💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
#آشتی🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اگر کسی سوره مبارڪه نساء
را بہ جهت موافقت زن و شوھر
با نیت خالص و توجہ به معنے و
با وضو بخواند مقصود حاصل شود
زن و شوهر به هم مھربان گردند❥
خواص آیات ۴۵
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌺﷽🌿🌺
... رودخانه زندگی! ...
رفت پیش استاد.
بی تاب بود و ناآروم.
گفت : زندگیم متلاطمه، آشفته ام و نیازمند آرامش.
و اشک پهنای صورتش رو پوشوند.
پیر دانا دستش رو گرفت، ازش خواست تا با هم کمی قدم بزنند.
وقتی به رودخونه رسیدند، برگی رو توی آب انداخت و بهش گفت :
ببین چجوری خودش رو به جریان آب سپرد، و چجوری داره مسیرش رو طی می کنه.
بعد سنگی رو پرت کرد توی آب، سنگ بخاطر وزنش پائین رفت و بی حرکت سر جاش موند.
استاد مکثی کرد و پرسید :
تو دوست داری جای این سنگ بودی و ساکن، یا جای اون برگ بودی و در حرکت؟
جوان فکری کرد و پاسخ داد :
من از سکون خوشم نمیاد، دوست دارم حرکت کنم و رو به جلو برم.
و جواب شنید که :
زندگی مثل یه رودخونه است.
اگه بخوای ساکن نباشی، باید خودت رو در جریانش قرار بدی و رو به جلو بری.
موانع و بالا و پائین رفتن ها هم بطور طبیعی در این مسیر وجود دارند.
پس آروم باش.
چرا که تلاطم، یعنی تو در مسیر و در حال حرکتی.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بار
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃
#گلزار
بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بار
تو چشم های امیر سالار نگاه کردم و گفتم : یادم نمیاد بهتون بله داده باشیم ...
امیر سالار با اون اخم همیشگی تو نگاهش گفت : ما برای بله گرفتن جایی خواستگاری نمیریم برای دختر گرفتن میریم...
وقتی خودشون همو بخوان ما و ...
حرفشو بریدم و گفتم : ما و شما نداریم...ما نمیخوایم و نمیشه ...
حمیده اومد کنارم و ماهیه رفته بود دنبالش و خبرش کرده بود...
ماهیه خودش جرئت نداشت جلو بیاد و از دور نگاهمون میکرد ...حمیده دستمو گرفت و گفت : بیا با هم حرف بزنیم...
دستشو از دستم جدا کردم و گفتم : حرفهای مهمتری با جناب خان دارم صبر کن ...
امیرسالار به راننده اشاره کرد ساک منو نزاره تو ماشین و گفت : لج باز یه دنده ...
با چشم غره به ماهیه فهموندم که کارش غلط ...
حمیده منو کنار کشید و گفت : ناصرخان میدونست ...اون میگه جلوشون رو گرفتن غلطه اونا همو میخوان ...یکاری نکن دختره فرار کنه بیاد اینجا ...
ناصر خان سیگارشو خاموش کرد و اخرین دود تو دهنشو بیرون فوت کرد و اومد سمت من ...بهم که رسید گفت : گره ای که با دست باز میشه رو چرا به دندون گرفتی ...
میریم خونتون و میان خواستگاری اگه جواب رد بدید دختره فرار میکنه و اونوقت یه عمر پشت سرش حرف میزنن ...
اون تصمیم خودش رو گرفته ...
چپ چپ به ناصرخان نگاه کردم و گفتم : هرچی هم باشه نمیزارم ...من اینجا بمون نیستم ...
ماهیه دستمو گرفت و با چشم های درشتش که توش پر از اشک بود نگاهم کرد و گفت : ابجی خودت میدونی با اختلاف دوسال همه میگن ما دوقلویم ...ولی من چطور بدون تو بمونم ...نکن ابجی من از زندگی فقط این چند روز رو که با سلیمان عاشقی کردم رو دوست داشتم.....
دستمو از بین دستش بیرون کشیدم و گفتم : من نمیمونم تو ام که بدون من نمیمونی راه میوفتیم ماشین رو روشن کنید ...
خواهرام همه اماده تو حیاط بودن و اماده رفتن ...
به طرف ماشین میرفتم که سلیمان مانعم شد و گفت : من بدون ماهیه دووم نمیارم ...
نگاهشم نکردم و گفتم: خداحافظ ...
