صرفاخاطره 💕🍃🍃🍃🍃🍃 توصیه بابام به من موقع رانندگی: سر کوچه ها یواش تر بپیچ ؛ شاید اونی که از اون ور میاد بی شعورتر از تو باشه نفهمیدم به من توهین کرد یا به اون راننده!!!؟؟؟😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

مطلقه هستم 💕💕💕💕🍃🍃🍃 سلام وقت بخیر من واقعابین دوراهی بدی گیرکردم .اگرامکانش هست پیام منم بزاریدگروه تادوستان راهنمایی کنند من ۳۰ سالمه ومطلقه هستم بایه فرزندکه باخودم زندگی میکنه سه سالی هست جداشدم به خاطراعتیادهمسرم .الان شاغلم وبایک آقایی درارتباطم ایشون تاحالا ازدواج نکرده وخانوادش شدیدمخالف ازدواج ماهستندالبته تاحالا نه من خانوادشادیدم نه اونا منو .بعدازدوسال رابطه خیلی سخته برام ازش جدابشم والبته ایشونم اصلا حرف ازجدایی نمیزنه ومیگه حتما بایدخونه بخره تاخانوادش دیگه مخالفتی نکنن ولی بااین اوضاع اقتصادی فعلا نمیشه کاری کرد منم خیلی ازاین وضعیت خسته شدم نه میتونم به مورددیگه ای فکرکنم والبته تنهازندگی کردنم خیلی سخته برام .لطفا راهنمایی کنیدکه تصمیم درست چیه .تلاش کنم برای رسیدن یاکلا تمومش کنم 😔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🌸🍃🍃🍃 سلام همراز های عزیز خواستم یه راهنمایی کنید من نزدیک ۲۰ سال هست که زندگی میکنم کنار همسری که از اول عاشقش بودم اول زندگی نمی دونستم که چقدر باهم فاصله داریم چه از نظر طبقاتی وچه از نظر اخلاقی ولی همیشه سعی کردم یه جوری زندگی کنم که کسی صدامو نشنوه

ساختم وهی گفتن خوب میشه بزار زمان بگذره فرق می کنه ومنمبه انید روزی که بهتر بشه ودرک کردنش بالا بره ولی اشتباه بود فرهنگ واخلاق اصلا به من نمی خورد من آدمی بودم اجتماعی و بگو بخند با تمام مشکلاتی که داشتم ولی ایشون خشک وبی احساس ولی بازم زندگیمو نگه داشتم روزهایی بود که گریه میکردم وبه خدا التماس میکردم یه زندگی آرام میخوام فقط وفقط آرامش باش من تواین مدت ۲۰ با خانواده همسرم زندگی میکردم کسی صدای منو نشنید با مادر شوهرم خوب بودم البته خدارحمتش کنه دوسال از بین رفتم وپدر شوهرم هم ۵ سال واقعا دوستشون داشتم خیلی خوب بودن ولی برعکس همسر همون اوایل اخلاقش معلوم شد دادو بیداد می‌کرد به کوچکترین چیز قهر می‌کرد سروصدا می‌کرد همش باید هواشو داشته باشیم خیلی بالا بالا ببریمش احترامش خیلی زیاد بگیریم همین جور هم بود چون واقعا دوست نداشتم کسی از زندگیم چیزی بفهمه با تمام سختی های روزگار زندگی را گذراندم والان نزدیک یکسال که کاسه خودم مستقل شدم و توخونه جدا گانه زندگیم میکنیم ولی از اون روزی که وارد این خانه شدم یک روز خوش ندارم به همسرم میگم اخه چته زندگی به این خوبی داری دوتا فرزند سالم یه زن که همیشه کنارت بوده یکم اخلاقتو درست کن رفتارتو عوض کن دیگه دوره دادو بیداد تمام شده دیگه ارزش نداره بچها گناه دارن دخترت بزرگ پسرت بزرگ احترام خودتو جلو اینا نگه دار ولی انگار نه انگار از زمانی که پدرو مادرش از بین رفتن باهاش کنار آندم گفتم داغ پدرو مادر سخته حق بهش میدم ولی منم گناه دارم بچها گناه دارن منم مشکلات خودمو دارم یه مادر که دچار سرطان شده مجبور ازش نگه داری کنم وخودش گفته برو من که مادر ندارم تو از مادرت نگه داری کن ولی یهو زیر همه چیز زدو خراب کرد با خانوادم قهر کرد دعوا راه انداخت ولی مادرو پدرم چیزی بهش نگفتن الان چند ماهی هست قهر کرده هر کاری کردم آشتی نمیکنه همش میگه خانوادت بی چشم ورو هستند هر کاری که من کردم هیچ کس نمی‌کرد اره خیلی واسه خانوادم زحمت کشیده وخانواده به خاطر این زحمت هاش هربار خواستن بیان جلو این قهر را تمام کنن اون راضی نشد لطفا شما بگید چه کارکنم تا رازی بشه همیشه میگه من احتیاج به کسی ندارم پدرو مادر ندارم انگار هیچ کسی را دیگه ندارم بعضی وقت ها حرف هایی میزنه که دل بچه‌اش هم ازش میشکنه باهاشون حرف میزنم پدرتو خسته هستش از ته دل دوستون داره دست خورش نیست ولی بچها قبول ندارن چه کارکنم اخلاقش خوب بشه و با خانواده آشتی کنه از کسی هم حرف شنوی نداره حتی خواهرو برادر خودم وخودش ممنون میشم کمکم کنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

