو هنوز میخواهی با من ازدواج کنی؟»
پسر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»
دختر پرسید: «مطمئنی دیوید؟»
پسر گفت: «آره و همین امروز هم میخواهم تو را ببینم.»
دختر با خوشحالی قبول کرد و پسر همان روز با ماشین قدیمیاش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت، اما هرچه گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پسر زنگ خورد.
دختر گفت: «سلام.»
پسر گفت: «سلام، پس کجایی؟»
دختر گفت: «دارم میآیم، از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟»
پسر گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمیآمدم عشق من.»
دختر گفت: «آخه…»
پسر گفت: «آخه نداره، زود بیا. من منتظر هستم.» و پایان تماس…
پس از گذشت دو دقیقه یک ماشین مدل بالا کنار پسر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه میکرد. پسر که مات و مبهوت مانده بود، فقط با تعجب به او نگاه میکرد.
دختر با لبخندی پر از اشک گفت: «سوارشو زندگی من…»
پسر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بدقیافه نبودی؟ پس… من همین الان توضیح میخواهم.»
دختر گفت: «هیس، فقط سوار شو…»
آری، دختر یکی از ثروتمندترین افراد آن شهر بود. آنها ازدواج کردند و بهترین و عاشقانهترین زندگی را ساختند.
دخترک سالها بعد داستان عاشقانه زندگی خود را برای همه تعریف کرد و گفت: «هیچوقت نمیتوانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد، زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمیتوانستم ریسک کنم… به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت شوم، سه سال طول کشید تا من دیوید را پیدا کردم، در این مدت طولانی به هر کس که میگفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد، اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. میدانم واقعاً سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند، اما دیوید یک پسر نبود… او یک فرشته بود.»
🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفا فان
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃
سوم ابتدایی بودم موقع امتحانا بود، مجری برنامه کودک (خانم مینا هاشمی) میگفت: برای قبول شدن تو امتحانات فقط کافیه موتورتو روشن کنی!!!
یک هفته التماس همسایه بغلیمونو میکردم موتورتو بده به من روشنش کنم قبول نمیکرد بی وجدان، آخرم تجدید شدم ☹️😁😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 خانم کانالمون از مادرشوهر دوستش میگه برامون
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃🌸🌸🍃
سلام همراز جان متشکرم از کانال خوبتون
در مورد خانمی که گفتن مادرشوهر دوستشون اخلاق خوبی ندارن
این طوری که شما میگین دوستتون خودشون باعث شدن که خانواده همسرشون دست کم بگیرنشون وبهش احترام نزارن البته فرهنگ خانواده همسرش هم فک میکنم پایین باشه که به خودشون اجازه میدن این طور رفتار کنن
دوستتون باید خودشون دست به کار بشن
وقتی میرن خونه مادرشوهر اولین بی احترامی که دیدن بدون هیچ بی ادبی و پرخاشگری بهشون بگن که شما نباید با من بد رفتار کنید وبه نشانه اعتراض قهر کنن وبرن پیش خونه مادرشون
اگر بتونن از اول مکالمه بین خودشون را ضبط کنن تا مدرکی باشه براشون که مادر شوهر نتونه به پسرش دروغ بگه خیلی خوبه
وبعد با همسرشون صحبت کنن وبگن من ماه ها رفتار مادرت رو تحمل کردم چون مثل مادر خودم میدونستم
ولی دیگه تحمل نمیکنم الان هم من دیگه خونه مادرت نمیام
