دنیای بانوان❤️
💕💕💕🍃🍃🍃 شروع سرگذشت #جای_من_کجاست
و به محض اینکه پامو از در بیرون گذاشتم چنان محکم بهم زد که ساختمون تکون خورد ....
اصلا فکرشم نمی کردم همچین بر خوردی با من بکنه ..ازبهروز بعید بود ..
در حالیکه فکر می کردم کلی باید باهاش دعوا کنم و سر و کله بزنم تازه نزارم از خونه بیرون برم ؛؛ بیرونم کرد ...
یکم بور شدم ..ولی ته دلم راضی بودم و از اینکه از دستش خلاص شدم خوشحال ...
با اینکه اینو می دونستم به جایی که میرم هم فرش زرین برام پهن نکردن ؛؛ اما فکرایی توی سرم برای آینده داشتم که دلمو به اون خوش کرده بودم ...
زنگ در خونه ی مامان رو زدم ..خودش آیفون رو بر داشت گفتم مامان منم ..
گفت : پونه جان تویی مادر ..بیا بیا پروانه هم اینجاست خوش اومدی داشتم ناهار می کشیدم سر موقع اومدی بیا تو ...
و در باز شد ..همینطور که چمدون رو دنبال خودم می کشیدم وارد حیاط شدم...
پروانه اومد به استقبالم و خوشحال درو باز کرد ..و منو با چمدون دید ..
با صدای بلند گفت : خدا مرگم بده بالاخره کار خودت رو کردی ؟ ازش جدا شدی ؟
مامان هراسون از توی آشپزخونه اومد بیرون و نگاهی به من کرد و در حالیکه داشت ضغف می کرد گفت : ..خدا ازت نگذره بالاخره کار خودت رو کردی؟ ..
من نمی زارم ؛؛ به قرآنی که به سینه ی محمده من نمی زارم تو سر خود هر کاری دلت می خواد بکنی ..
مگر از روی جنازه ی من رد بشی بهروز رو ول کنی ..
طلاق بی طلاق ؛؛ اگر داداشت بفهمه این بار تو رو می کشه و منم دیگه نمی تونم جلوشو بگیرم ...
آخه دختر تو چه مرگته ؟ چرا آروم نمیشینی ؟ و طوری تلو خورد که انگار می خواست بخوره زمین ...
پروانه مامان رو گرفته بود ..
سرم داد زد ..چرا با این چمدون راه افتاد ی توی دل این زن رو خالی می کنی؟ می خوای بکشیش ؟
بهش بگو بر می گردی ؟بگو که فقط قهر کردی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🍃❤️💕💕🍃🍃 بشنویم داستان زندگی دختر کانالمون
سلام به بانوان پر انرژی
میخوام داستان زندگیم رو واستون بگم وقتی در مورد خیانت هایی ک میفرستید میخونم ترس عجیبی تو دلم میشینه نمیدونم آیا گناه من بخشیدنی هست یا نه ؟
تقریبا ۱۳ساله بودم ک عاشق پسر داییم شدم ۶سال گذشت ولی نتونستم با اون در میون بزارم احساس میکردم کمی مغروره و اگر بهش بگم ممکنه جواب رد بشنوم و این خیلی واسم سخت بود سالی یکی دو بار همدیگه رو میبینیم من میرفتم خونشون از خانوادش شنیدم ک من واسه پسرشون میخوان ولی از خود پسره چیزی نشنیدم تا اینکه ی شب خونشون بودم تا دیر وقت وقرار شد من برم خونه اون یکی داییم اونم من با موتور رسوند اما تو راه سوال کرد ک اگه گرسنه هستم بهم شام بده و خلاصه بیرون شام خوردیم ولی هیچ حرفی در مورد موضوع نگفتیم چند سالی گذشت ی تلفن خونه خالم زنگ خورد و ما واسه خواستگاری پسر داییم دعوت شدیم اون شب احساس کردم ک تمام آرزوهام نابود شدن جوری شد ک بی اختیار تو بغل دختر خالم شروع کردم ب گریه کردن و از قضا از اینکه فامیل مادرم همه فکرمیکردن ک ما باهم رابطه داریم چیزی نگذشت ک پسر عمه مامانم ب خواستگاریم اومد ۱۹ساله بودم بعدچندروز مخ زنی از جانب خاله و مامان من جواب بله رو دادم امااز تب عشق پسر داییم میسوختم جوری بود ک من تو مراسم نامزدیم مریض بودم ۳سال