33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
این خوشتیپی نیست، این جنایته!!
یه خانوادهای دخترشون رو آورده بودند پیش من و گفتند که آقای دکتر لطفاً نصیحتش کنید! خیلی وضع پوششش خرابه!! گفتم دخترم، شما برای چی اینجوری میپوشی؟! انگیزت چیه؟!
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🌸🍃🌸🍃🍃
#گلزار
بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بار
یعنی ماهیه نمیخواست باهامون بیاد ...
حمیده بهم اشاره کرد سوار بشم ...مگه میشد همونجا و همونطور بمونه ..نگاهی به ایوان کردم حاجی صفر و مادرجون ایستاده بودن و با ناراحتی به رفتن ما نگاه میکردن ...
خواهرام که اصلا اهمیت نمیدادن و با یه خداحافظی ساده رفتن ...
حتی نخواستن با من بیان خونمون و یکمپیش من باشن ...
ناصرخان به حمیده اشاره کرد با من بیاد و گفتم : چرا جلوشو نمیگیرید ؟ این چطور خواستگاری و ازدواج کردنی ؟
حمیده چقدر بعد مرگ بابا پیر شده بود تازه میدیدمکه بین موهاش تار سفید پیدا بود و گفت: گلی ما نمیتونیم جلوشو بگیریم...پیش غریبه هم نیست ...
مادرجون هرچی هم باشه گوشتشو نمیخوره استخونشو بندازه دور ...
از رو حرص پشتمو بهشون کردم تا سوار بشمکه ماهیه از پشت بهم چسبید ...سرشو به پشتم چسبوند و گفت : نرو من چطور بدون تو بمونم ...
بی انصاف نباش فکر کن اگه تو جای من عاشق شده بودی من میموندم و تنهات نمیزاشتم ...من اینجا غریبم...اونجا تنها میخوای چیکار کنی ؟
اشکهام میریخت و دستشو با زور از دورم باز کردم و گفتم : من هیچ وقت عاشق ادمی از این عمارت نمیشم...
نتونستم بچرخم و نگاهش کنم و سوار ماشین شدم و شیشه شو بالا دادم و به رانندمون گفتم برو فقط تند ...
صدای ماهیه که صدام میزد رو میشنیدم ولی نمیتونستم بمونم و راهی شدیم ...
حمیده چرخیده بود و به عقب خیره بود... گفتم : به چی نگاه میکنی ؟
_به بدبختی خودمون ...هرکدوم یجور و از هم دوریم...
_خودش خواست...
_خودش تو رو هم میخواست ...فکر میکرد تو کمکش میکنی حمایتش میکنی ...با این فکر که تو هستی برای خودش رویا بافت .
_ حمیده کاش نمیزاشتی بمونه ...
_ناصرخان درست گفت، نمیشد جلوشو گرفت ...گلی هیچ ادمی چشم خودشو کور نمیکنه ...مطمئن باش حاجی صفر به ماهیه عزت و احترام میده ...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : کاش همه چیز یه مدل دیگه بود ...
حمیده لبخندی زد و گفت : ازش خداحافظی هم نکردی ...میدونم الان نشسته داره گریه میکنه ...اون اونجا ناراحته و تو اینجا ....کاش شوهر نکرده بودم و بچه نداشتم تا امروز کنارتون میموندم...بچه کوچیک دارم مادر ناصرخانم هست باید برم خونه ...بیا پیش من بمون چند روز بعد برو ...
دلم طاقت نمیاورد و گفتم: راننده نگه دار ...
ادامه دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
﷽
🦋خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمیافتد
و باغی از هجوم داسها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانهای کوچکتر از باران
گلی بالارونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی... پروانهای زیبا... و کوهی سخت،
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد، میشود... وقتی نخواهد، نه...
گلی بازیچۀ طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد، غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد، واقعاً دیگر نخواهد شد
✍🏼 #مریم_سقلاطونی
🔹️ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.