یه مدت که گذشت اگر همسر خواهش کرد که بره اونجا یا مناسبت خیلی مهمی بود ، بگن که فقط به خاطر تو که دوستت دارم میام نه هیچ چیز دیگه
اونجا هم که رفت بشینه اصلا هم برای هیچ کاری پا نشه کمک کنه واصلا باهاشون گرم نگیره وهر موقع همسرش خواست بره بیرون همراهش بره
یه مدت رو اینجوری بگذرونه بعد دیگه عادی میشه وهمین رویه رو پیش بگیره
سعی کنه هر ماه یک الی دو بار خونه مادر شوهر بیشتر نره
متاسفانه منم تجربه همچین چیزی رو دارم البته نه به این شدت
ولی راه کارش همینه هیچ کار دیگش نمیشه کرد
از یکی دوهفته قبل از اینکه بخواد صدا ضبط کنه حسابی به همسرش محبت کنه براش کادو بخره خودش براش کیک یا شیرینی درست کنه ،، با پدر ومادرش صحبت کنه که خیلی بهش احترام بزارن ومحبت کنن بهش که کشیده بشه طرف دختر ،،،مطمئنم از طرف خانواده مادرش محبت ندیده هر چه بیشتر محبت کنن قبل از اون ماجرا وبعدش هم ادامه داشته باشه بیشتر جواب میده
متاسفانه بعضی از خانواده ها کاری میکنن که جوان ها دوری ودوستی رو انتخاب کنن
میبخشید که طولانی شد امیدوارم خوشبخت باشن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
همراز:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#درد_دل_سمیرا
#ارسالی_اعضا
سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
مینا رو وادار کردم تمام دستوراتم رو اجرا کنه .یک هفته ای هر روز رفتم و بهش سر زدم اونم به خاطردیدن من حالش بهتر بود و قرار بود از فردا بره کلاس کنکور با هم رفتیم میدون انقلاب و ثبت نام کلاس کنکورکرد.بعدازظهرهامیرفت کلاس ومن دیگه خونشون نمیرفتم.یه روزبعدازدانشگاه رفتم خریدبرای فرداکه ماه رمضون بودمی خواستم روزه بگیرم و چیزایی که فکر می کردم تو خونه لازمه و چیزایی که باعث تقویتم میشه که به بچه صدمه ای نخوره خریدم .از وقتی ازدواج کرده بودیم پیمان همیشه با دست پر میومد خونه و نمیذاشت عمه بره خرید.و این اولین بار بود که من این کار و می کردم .
اون رمضون باز ما همه با هم روزه گرفتیم و بامخالفت های پیمان ولی من بازچندروز رو روزه گرفتم.حال وهوای پویان خیلی عوض شده بودبعدازافطارفوری میرفت ونمازوقران میخوند.آخر بهمن هم رفت خارج ازکشورتا برای هشت ماه دوره ببینه. فقط موقع رفتن از مینا با تلفن خدا حافظی کرد و گفت منتظرم باش برمی گردم،و همین باعث دلگرمی مینا شده بود،اصلانمیدونستم تصمیم پویان چیه که باز مینا رو امیدوارکرده بود.خیلی نگران مینا بودم .آخرهای اردیبهشت بودکه خیلی درس میخوندم.میخواستم موقع زایمانم عقب نیفتم.خیلی سنگین شده بودم،به زورمینونستم ازتخت بیام پایین وراه برم،عمه ازدکترخواسته بودکه بیادخونه ومن دیگه مطب نمیرفتم.دکترمیگفت بچه درشته وزایمانت سخته،حتماسعی کن راه بری.دیگه طوری شده بودم که نمیتونستم ازسر جام بلندبشم.پیمان دیگه شرکت نمیرفت وتوخونه مراقب من بود.برای خریدبچه هم باعمه ویابامینارفته بودم وخریدکرده بودم،یه سری وسایل هم پریسابرام فرستاد.یک روز صبح حالم خیلی بد شد و عمه من رو برد بیمارستان ،فشارم خیلی بالا بود. قبل از اینکه دردم شروع بشه تو بیمارستان بستری شدم. عمه فورا زنگ زد شرکت و به پیمان کفت ، اونم سریع اومد.پیمان بخاطردردمن خیلی ترسیده بود،همش میگفت مقصرمن بودم،نبایدمیگفتم بچه میخوایم.بلاخره بعدازدوروزدردکشیدن صدای گریه بچه روشنیدم وبعدصدای دکترکهگفت دوتابچه هست.دوتادختر.دیگه صدایی نشنیدم.وبعدباصدای پیمان که صدام میکردچشام رو بازکردم ،گفتم بچم کو؟