از ازدواجم گذشت ک گوشیم زنگ خورد پسر داییم بود گفت عذاب وجدان ولم نکرده ،یادت از ذهنم نمیره میخوام ک منو ببخشی البته ناگفته نماند پسر داییم تو زندگیش خیلی ب مشکل برخورد بعد از متاهلی رفت سمت اعتیاد و درگیری خانوادگی زیاد داشتن من حرفاش نادیده گرفتم بیشتر ب زندگی خودم فکر میکردم چنان ب همسرم وابسته شدم ک ی لحظه ب نبودش فکر کنم اشکم بی اختیار میاد پایین تو این فاصله هر از گاهی تو جمع های خانوادگی پسر داییم میدیدم و عادی رفتار میکردم اونم ۵سال تو اعتیاد بود ولی بعدش ترک کرد و خدا رو شکر زندگیش ساخت ولی هر ساله روز تولدم واسم تبریک میفرستاد تا اینکه ۳سال پیش متوجه شدم شوهرم با ی خانمی ک دوست رفیقش بود رابطه عاطفی برقرار کرده و من بدجور شکستم ک اصلا نمیتونم واستون توصیف کنم چ حالی بهم دست داد فکرش بکنید کسی ک با تمام وجودت بهش اعتماد داری بهت خیانت کنه خیلی طول کشید تا تونستم شاید بعد از یکسال سختی شوهرم قید اون خانمه و رفیقش زد ولی دیگه نسبت بهش بی احساس شدم بعدش هم با دختر خالش وارد رابطه شد و من کم کم محبتم نسبت بهش کم شد از چشم افتاد دیگه اصلا نتونستم مثل اول باشم خیلی خورد شدم توی اولین رابطش ب تنها کسی ک اعتماد داشتم و میدونستم میتونه کمکم کنه پسر داییم بود واقعا هم کمکم کرد رفته رفته سر صحبت بین ما باز شد فقط در حد پیام تا اینکه برگشتیم ب قدیم و اون گفت ک اون موقع شخصی باهاش تماس گرفته و در مورد من حرفای دروغ زده ک من با همسرم قبل از ازدواج رابطه داشتم و خیلی چیزای دیگه منم ک دلم ازش پر بود بهش گفتم ک من تو رو دوست داشتم کاش نمیگفتم 😔خیلی احساس گناه میکنم درمورد این مسيله با اینکه هر دومون درک و شعورش داریم ک فقط حرفامون در حد درد دل بوده و خودمون گم نکردیم هر دو متاهلیم و بچه داریم ولی تنها چیزی ک باعث شد بیشتر کنجکاو بشیم حرفای بود ک قبل جرات گفتنش نداشتیم و الان نشستیم کامل و واضح بهم فهموندیم ک چی شد و چی گذشت راستی ک اوایل ناراحت شدیم ولی دلیل نشد ک از زندگیمون بخوایم دلسرد بشیم اون ب زن و زندگیش پایبنده منم همینطور اون کینه و ناراحتی ک از شوهرم داشتم بخاطر خیانتی ک باهام کرد از بین رفت و الان بیشتر بهش وابسته شدم و بار سنگینی از دوشم برداشته شد از موقعی ک تمام حرفام ب پسر داییم زدم البته ن هر چیزی ک بخوام غرورم زیر سوال بره یا اینکه خدایی نکرده خودم سبک نشون بدم ک فردا روزی نگه زن فلانی من میخواست هر چند ک تو ذاتش نیست ک بخواد اینجوری فکر کنه چند بار امتحان کردم و بهش گفتم ک در موردم بد فکر نکن من حرفام مربوط ب گذشته بوده و خودش این کاملا درک کرده آخه اونم حرفایی داشت و بازم مثل احساسی ک داشتم میگه حرفام کوله باری بوده ک از رو دوشم برداشتم الان هر دوتامون زندگیمون رو براه هست و خدا رو شکر مشکلی نداریم ولی وقتی در مورد خیانت میخونم میگم کارم خیانت بوده ب همسرم و این خیلی داره عذابم میده هر چند فقط در حد پیام بوده و صحبت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 تصمیم به جدایی از همسرم گرفتم
#پاسخ_اعضا
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃
با سلام خدمت اعضای گروه و همراز عزیز
خانمی ک همسرش اصفهانی هست و خانواده همسر کاری براش نکردن..