اون موقعها عروس رو میبردن پیش پدر و مادر شوهر برا زندگی. خدارو شکر اخلاق خانوادش باهام خوب بود ولی خودش بعد از دوسه هفته از شروع زندگی اون روی بدش رو ظاهر کرد😡👿. هم فحاشی میکرد وهم نماز نمیخوند و از همه بدتر مشروب و سیگار و دست بزن داشت😱 اولش خیلی شوکه شدم. و همه اینا رو حتی از خانوادش هم قایم کرده بود. خواستم همون موقع طلاق بگیرم اما به خاطر جوّ اون زمان و همین که به خاطر اینکه با اسرار زنش شده بودم نتونستم😔😳. و اراده کردم که باید درستش کنم فرار نباید بکنم. ولی خوب خیلی سختی کشیدم کتک خوردن از یه آدم مست با ۴تا بچه و نداری و فقر خیلی سخت بود. اما یه سال تو روز عاشورا خیلی دلم شکست و آه و ناله کردم🤲😭. شبش شوهرم با یه نوار کاست اومد خونه و اونو گذاشت تو ظبط صوت و دیدم یه روضه و مداحی، همه باهم گوش کردیم حتی بچه کوچیکم که ۵ سالش بود هم اشکاش جاری بود.😭🥺 بعد ۱ ساعت دیدم که شوهرم داره وضو میگیره و رفت نماز خوند و از اون موقع خانه ما و احوالات ما کاملا تغییر کرد. و الان ۲۴ ساله که زندگیمون خیلی عوض شده. اینو گفتم که بدونین برای تغییر و تحول اول باید از خودمون شروع کنیم و همین که واقعا اگر از ته دل از خدا کمک بخواهیم دستمون رو میگیره. حالا ۳تا دخترم و پسرم ازدواج کردن و آنقدر مومن هستند که هر کس از فامیلای شوهرم میبینن باورشون نمیشه که اینها بچه‌هاي اون مرد باشند.😯 حالا کوتاهش کردم اگر از اول تا آخر زندگیشون و آزار و اذیت شوهرش رو می‌نوشتم جا نمیشد ولی واقعا جالب و آموزنده بود برام. 👍😊 #تجربه #خاطره #مشاوره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

صرفا فان 🌸🍃🌸💕🍃🍃🍃 کتری مثل مادرشوهره مدام در حال جوشیدن! عروس قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه! پسر مثل استکانه نصفشو کتری نصفشو قوری پر میکنه! خواهرشوهر مثل قاشق چایخوریه میاد به هم میزنه و میره! جرأت داری بفرست واسه فامیل شوهر 😁😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

همراز: ❣❣❣ دوستان سرگذشت جای من کجاست رو بخونید... داستان زنیکه دنبال کارهای طلاقشه و...... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💕💕💕🍃🍃🍃 سرگذشت #جای_من_کجاست

اونقدر ازم تعریف می کردن که من روز به روز بیشتر و بیشتر وابسته ی اون شو ها و فیلم ها می شدم ..از فیلم های عاشقانه ای که تماشا کرده بودم؛ خیلی چیزا یاد گرفتم و کسی نبود که به من بگه این فیلم مناسب تو نیست .. از اینکه دونفر بهم می رسیدن قلبم تند می زد و اگر نمی رسیدن گریه ام می گرفت ...در حالیکه فقط شش سالم بود .... اخبار روز توی خونه ی ما هم بود اما من سر در نمیاوردم که می خواد چی بشه ..شایدم قد این حرفا نبودم ..که درک کنم راهپیمایی چه معنی داره و یا اصلا شاه کی بود که رفت ؟ ..و یا خیلی خبر های دیگه... اما من تنها مجذوب و شیفته ی اون صفحه ی جادویی بودم و بس ... یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول رفتم سراغ تلویزیون و روشنش کردم اوضاع کاملا فرق کرده بود ... از مامان پرسیدم چرا دیگه برنامه نداره گفت : انقلاب شده .. پرسیدم انقلاب یعنی چی گفت : یعنی شاه رفته و یکی دیگه اومده ..من بازم نمی فهمیدم ... بهانه می گرفتم و گریه می کردم و حاضر نبودم به اون وضع عادت کنم .... و تنها دلخوشی ما شده بود همون دور همی های خانوادگی و خود نمایی های من؛؛ حالا هر چی یاد گرفته بودم رو برای اونا به معرض نمایش میذاشتم و از اینکه برام دست می زدن و خوشحالشون می کردم لذت می بردم و شده بودم یک پا مجلس گرم کن و عزیز دوردونه ی پدر و مادر که مدام برای هنری که داشتم منو تشویق می کردن و قربون و صدقه ی من میرفتن .. تا منم رفتم مدرسه .. اون زمان بود که تازه تغییر رو حس کردم ... چون جو خونه ی ما مثل سابق بود فکر می کردم خونه اینطوری باید باشه و مدرسه اونطوری .. در حالیکه مامان هر وقت می خواست منو بفرسته مدرسه بهم سفارش می کرد از خونه حرفی نزنی ... به کسی نگی ما نوار میزاریم و می رقصیم ...و من یاد گرفتم که دنیا دو رنگ داره ادامه دارد.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