🔸️هیچ نیرویی جز از ناحیه خدا نیست.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 رو راست نیست .. دروغ میگه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من ۲۵ سالم و شوهرم ۳۱ سالشه یه پسر ۴ ساله دارم من شوهرم خیلی همدیگه دوست داریم ولی مشکلم باهاش اینکه رو راست نیست بهم خیلی دورغ میگه بهم وقتی هم دورغ ش ثابت میکنم بهش بعد راستشو میگه و انتظار داره که ناراحت نشم از دستش و اینکه مصرف کننده بوده و پدرم یه عمری بهم گفت که مصرف میکنه از چهرش معلومه ولی به خودش که میگفتم انکار میکرد میگفت گناه منو میشورن من معتاد نیستم که دنبالش گرفتم سر مواد گرفتمش دیگه قبول کرد بعد رفتم قهر خواستم درخواست طلاق کنم که آمد به التماس که ترک میکنه ورفت کمپ الان سه ماه از پاک شدنش میگذره که دیشب بابام گفت بهش مشکوک شده بابام تعقیبش کرد که میره جلسه یا نه که دید طرف جلسه نرفته بعد آخر شب که شوهرم آمد دنبالم بهش گفت جلسه بودی گفت آره جلسه بودم اتفاقا شلوغ هم بود بابا م دعواش شد بهش گفت چرا دورغ میگی من دنبالت بودم بعد گفت آره دورغ گفتم رفته بودم عرق خوری با دوستام بابام گفت بچه ت وردار برو از خونه من بیرون طلاق دخترم میگرم ازت پسرم خیلی گریه کرد منم بهش گفتم سرد شدم ازت اگه بخوای بیام باید خونه بنام بزنی اونم قبول کرد گفت بریم بنام میکنم حالا که آمدم میگه که نمیزنم ماشین بنام زدم کافی اینم بگم من چشمی به خونه ندارم که بنام بزنم میخام بزنم بنام که بترسه دنبال رفیق بازی باز نره
ویه مشکل دیگه ای که داره اینکه هرجا بریم یه زنه ببینه دست دلش میلرزه و میگه اووف چه خوشگله ، یا ای جانم چقدر نازه پیش خودم میگه بارها بهش میگم من کنارتم خیلی پرو که پیش خودم این حرف ها میزنی من ناراحت میشم میخنده باز یکی دیگه ببینه بازمیگه چه هیکلی داره خیلی ناراحتم میکنه این رفتارش با این که خودم خانم با حجابی هستم چادریم و همه هم از قیاف و هیکلم تعریف میکنه مخصوصا خواهرش میگن خدایی چه عروس خوشگلی گیرمون آمد با این حال که زاهر خوبی و هیکل خوبی دارم دلم میسوزه که باز یکی که میبینه اینجوری میگه .
دوستان لطفا کمکم کنید چه جوری رفتار کنم بهش که دست از دورغ گفتنش و چشم به ناموس مردم نندازه دیگه خسته ام کرده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان👇
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.
این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود.
مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد ...
جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: " شام چی داریم؟"
و این بار همسرش گفت: "مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!"
"گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب هایی که تصور میکنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
لجبازی يک كلمه نيست!
يه اشتباهست!
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
اشتباهی ويران كننده...
كه ميتواند هر دو نفر را در رابطه به زمين بزند و جايی برای بلند شدن نماند!
لجبازی ميتواند انقدر قوی باشد كه يادت برود روزی عاشق كسی بودی كه به او ميگفتی نميخواهی ناراحتی اش را ببينی!
اما حالا خودت عامل اصلی اش شده ای!
با عاشقانه های خود لجبازی نكنيد
گاهی جايی برای جبران نميماند!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
سلام همراز جان
درباره خانمی ک دوست دارن کار کنن ولی شوهرشون اجازه کار نمیده
من پیشنهاد میکنم یه کار خانگی راه بندازن
هم اینکه در حین اینکه درامد دارن چون تو خونه کار میکنن مواظب بچه هاشون هستن
هم اینکه هروقت کسالتی داشتن یا مهمونی داشتن یا حوصله کار رو نداشتن ب راحتی میتونن استراحت کنن
کارهای خونگی مثل
عروسک بافی
دوخت سرویس آشپزخانه
یا سرویس نوزادی
انواع گیر سرهای فانتزی
شیرینی پزی
و...
