eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🍃 بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
لباس رو به طرفش پرتاب کردم و گفتم : زبون نریز .. خطا نمیکنی تا بیام‌... اومد جلو دستهاشو دور گردنم انداخت محکم‌نگهم داشت گفت : تو چقدر عشقی ابجی جونم... محکم بغلم گرفت و گفت : دوستش دارم گلی اون همه وجود منه ...از خدا میخوام عشق رو تجربه کنی ...انقدر درگیرش بشی که روز و شبت یکی بشه ‌... خودمم خبر نداشتم که روز و شبم یکی شده ... نمیدونستم قراره حسرت سالار رو دلم بمونه ... با سالار راهی شدیم و کنار هم به طرف شهر ... سالار به جاده اشاره کرد و گفت : خواهرات فردا میان ؟ به طرفش کامل چرخیدم و گفتم : اره باید بیان ...این همه روز گذشته ولی یبارم زنگ نزدن حالمون رو بپرسن ...حمیده همیشه مادرمون بود ... خداروشکر اونو دارم‌... بهم نگاه کرد و گفت : من چی خداروشکر نداره داشتنم ؟ چه سوالی پرسید ...جوابش خیلی باید مهم باشه ...خداروباید هزاربار شکر میکردم بابت اون روزها بابت اون ارامش ... نزدیک رفتم و تو گوشش گفتم : تو با همه فرق داری خان بزرگ ... محکم لپمو کشید و گفت : یبار دیگه بگی خان بزرگ من میدونم و تو ... با خنده گفتم : خان بزرگ ...خان منی ... بهم خیره موند با گفتن خان منی ...لبخند رو لبهام خشک شد و گفتم : خان بزرگ نزنیمون باز تو درخت ... به روبرو نگاه کرد و سکوت کرد ...من نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم و گفتم : واقعا خداروشکر که تو رو امروز دارم‌...تو کمکم کردی تا از اون همه سختی روزهای بی پدری نجات پیدا کنم ... _تو غریبه نبودی تو هم خون منی و من همیشه مراقبتم‌... بهش خیره موندم ...چقدر حس خوبی بود ...نگاهم کرد و گفت : بهم خیره موندی چرا ؟ شاخ در اوردم ؟ _ نه چیزی نیست ... به روبرو نگاه کردم‌.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 هشدار .. خانما🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 کسی که در خیابان میان آن همه عروسکِ رنگارنگِ عمومی نگاهش را کنترل می کند! حق دارد در منزل یک عدد عروس مهربان زیبارو داشته باشد.. 👈 با اهمیت دادن به خود، این حق را از همسرمان نگیریم ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 میخوام از این منجلاب در بیام ..
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 درود به شما خوبان😃 درپاسخ به خانمی که تویه منجلاب فرو رفته☹️🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔹گاهی وقتا زندگی اونقدربه آدم سخت میگیره که قدرت تشخیص خوب و بد رو ازما میگیره.. اون قدرضعیف میشی که فقط دنبال چیزی میگردی که حالت رو خوب کنه بدونه اینکه به عواقبش فکرکنی که ممکنه اوضاع رو از این بدتر کنه😬😬 ❌گفتی که شوهرت بد دهن و شکاکه،میخوام ازت بپرسم بعداز۱۵سال زندگی کردن ریشه ی این اخلاقش رو میدونی ازچیه؟؟ تونستی اونقدربهش نزدیک بشی و باهاش صمیمی بشی که بیشتر ازچشماش بهت اعتمادکنه؟ یا اینکه با رفتارت پا گذاشتی رو نقطه ضعف اش رو روزبه روز ازش دورتر شدی؟؟ ❌گفتی که شوهرت تو روآدمه مقیدی میدونه و خوب داره ازاین اخلاقت سوء استفاده میکنه... باید براش مرزی رو مشخص میکردی که اگه بهش پایبندهستی به این بستگی داره که خودش تا چه حد بهت پایبندباشه😎 ♦️شوهرم همیشه ازم میپرسه که تاکی بهم وفاداری؟ بهش میگم تا وقتی که توهم پایبندباشی😉 (بالاخره احتیاط شرطه عقله و هیچکس نمیدونه که یه ثانیه ی دیگه اش قراره چه اتفاقی بیوفته😅) ✅به نظرم نگاهت رو به زندگی عوض کن و اعتمادبه نفس داشته باش، ✅بزارشوهرت ترسه از دست دادنت رو تجربه کنه و بدونه که دیگه ازاین به بعد تحت هرشرایطی کنارش نمیمونی اول ازهمه همین که میگی دوست دختر داره رو حلش کن ✅رابطه ات رو با اون مرد قطع کن،توهم داری خیانت میکنی ولی بااین تفاوت که پنهانیه🤐🤐 پس قبل ازاینکه آبروت نرفته تمومش کن و حداقلش برای بچه ای که تورو قبول داره درست زندگی کن و نزار باورهاش خراب بشه🥺🥺 امیدوارم که ازپس این مشکل بربیای وصبورباشی تا زندگی روزهای خوبش رو بهت نشون بده🥰🥰 عسل بانو🌹🌹🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 چند راز مهم مردانه که هر خانمی باید بدونه..🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ۱.دل و دماغ مردها، به شدت به پول تو جیبشون بستگی داره! ۲.مردها دقیقا همینجوری که شما بهشون اجازه میدین باهاتون رفتار میکنند! ۳.مردها ممکنه خیلی بیشتر از دخترا حسودی کنند!(این تو مرد های عاشق به وفور دیده میشه) ۴.مردها نیازشون به توجه و نوازش رو به زبون نمیارن! ۵.اگه غرور مردی رو بشکونی دیگه به دست آوردنش خیلی سخت میشه حتی غیر ممکن میشه! ۶.مردها ممکنه ساکت باشند، اما به حرف های شما هم گوش بدن، با ساکت بودنشون عصبی نشید! ۷.مردها عاشق اینن که گاهی همسرشون ازشون درخواست رابطه کنه! ۸.بزرگ ترین خواسته مردها تو خونه آرامش فکری و ذهنی هست .. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سلام خوب هستین یه مشکلی دارم میخواستم راهنماییم کنی عزیز من ۱۰ ساله متاهلم و دو تا بچه دارم یکی ۷ ساله یکی هم ۴ ساله
