دنیای بانوان❤️
💕🍃🍃💕🍃🍃 با سلام خدمت همه دوستان میخام داستان زندگیمو واستون تعریف کن شاید به درد تون بخوره 😔۲۸ سا
اونها یه پسر همسن من داشتن یه روز که دور هم جمع میشن اینها به همدیگه قول میدن که من وپسر اون خانواده بزرگ شدیم همو پسندیدیم با هم ازدواج کنیم من بزرگ شد ۱۵ سالم شد اون پسرم بزرگ شد خیلی به هم علاقه مند بودیم یعنی عاشق هم شدیم از قضا یه روزی فامیل مادر اومد خونمون منو دید رفت بعد چند روز اومد برای خاستگاریم اما مامانم گفت دخترم نامزد داره خلاصه این خانم اینقد اومد رفت که اینقد بد گفت از اون پسر که لات رفیق باز که مامان بنده نامزدی منو بهم زد ما رسممون این که هر چ پدر مادر بگن دختر حق نداره حرف بزنه هر چ گریه کردم دست به خودکشی زدم اما مامانم بدتر شد حتی ذهن بابام نسبت به اون پسر عوض کرده بود یه روز بابام رفت پیش خانواده پسر مخالفتشو گفت همه چیو تموم کرد 😔هر چ گریه میکردم هیچکس به حرفم گوش نمیداد هیچکس درکم نمیکردم این فامیل مامانم دوباره اومد این دفعه با دختر شوهر پسرش برای خاستگاری خانوادم قبول کردن بدون این که بیان از من چیزی بفرسن خودشون جواب مثبت دادن مهریه وقت عقد عروسی همه را گفتند تمام شد حتی من اون پسر ندیده بودم😞رفتم هر چ قرص بود خوردم ولی فوری منو رسوند بیمارستان سه سال نامزد بود باهاش به هر دری زدم که یکی کمکم کنع ازش جدا بشم ولی هیچکس سمتم نیومد حتی طی ای سه سال من یه کلمه با نامزدم صحبت نکردم حتی نزاشتم منو ببین یه روز اومدن قرار عروسی گذاشتن مخالفت کردم ولی کتک خوردم از داداشم عروسی
شد با چشم گریون رفتم خونه شوهر الان ۱۱ سال از عروسیم میگذره دوتا پس دارم ۹ساله و ۷ ساله شوهرمسالم اعتیاد نداره ولی هرروز کتکم میزنه فوش میده بچه هامو هر روز کتک میزنه خودم کار میکنم خرجم میدم مامان بابام بعد از عروسیم فوت کردن خواهرام عروس
شدن داداشام زن گرفتن هیچکسو ندارم حتی تیکم بکنع کسی نمیاد سراغمو بگیره دریغ از یه زنگ شب روزم شده گریه 😭 نمی تونم مادرمو ببخشم سیا بختم کرد اون پسر که اول نامزدم بود الان یه زندگی عالی داره اونم دوتا بچه داره، الانم اگه طلاق بگیرم کجا برم شوهرم خودش بچه طلاق دوست ندارم بچه هام بچه طلاق باشن دوست ندارم تورا خدا برام دعا کنید تا از این زندگی راحت بشم خسته شدم 😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دوستی_میگه
🍃🍃🍃
این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بر بخورد، از کوچکتر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد، از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.
یکی میگفت: «مَنِه در میان راز با کسی که جاسوسِ هم کاسه ی دیم بسی»
یکی میگفت: «مکن پیش دیوار غیبت بسی بُود کز پسش گوش دارد کسی»
یکی میگفت: « سنگ بر باده ی حصار مزن که بود از حصار سنگ آید»
و...
راحتتان کنم، همه اش نصیحت بود. همه اش نهی، هیچکس هم نگفت چکار باید کرد. یکی هم که از دستش در رفت گفت: «ای که دستت میرسد کاری بکن، پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»
و بالاخره هم نگفت که چه کار؟! اینطور بود که هیچ چیز یاد نگرفتم از جمله مقاومت کردن را!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
مثال جالب حاج اقای قرائتی در مورد انسانهای مومنی که سریع نتیجه کار و یا فکر و نیت بد خود را میبینند و برعکس کسانی که همه کار میکنند اما به ظاهر زندگی راحتی دارند.
🌸💕🍃🍃🍃🍃
آدمها سه دستهاند: عینک، ملحفه، فرش !