حتما درامد خوبی دارن
من خودم کار خانگی دارم و خیلی هم راضی هستم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃
سلام دست مریزاد بخاطر کانال فوق العادهای که دارین😍 این متن و یه جا خوندم حیفم اومد براتون نفرستم...
#نصف_گوجه
زهرا خانم متأهله و 35 سالشه ، چهارتا بچه داره، دختر بزرگش دبیرستانی و کوچکترین بچه اش 5 ساله است
شوهرش احمد آقا كار خوبي داره و در آمدش متوسطه . مستأجر نيستن اما خونه شون کوچولو و حياطي هست
زهرا خانم خيلي كدبانوه وشوهرش رو هم خيلي دوست داره
زهرا جون تعريف ميكنه:
بس که شوهرمو دوست دارم صرفه جويي عادتم شد كه تو زندگي به همسر جان فشار نياد هميشه هم آرزو می کردم کاش تحصیلاتم رو ادامه ميدادم تا کار کنم و بتونم کمکش کنم، اما به زور دبیرستانو تموم کردم. چون قبل ١٨سالگي نشستيم پاي سفره عقد و بعدش ....
مایحتاج خونه رو اعم از سبزیجات و میوه رو اغلب خود احمد اقا میخره یعنی خرج خونه رو بهم نمیده. با اين اوضاع بازار هم من ياد گرفتم كه چجوري كم خرج كنم تا فشار بیشتری بهش نیاد حتی با پول ماهانه خودم به كمك همسایه ها یه صندوق قرعه كشي راه انداختيم و نيت داشتم با پولش تو حیاط دو تا اتاق بسازیم و اجاره اش بدیم تا كمك خرجمون باشه
حتی تو سبزیجات هم صرفه جویی میکردم مثلا تو روز بیشتر از یه گوجه استفاده نمیکنم بعضی وقتام فقط نصف گوجه. سالادو با نصف گوجه و یک چهارم خیار و یک چهارم فلفل دلمه و یک چهارم هویج درست میکردم. و با بقیه اش یه چیز دیگه درست میکردم اینطوريا بود كه صرفه جويي شعار اول بود
هر روز شوهرم ازم میپرسه امروز چی بخرم؟ میگم هیچی، شکر خدا هنوز کلی سبزی و میوه داریم. یعنی یه کیلو گوجه نصف ماه باقی میموند.
بالاخره شوهرم هم حواسش بود تقریبا کی میوه و سبزیمون تموم میشه و به اين روند عادت كرد
یه روز جمعه قبل از نماز ظهر شوهرم تنها رفته بود ديدن برادر بزرگش ( گاهي تنها ميرفت)
اخرای روز بود که جاریم پیام داد:
دیوونه فقط یه دونه گوجه فرنگی؟؟
تعجب کردم و پیام دادم: یعنی چی؟ متوجه نشدم!
جواب داد: با پیامک نمیشه ، بعدا که وقت مناسب شد زنگ میزنم و برات توضيح ميدم
تمام روز منتظر تماسش بودم و هی پیام میدادم: توضیح بده
اون جواب میداد: شوهرم که بخوابه زنگ میزنم.
شب شد و ساعت 11 احمدآقا خوابید و من بی صبرانه منتظر تماس جاریم بودم که توضیح بده. گوشیمو برداشتم و رفتم يه اتاق دیگه ، بلاخره زنگ زد.