دنیای بانوان❤️
سلام خوب هستین یه مشکلی دارم میخواستم راهنماییم کنی عزیز من ۱۰ ساله متاهلم و دو تا بچه دارم یکی ۷
من شوهرم همچی داره خونه ماشین کار خوب ولی اخلاق نداره و اصلا به من محبت نمیکنه مشروب هم میخوره همش هم با دوستاش به من و بچه هامم محبت نمیکنه انگار نه انگار زن و بچه داره مخصوصا از وقتی که فرزند دومم به دنیا اومد خیلی بدتر شده همچی من به اشتباه ۱ ساله با یه آقایی دوست شدم که ایشون هم متاهله و دو تا بچه داره و چند دفعه هم عذاب وجدان گرفتم میخواستم باهاش بهم بزنم دقیقا ۳ دفعه به خاطر من قرص خورد که خودش رو بکشه خدا رو شکر طوریش نشد همین آخرین دفعه ای که غیر مستقیم گفتم بهش که هر دو تامون متاهلیم و گناه کبیره هست بیا رابطه رو تموم کنیم رفته ۳۰ تا قرص خورده بود ولی خوشبختانه برگشت ولی الان ۷ ماه از قرص خوردنش میگذره ۷ ماهه غذا نمیتونه بخوره معده اش اذیت میشه و خیلی بیماری‌های دیگه به خاطر همین قرص خوردن سراغش اومده الان چند ماهه نمیخوام دیگه بهش پیام بدم زنگ بزنم ولی بهم گفته اگه جدا شی ایندفعه یه جوری خودکشی میکنم که دیگه برنگردم اینم بگم ما توی دو تا شهر دور افتاده ایم و فقط پیام و تلفنی باهم هستیم من الان میخوام تمومش کنم ولی خیلی خیلی میترسم بلایی سر خودش بیار و من باعث مردنش بشم و از این طرفم عذاب وجدان دارم که دارم خیانت میکنم چکار کنم حیرونم نمیدونم چکار کنم سر در گمم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم». زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
🌸🍃 سلام وعرض ادب حضوردوستان گلم.من هم بک مشکلی دارم ومیخام باشماعزیزان درمیان بزارم وازشمامیخام هرکس هرراهکاری رومیدونه بهم بگه..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 سلام وعرض ادب حضوردوستان گلم.من هم بک مشکلی دارم ومیخام باشماعزیزان درمیان بزارم وازشمامیخام هر
من مادری 58 ساله دارای دودخترویک پسر27ساله هستم دخترام یکی ازدواج کرده ویکی درراه دورشاغله وازماجدازندگی میکنه..همسرخوب ومهربان دارم مسناجرم گرفتاری من ازطرف تک پسرمه که شاید15ساله اعتیادداره بارهاترک کرده بازدوباره شروع کرده بسبارپسرخوبی هستش ولی این اعتیاداونوارماجداکرده ودایم تواتاق خابه یامصرف میکنه خونمون 45متره یک خاب ازبس سیگارمیکشه من دیگه تحمل ندارم حالم بسیاربدمیشه همش سردردوتهوع دارم روزه میگیرم ودایم استنشاق دود توخونه هستش بحرف کسی گوش نمیکنه قبلن خرج موادشم بامابودولی الان چندوقته میرفت سرکارالبته ترک کرده بودوالاکاربهش نمیدن.الان صاحبکارش فهمیدکه دوباره شروع کرده گفته فعلا بروچندروزتوخونه بخاب ترک کن.میدونم بیفایده س چکارکنم هم خودشوداره ازبین میبره هم مارو.پدرش که روزانیست ولی من هستم بخداخسته شدم حال روحی وجسمی خرابه سردردودود داره منو میکشه..لطفاهرکه میتونه راهنماییم کنه ممنون میشم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 سلام به همه طاعات و عبادات شما قبول درگاه حق منم یک مشکلی دارم اگه زحمتی نیست بهم کمک کنید من دختری۱۶ساله دارم که ازیکسالگی صرع داره وقتی که مخاست بره کلاس اول بردمش سنجش مشکلی نداشت ولی ازکلاس اول تا الان که کلاس نهمه توی مدرسه مشکل داره هیچ دوستی نداره😔 بردمش مشاوره گفتن تست هوش بدید تست دادم گفتن باید بره استثنایی حالا نمی‌دونم بزارم استثنایی یانه؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
صرفا خاطره 🌸🍃🍃🍃 کلاس پنجم بودم آدرس خونه یکی از دوستامو میخواستم زنگ زدم ۱۱۸ یارو برداشت گفت بفرمایید. گفتم منزل آقایی فلانی رو میخواستم... یارو گفت اسمشون؟ گفتم نمیدونم ولی اسم دخترشون مریمه..!😬 یهو مرده ساکت شد .. فکر کنم از بسکه خندید کلا دیگه از صفحه روزگار محو شد..🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