عزیزم عروسی ک نداشتی هدیه ک نداشتی مهریه هم ک نداری اون چهارتا قلم جنس هم ک ب عهده اشون نزاشتین.
مطمئن باش ک این بهترین تصمیم هست ک گرفتی...خیییلی زود جدا شو...اون خانواده باید بفهمن ک حتی اگه ی برده هم خریداری میشه( دور از جون) ی حق و حقوقی بیش اربابش داره...خانواده همسرت و صد البته همسرت خیییلی پرو تشریف دارن..وقاحت داره این همه پررویی.
با توکل ب خدا کار طلاق انجام بده نزار سرت کلاه بره ارزش تا ببر بالا خود تا دست کم نگیر.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
تجربه داری بگو
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃
سلام همرازجونم لطفا پیامم توگروه بگذارید...دوستان هرکس تجربه ای داره کمکم کنه .باتوجه به اینکه بیمه عمرخیلی شعبه داره نوین وپاسارگاردوایران و......نمی دونم کجابیمه عمرشوم لطفاهرکس ازگروه خوبمون تجربه ای داره بنده را راهنمایی کند.دست تون طلا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفا خاطره
🌸🍃🍃🍃🍃
تو حرم امام رضا ﺑﻮﺩﻡ، ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﯿﻎ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ! 😳
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻮ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺗﻨﺶ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ 😕
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺷﻔﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ؟
ﮔﻔﺘﻦ: ﻧﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ حرم، ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻫﺮﮐﯽ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺑﺨﺘﺶ ﺑﺎﺯﺷﻪ 😐😐😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶
#تجربه
سلام
من یه خانم متاهل هستم پارسال تو گوشی با یه آقایی آشنا شدم گفتم مثل دوست هسیم کم کم این دوستی ما بزرگ شده جوری که
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 #تجربه سلام من یه خانم متاهل هستم پارسال تو گوشی با یه آقایی آشنا شدم گفتم مثل دوست هسی
حرفهای خصوصی میزدیم شوهرم آدم خوبی بود نمدونم چرا این کارهارو میکردم طوری که مرده بهم میگفت طلاق بگیر کم کم داشتم خودم آماده میکردم به همسرم قضیه طلاق بگم روز تولد من خودمم اصلا خبر نداشتم ماه محرم بود همسرم آمد خونه کیک و گل خریده بود نمدونم چیشد انگار منو از پرتگاهی هول داده باشن یاد کارهام افتادم همونجا نشستم گریه کردم همسرم همش میگفت چیشده جیشده فوری ارتباطم با اون اقا قطع کردم آلان ی پسر دارم خداروشکر زود متوجه اشتباه بزرگم شدم اینم تجربه من بود هیچ وقت فراموش نمیکنم از خدا مخوام همسرم و خدا منو ببخشن 😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶
برشی از یک #زندگی
سلام به دوستان عزیزhهستم ۲۵ساله۶ساله ک ازدواج کردم
منکه عروسی کردم رفتم تو ی اتاق توی خونه مادرشوهر ب امید اینکه خونه ی نیمه کار تو حیاطشونو درست کنیم و بریم
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 برشی از یک #زندگی سلام به دوستان عزیزhهستم ۲۵ساله۶ساله ک ازدواج کردم منکه عروسی کردم