پیمان گفت بگو بچه هام کو،میدونی دوتادخترخوشگل داریم.سرم رو تکون دادم وگفتم آره.شوهرعمه میناوباباومامانش هم اومده بودن دیدنم.گفتم کوبچه ها.عمه گفت بخاطراطمینان دکترگفت یک روز تو دستگاه باشن بهتره.بلاخره پرستاربچه ها روآورد.باورم نمیشدهردوتا مال من باشن،ومن مادرشون باشم.عمه بچه ها روگرفت وگذاشت توبغلم.گفتم میخوام اسمشون ترانه وتبسم باشه.همه قبول کردن.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 خانم کانالمون از مادرشوهر دوستش میگه برامون
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃💕🍃🍃
سلام همراز جونم ممنونم بخاطر کانال خوبتون
میخاستم خطاب به او خواهرگلم که مادرشوهرشون اذیتشون میکنه بگم منم دقیقا مثل شما بودم
شوهرم تک پسر بود الان بیست ساله ازدواج کردم ولی رفتار مادر شوهرم بهتر که نشده بدترم شده
ولی من همه این رفتارای بدش را بخاطر شوهرم تحمل کردم بخاطر اینکه شوهرم طرفم هست
ولی هر روز دعوا سروصدا داره داغون شدم به خدا اگه شوهرت طرفت هست که به زندگیت ادامه بده
ولی اگر نیست بهتره جدا بشین واقعاااااا زجراوره کنار چنین مادر شوهرایی زندگی کردن برات ارزوی خوشبختی میکنم عزیزم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
به دلم افتاد چله بگیرم
🌸🍃🍃🌸
سلام اميدوارم حال همه عزیزان عالی باشه
من یه ماه پیش مشکل بزرگی پیداکردم ی شب که نمازمغرب وعشاروخوندم یهو به دلم افتاد چله شهدا بگیرم وهرشب بعدنماز زیارت عاشورا وذکر هدیه میکردم به یک شهیدوباهاش دردودل میکردم خیلی زیادهم استرس داشتم ونگران بودم مشکلم حل نشه امامیدونستم شهدا هیشکی رودست خالی ردنمیکنن😭😭😭 تااینکه وسطای چله بودم وکلی استرس وشبی که مشکلم حل شد به سه تاشهیدکه همون موقع نوبت خواندن زیارت عاشورا براشون بودم توسل کردم وهمش احساس میکردم کنارم هستندالهی شکرمشکلم حل شد وماهمیشه مدیون شهداییم چه درزمانی که زنده بودندوازمملکت دفاع میکردند وچه الان که رفتندوبازم زنده اند اگه بهشون رو بزنی دست خالی ردت نمیکنن🙏🙏🙏🙏🌺🌺🌺🌺😭😭😭😭😭😭
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 مادرشوهرم بهم احترام نمیذاره
سلام به همراز عزیز و همه عزیزان که در کانال عضو هستند. منم می خواستم مشکل خودمو رو بگم هر کس می تونه کمک کنه همسرم چهار تا برادر داره که اونا هم زن دارن بچه هم دارن مادر شوهرم به همشون احترام میذاره بجز من وبچه هام وشوهرم در صورتی که ما خیلی واقعا خیلی بهشون توجه می کنیم احترامش ن می کنم نه فقط با زبان بلکه باعمل کردن هم همین بود هر وقت مادر شوهرم هر عملی داشته یا مریض میشده من می رفتم کارشو انجام میدادم یا حمام می بردم یا هر چیزی که شما فکر شو می کنید ولی من این کارها رو برای رضایت خدا انجام می دادم تنها مشکل من اینه که بد از چند وقت زنگ می زنه میگه وظیفه تو انجام دادی مثلا میگه شوهرت یعنی بچه خودش مریض بوده من شب تا صبح بالا سرش نشتم تا بزرگش کردم چقدر سختی کشیدم اصلا اینم مهم نیست چرا ما رو مثل بقیه ای بچه هاش دوست نداره چرا ما رو مثل بقیه بچه هاش احترام نمی کنه چرا ما همیشه وظیفمونه به خدا دیگه خسته شدم نمی رم خونشون زنگ می زنه به شوهرم میگه زنت خودشو گم کرده دیگه نمیاد سر بزنه میرم اینقدر اذیتم میکنه اینقدر به خودم ودخترم تیکه می ندازه که تا دو روز حوصله هیچی رو ندارم بد اگه شوهرم رو تنها گیر بیاره همش تو گوشش می خونه کمکم کنید خیلی خسته ام
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