و توضیح داد و گفت که وقتي احمد خونه شون بوده، داداشش بهش گفته امروز قراره خواستگار بياد برا دخترم ميخوام تو هم باشي
احمداقا هم گفته: والله داداش منم هوس کردم دوباره زن بگیرم! شوهرش تعجب میکنه و میگه: زن بگيري!خرج عروسی کم نیست كه!!! مهریه و اجاره خونه و خرجی و كلي چيزاي ديگه
احمدآقا جواب داد: خرج اوليه رو دارم خدا رو شکر که از حقوقم تونستم پس انداز کنم، خونه هم که نیازی به اجاره نیست تو حیاط قراره دوتا اتاق بسازيم !!!
خرجی هم که کاری نداره، عروس جدید با ما غذا میخوره، که اونم خرج زیادی نیست چون زهرا روزی یه گوجه بیشتر استفاده نمیکنه یعنی یه کیلو گوجه فرنگي نصف ماه تقريبا طول ميكشه تا اينكه تموم بشه!!!
داداشش که اینو شنیده گفته: خودت بهتر میدونی ، حالا که اینطوره پس توکل به خدا!
وهمه این حرفا رو جاریش يواشكي میشنید...
وقتی كه هر دوشون خواستن برن بيرون داداش احمدآقا از زنش پرسید چیزی میخواد که سر راه بخره؟
اونم همه مایحتاج خونه رو گفت، شوهرش گفت یه کم رعایت کن ، زنای مردم روزی یه دونه گوجه استفاده میکنن اونوقت تو اینطوری؟ اينقدر ولخرج!!!
زهرا ميگه:
... یعنی عاقبت صرفه جوییم اینه که بره سرم هوو بیاره؟!!
زهرا خانم میگه: فرداش که احمد آقا داشت میرفت سرکار، نپرسید که چیزی بخره یا نه ، چون هنوز وقت تموم شدن گوجه نرسیده بود.
سورپرایزش کردم و گفتم: یه کیلو گوجه بخر، لازم داريم تعجب کرد و گفت: پس یه کیلو گوجه ای که پنج روز پیش خریدم چی شد؟
بهش گفتم رفته ماه عسل...
زهرا خانم تعريف ميكنه : از اون روز دیگه صرفه جویی نکردم خصوصا تو گوجه فرنگی. یه جوری استفاده میکردم که انگار قسم خورده بودم شب بخوابيم یه دونه گوجه هم تو يخچال نباشه!
و حتی پول قرعه كشي ماهانه رو که از خرجی شخصی خودش شرکت کرده بود وقرار بود دوتا اتاق اون ور حياط بسازن رو هم وقتي تحويل گرفت رفت و برا خودش طلا خرید، و وقتی هم احمدآقا سراغش رو گرفت گفتم بدهي داشتم پس دادم اخه گاهي قرض میگرفتم تا کمک خرجت باشم، و گرنه تو واقعا فکر کردی یه کیلو گوجه فرنگی برا دو هفته کافیه؟
از این ماجرا سه سال میگذره و از اون روز احمدآقا مجبوره كاغذ ومداد بياره كه حساب کتاب کنه که چطور حقوقش کفاف یه ماهو بده
ازهمه مهمتر همه پس اندازی که واسه مهریه زن جدید کنار گذاشته بودو خرج کرد و از میوه فروشم نسیه جنس میگرفت و حسرت روزی یه گوجه فرنگی و یه کیلو برای دو هفته رو میخورد🍅
نتیجه این داستان چیه؟
اینکه به اندازه ظرفیت و معرفت هر کسی براش مایه بذارید
🌸🍃
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
#تجربه_ازدواج
✨دلایل بیوفایی مردان به همسرانشان
👈🏻 توجه بیشتر زن به خانواده پدری خود🌺
👈🏻 رفتار تحکم آمیز زن با شوهر🌺
👈🏻 تمرکز بیش از حد زن بر روی فرزندان و یا دوستان🌺
👈🏻 سرزنش کردن مرد توسط زن🌺
👈🏻 وقتی زن مانند یک مادر با همسرش رفتار میکند🌺
👈🏻 وقتی زن بذر شک و تردید را در ابتدای رابطه میکارد🌺
👈🏻 زنانی که به کار و مادیات بیشتر اهمیت میدهند🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