به ماشین که رسیدیم به پشت چرخیدم ...ماهیه کنار سلیمان ایستاده بود...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 دعا نویس قدیمی.. بخونید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من ی درد و دلی گذاشتم ولی نمیدونم نزاشتین تو گروه یا اینکه اگه گذاشتین کسی راهنماییم نکرده😢
من دوتا پسر دارم و بچه اولم دختر بود ک تو سن ۹ سالگی از دنیا رفت بعد اون خیلی ضربه روحی خوردم بدنم استرسی شد و حال روحیم خراب شد الان با داروی ضد استرس آرومم متاسفانه طی سه سال دوتا بچه سقط کردم اولی ک حدودا سه سال پیش بود تو ۱۹ هفته تو شکمم مرد و او یکی هم پارسال دقیقا همین موقع بود تو ۶ هفته مرده من چجوری بگم دوست دارم ی دختر دیگه اگه خدا بخاد بیارم ولی میترسم نکنه دوباره سقط بشع از طرفی هم تو اون بچه ک تو ۶ هفته سقط شد خیلی وضعیتم خراب شد اصلا دو بار بیهوش شدم تا رسوندنم بیمارستان اینقدی ک خون ازم رفت خونوادم خیلی شاکی شدن ک دیگه حق نداری بچه بیاری داری با جونت بازی میکنی ولی چیکار کنم دلم پر میزنه برا ی دختر شوهرمم خیلی دوست داره و بعضی موقع ها بم میگه منم برخلاف میل باطنیم بش میگم نمیخام دیگه اون بلاها سرم بیاد و آخرسرم هیچی تو دستم نباشه اینبار چی این بار اگه بیفتم رو خونریزی دیگه میمیرم بیچاره اونم چیزی نمیگه البته بیشترین فکر و خیال و چیزی ک داغونم میکنه اینکه موقعی ک دخترم از دنیا رفت خونواده شوهرم هی باخودشون پچ پچ میکردن ک منم شنیدم ک گفتن اره دیدی موقعی ک بابابزرگ طالعشون گرفت گفت ک دختر ب طالعشون نیست آخه پدرشوهرم دعا نویس قدیمی بودن از اون موقع تاحالا من همیشه ترس اینو دارم ک اگه خدا بم دختر بده نکنه اونم ازم بگیره نکنه اون دوتا هم دختر بودن اصلاخدا شاید نخاد و یا بصلاح من نباشه که دیگه بچه بیارم چرا من دست بردار نیستم
توروخدا برام دعا کنید ی راهنمایی ی راه حلی جلو بزارید منم دوست دارم بچه بیارم کلا از همون اول زندگیمون دوتامون تصمیم داشتیم حداقل چهار تا بچه بیاریم ولی بعد اون اتفاقات هم از حرف مردم هم از بعدش میترسیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃🍃 از خودم ناامیدم
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃
سلام
آبجیِ گلی که وسواس فکری داری
منم یه مدت اینطوری بودم.. ولی سعی کردم ارتباطم رو با خدا بیشتر کنم و این خیلی کمکم کرد
سعی میکردم اول وقت نمازامو بخونم گاهی میشد که توی کل روز من تنها کاری که داشتم و تنها فکرم این بود که اذان بشه برم مسجد و اول وقت نماز بخونم.
چله گرفتم روزی یک دور ذکر صلوات با تسبیح بگم ،سوره حمد با معنی بخونم
اصلا خودتو سرهیچ چیزی ناراحت نکن..سعی کن خودتو جاس بقیه بزاری
من یه مدت خیلی به همه بدبین بودم..ولی بعدش سعی کردم خودمون بزارم جای اونا، سختیاشونو درک کنم حالشونو بفهمم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفا تلنگر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هرروز با دختر عموم میرفتیم بالا پشت بوم شیشه نوشابه تو حیاط همسایمون پرت میکردیم
یه بار دیدیم تکراری شده یه تیر اهن کوچیک مثلا اندازه بطری نوشابه بزرگ تو پشت بوم دیدیم نمیدونم چجوری زورمون رسید اونو نتونستیم پرت کنیم خونه همسایه سنگین بود
از دستمون سر خورد افتاد تو حیاط خلوتمون مامانم از اون پایین فوش داد تا برسه بالا اونجام یه کتک خوردم تازه همسایمونم مارو دیده بود اومد ب بابابزرگم گفت اینا شیشه پرت میکنن اونجام دوباره یه کتک از مامانم خوردم 😁
ولی بیخیال نشدم رفتم سراغ خونه بغلی😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💚بدانید که هریک از شما به قدرت عظیمی دسترسی دارید وآن قدرت دعاست.
🌿🌺این قدرت شما را قادر می سازد تا کوهها را از سر راهتان بردارید .
👌ما با طوفان های زیادی روبرو می شویم اما خداوند به ما این توان راداده است که بر هر طوفان زندگی غلبه کنیم .وهنگامی که دعا میکنیم اتفاقی می افتد .
😔ما زمان اندکی را صرف دعا میکنیم و زمان زیادی را صرف صحبت درباره خود مشکل
😍اگر شروع به دعا کنیم واز صحبت درباره مشکل دست برداریم شاهد امور خارق العاده ایی خواهیم بود.
ما باید بیشتر پرستش کنیم باید وقت بیشتری صرف کنیم،وقتی به حضور خداوند می روید ،یکسره راجع به مشکلات صحبت نکنید !
یکسره نگویید من فلان مشکل فلان مشکل را دارم.مشکلات را فراموش کنید بلکه شروع به پرستش خداوند کنید ، خداوند بینا و آگاه است .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#صرفا_خاطره
🌸🍃🍃🌸🍃
روز عقدخواهر بزرگم تو حرم امام رضا با اجی کوچیکم هماهنگ کردم که اون بگه عروس رفته گل بچینه و...
حاج اقا خطبه رو خوند گفت ایا بنده وکیلم اجیم لال شده بود هی با دست میزدم بهش گفت بار دوم بار سوم 😐
و من درگیر اجیم انگار خودم لال شده بودم
از اون موقع دعا میکنم اون فیلمشون حذف بشه😂
خیلی ضایع بود هر کی نگاه میکرد میگفت وا چرا کسی چیزی نگفت و به من فوحش میدادن 💔😢😂
فعلا امیدوارم حذف شه😂❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