آدمها سه دسته اند:
– عینک!
– ملحفه!
– فرش!
وقتی یک لکه ی چایی بنشیند روی عینکت، “بلافاصله” زود آن را با “دستمال کاغذی” پاک می کنی!
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، می گذاری “سر ماه” که لباس ها و ملحفه ها جمع شد، همه را با هم با “چنگ” (زمان قدیم!) می شویی!
وقتی همان لکه بنشیند روی فرش، می گذاری “سر سال” ، با “دسته بیل” به جانش می افتی!!!
خدا ( و به تعمیم آن: ولی خدا) هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلالی که جایشان روی چشم است، تا خطا کردند، بلافاصله حالشان را می گیرد (والبته دردنیا و خفیف) ..
دیگران را به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ!!
و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان جمع شود (قرآن کریم: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند) و سر سال (یا قیامت، یا هم دنیا و هم قیامت) حسسسسابی با دسته بیل(!) از شرمندگیشان در می آید!!!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام من یه خانم ۱۷ ساله ام یکساله ازدواج کردم
بایه اقایی ک ازقبل هیچ شناختی ازش نداشتم.ینی مجبور شدم ک باهاش ازدواج کنم پدرومادرم اعتیاد داشتن و منم چون میخاستم ازاون خونه فرار کنم بهش جواب مثبت دادم بیست سالشه.یه پسر کاملا بی احساس که هیچی از عشق نمی دونه من زندگیمو دوسدارم اما شوهرم مث بقیه مردا نیست اصلا بهم توجه نمیکنه سعی میکنم دوسش داسته باشم اما خودش یکاری میکنه سردبشم.همش ب فکر طلاقم چون قلبم محبت میخاد ب نظر شما دوستان چیکار کنم؟😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
بچه ام یه سالش بود که از همون بچگی عاشق پول بود منم هی میگم کثیفه دست نزن آشغاله دیگه دست نزد تا وقتی که داشتم می رفتم خرید کلی خرید کردم موقع حساب کردن بود که هرچی گشتم پولم نبود چون سوپرمارکت مارو میشناخت گفت ببرش بعداً برام بیار از خجالت سرخ شده بودم اومدم خونه همه جارو زیرورو کردم فشارم افتاده بود اون موقع هزارتومان پول خیلی زیادی بود یه شکلات خوردم اومدم پوستشو پرت کنم دیدم هزارتومانم تو آشغالیه دوتا بچه دارم گفتم کدومتون اینو انداخته آشغالی بچم گفت مگه خودت نگفتی آشغاله😅
تو اون موقع مامانم هم خونمون بود🤭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🌸💕💕🍃 راه حل برای دفع سحر
عرض سلام و ادب و احترام محضر ادمین محترم واعضای کانال🌸🌸🌸
در مورد خانمی که فرمودند،آقا پسرشون گرفتار سحر و جادو شدن باید خدمتتون عرض کنم که،سوره ی مبارکه ی الرحمن آیه ی 33رو بریک ظرف آب 71مرتبه بخوانید وتوی حمام پسرتون با این آب غسل کنه وباید دقت داشته باشید که آب روی زمین نریزه داخل یه تشت وایسه وغسلش رو انجام بده و اون آب رو بریزن یه جای پاک،بااین کار مشکل ترین سحر وجادوها برطرف میشه به لطف ویاری خدا😍 حتی میتونید چهار طرف خونتون هم
بپاشید
خیلی موثر هست،امیدوارم مشکلتون حل بشه 🌸🌸🌸لتماس دعا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#نامزد #تجربيات_قری_دوران_عقد
🍃🍃💕💕🍃🍃
خواستم بهتون چند تا ایده واسه خوش حال کردن همسرتون بگم 😉
من الان تو دوران نامزدی هستم و سعی میکنم هر جوری که بتونم همسرمو خوش حال کنم 😍
مثلا با شیرینی و دسر و خوردنی های مختلف که یکم سلیقه توش به کار میبرم و درست میکنم که بعضی روزا خود همسرم میگه برام پنکیک ۱۰ طبقه درست کن و من بدون نه و اینا درست میکنم با جون و دل 🥞🍰
یا مثلا براش روی یه تیشرت 👕طرح مورد علاقشو که عاشقش بود و برای یه گروه موسیقی بود و زدم و گل خریدم🌹 و بدون هیج دلیلی و بدون اینکه بدونه با مامانش هماهنگ کردم و براش بردم😅 خیلی خیلی خوش حال شد 😊
بعضی وقتا توی اینستاگرام براش متن و عکسای عاشقانه میذارم💑 یا تو مجازی براش میفرستم یا ویدئو عکسامونو درست میکنم و بهش میدم
باور کنید مردا با این چیزا خیلی خوش حال میشن خیلی👫
یه روزایی هم میشینم شروع میکنم از اولین دیدارو اولین باری که دست همو گرفتیم و محرم شدیم و خاطراتمون حرف میزنم اونم شروع میکنه دونه دونه همه خاطرات و زنده کردن و کلی ذوق زده میشیم از این کار 🙈
🔮میدونید که مردا عاشق خوردنین و عاشق اینن که همش مورد تمجید و تعریف قرار بگیرن پس ازشون دریغ نکنید
👈مردا واقعا شیرین و دوست داشتنین
اگر گاهی اوقات بدخلقی دارن و عصبی میشن ناراحت نشین چون واقعا بار مشکلات و فکرو خیال روی مردا سنگین تره
این شمایید که باید اونا رو از فضای خسته کننده کار و استرس و اینا دور کنید
به خودتون برسید ارایش کنید موهاتونو مدام تغییر بدین تا شما هستید و زنشید چرا باید به زنای شیک و ارایش کرده بیرون نگاه کنه🔮
واقعا این کارا جواب میده امتحان کنید بلاها👧
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃
سرگذشت قدیمی #گلزار
داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
فکر رفتن حمیده همه رو ترسونده بود ...خود حمیده اصلا نمیخواست در موردش حرفی بزنه و مدام طفره میرفت ...
مریم با یه ساک لباس اومدو بهترین اتاق مارو گرفت برای خودش ...
دلشوره های ما شروع شد و انگار قرار بود هر روز خون جیگر بخوریم ...
مریم انقدر به خودش میرسید و همیشه خوشگل بود که یواشگی میرفتم و نگاهش میکردم ...راه رفتنشو تقلید میکردم و دلم میخواست مثل اون با کلاس باشم ...
حمیده دختر ساده و مرتبی بود و اون تا قبل اومدن مریم الگوی من و ماهیه بود ..
از اون روز همه چیز عوض شد ...تو اتاق داشتم تکالیفمو انجام میدادم ...یهو در اتاق با ضربه ای باز شد ...دمر روی زمین خوابیده بودم و موهام پریشون دورم ریخته بود ...
مریم به چهارجوب در تکیه کرد و گفت : انگار نه انگار دختری این چه سر و وضعی که داری ؟ بلند شو بیا خیاط اوردم اندازه هاتو بگیره ...
چرخید و رفت و منم دنبالش راه افتادم ...پشتش به من بود ولی انگار چشم داشت و گفت : با دمپایی باید بیای چرا پا برهنه ای ...؟ زیر پاهات زبر میشه ...دختر باید ظریف و تمیز باشه ...وارد اتاقش شدیم ...خیاط با متر داشت حمیده رو اندازه میگرفت ...یه پیرمرد قد کوتاه بود....از بالای عینکش نگاهم کرد و گفت : این خونه چندتا دختر خوشگل داره ...
مریم بهش اخمی کرد و گفت:کارتو انجام بده حرف اضافی نزن ...حمیده با پای گچ گرفته به رباب تکیه کرده بود و خیاط اندازه هاشو نوشت و گفت : بیا جلو دختر جون نوبت توست ...
رفتم جلو و همونطور که متر رو میگزاشت روم و اندازه میگرفت به عمد دستشو به بدنم میزد...
اول فکر کردم دستش میخوره ولی بعدا دیدم نه اون هیز تر از اون حرفاست و با چشم میخواد حمیده رو قورت بده ...
مترشو که برد دور پشتمو بگیره دستشو بهم زد و دیگه مطمئن شدم چه ادمیه ...یهو خودکارو از رو دفترش برداشتم و محکم فرو کردم تو پاش و گفتم مردک هیز منو ....
دادش رفت اسمون و افتاد رو زمین ...مریم محکم به صورتش زد و گفت : خاک تو سرم چیکار میکنی دختر دیوونه ...
با لگد یکی به پشتش زدم و گفتم پیرمرد ببینم خوشت میاد .....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