توش(پدرشوهرم خودش گف) خونه ک ندادن هیچ چشمتون روز بد نبینه جلو روم ب شوهرم میگفت زن باید چوب تو سرش باشه گوشی میخواد چیکار گوشیشو ازش بگیر چ معنی داره داماد بره خونه پدرزنو....دیگه خودتون تا تهش برید منم ی دختر ساده و بی سیاست ک فک میکردم همه مثل خودمن اگه من چیزی نگم میگن دختره خوبیه دست از سرم برمیدارن من تو شهرشون غریب بودم و شدم زندانیه خونشون صبح تاریک میومدن دم در کلفتی میکردم تا شب اگه با تلفن حرف میزدم دعوا ک هر کی شوهر میکنه تلفن صحبت بکنه ک چی اگه ظهر میخوابیدم دعوا ک من عروس آوردم کار بکنه میگیره میخابه ک چی....آخ ک چیا نکشیدم از شوهرم بگم مثل موش از باباش میترسید و حرف حرف باباش بود تا جایی ک ب باباش کف اختیار زنم دست توعه هرچی تو بگی کتک از شوهرو پدر شوهر فحش جنگ دعوا قهر طلاق کشی
ی چند وختی خوب بود شوهرم دوباره همون آش و همون کاسه مادرشوهرم ی دفه ب مامانم گفت دخترت بساز نیس حالا با دخترم میرم ی جا براش دعا مینویسم تا خوب بشه مامانم از ترس جنگ دعوا ب من نگفت تا همین تازگیا ک من مطمعن شدم شوهرم براش دعا مینوشتن انقد غلام حلقه بگوش بود
هیچی دیگه ی روز تصمیم گرفتم یا زندگیمو درس کنم یا طلاق(باردار بودم) پیش خودم گفتم شوهر من پیش من میخابه بیشتر وختش با منه اگه اونا تونستن انقد ب خودشون وابستش کنن منم میتونم با روی خوش محبت
👇👇👇👇
دنیای بانوان❤️
توش(پدرشوهرم خودش گف) خونه ک ندادن هیچ چشمتون روز بد نبینه جلو روم ب شوهرم میگفت زن باید چوب تو سر
مشکل شوهر من این بود ک همیشه میزدن تو سرش ک تو نمیتونی تو هیچی نیستی تو عرضه نداری هیچ کاری کنی بلد نیستی جوری ک شوهرم باورش شده بود هیچی حالیش نیست اعتماد بنفس نداشت روز ب روز ب پدرش وابسته تر میشد تصمیم گرفتم بهش اقتدار بدم بهش گفتم تو مرد منی هیشکی و جز تو ندارم تو این شهر غریب بخاطر تو اینجام و تحمل میکنم تو مگه از کی کمتری اونا تونستن تو هم میتونی و...( با لحن دردو دل) کم کم خرجمونو جدا کردیم
تصمیم گرفتم وختی کسی بهم توهین کرد بجای اینکه ب شوهرم بگم و باهاش دعوا کنم ک تو نمیتونی از زنت دفاع کنی خودم جوابشو بدم چون کسی نمیگه دختر خوبیه ک جواب نمیده یا مؤدبه بجاش دردو دل و گریه هامو پیش شوهرم میکردم و بهش میگفتم بجز تو ک کسیو ندارم دردودل میکنم تا سبک شم.... شوهرم شد پشتیبانم هرکی بهم چیزی میگف جلوشون در میومد دیگه منو میبرد خونه ی بابام کسی جرات نمیکرد بهم چیزی بگه دخالتاخیلی کمتر شده بود ولی بازم بود چند سال گذشت تا اینکه من خسته شدم از زندگی تو ی اتاق تا شوهرم اینقدر خوب بشه چند سال تلاش کردم و شکست خوردم نا امید شدم ولی باز ادامه دادم گذشت تا ی دفه ک دعوامون شده بود برادر شوهرم بهم فحش داد منم کردمش بهونه ک دیگه تحمل ندارم یا خونه بمون بدین دیوار بکشیم یا میرم کرایه نشینی شهر کوچیکی بود و براشون عیب داشت ک خونه داشته باشن ولی بچه هاشون کرایه نشین باشن من رفتم خونه ی بابام شوهرمم بزرگارو واسطه میکرد بهمون خونه بدن خلاصه بعد دوماه راضی شدن دیوار بکشیم اولاش شوهرمم باز خیلی بهونه میگرفت با من دعوا راه مینداخت ولی کم کم خوب شد تا جایی ک الان دوماهه خونه ی باباش پا نزاشته با اینکه باهاشون قهر نیستیم و دیوار ب دیواریم چون هروخت میره اونجا باباش دعوا راه میندازه ک تو بی عرضه ای و... ولی من بهش اقتدار میدم
میخواستم بگم تا یکی میگه تو زندگیم مشکل دارم همه میگن برو جداشو تو جوانی ولی ن خانم عزیز تلاشتو برای زندگیت بکن ک بعدن پشیمون نشی ک از سر لجبازی زندگیمو از دست دادم اگه نشد بعد طلاق بگیر
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