#به_وقت_آگاهی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کار قشنگ مردم ایران در شهرهای مختلف برای شهدای #شاهچراغ
باید خیلی بیشتر از این کارا بکنیم👍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿 مکالمه عاشقانه مدافع حرم با همسرش #شهید_مصطفی_ژال_نژاد
مصطفی سعی می کرد سیستم مخابراتی را ببرد در دل دشمن که بچه ها می جنگیدن تا تلفن را وصل کند. می گفت: گناه دارند، بگذار بچه ها بتوانند راحت با خانواده هایشان تماس بگیرند تا هم روحیه شان بالا رود هم آنها نگران نشوند. هرجا هم تلفن وصل می کرد زنگ می زد با من تست کند.
موقع تست تلفن زنگ می زد با لهجه عربی می گفت: ابوسدیک یعنی ببوسمت. من هم عربی ام خوب بود می گفتم السلام و علیکم یا بعلی و با هم کلی شوخی می کردیم.
معمولا یک روز درمیان زنگ می زد. روزهای آخر انگار به او الهام شده بود. بیشتر تماس می گرفت و بیشتر ابراز دلتنگی می کرد. ما معمولا صحبت های تلفنی مان خیلی طول نمی کشید. نهایت یک ربع اما شب آخر ۴۰ دقیقه صحبت کرد. از اول زندگی گفت، از عاشقانه ها گفت، اینکه اگر من اینجا هستم بیشتر ثوابش برای شماست. درد دل کرد و تماس تصویری هم گرفت. مصطفی ۱۱ سال همسرم بود اما تا به حال چهره اش را اینقدر نورانی ندیده بودم. حتی مادرم را صدا کردم بیا ببین چقدر مصطفی نورانی شده.
می گفت دیگر طاقت دلتنگی شما را ندارم. باید بیایید سوریه نزدیکم. زهرا برای پدرش نقاشی کرد و برایش توضیح داد. آخر شبش دوباره تماس گرفت اما نتوانست خیلی صحبت کند. گفت دوباره تماس می گیرم. فردا صبحش من رفته بودم همایشی کلاس داشتم. ساعت ۱۱ شهید شد و من همان لحظه انگار دلم تکان خورد. ایام فاطمیه بود و به دوستم گفتم حالم اصلا خوب نیست نگران مصطفام. رفتم وضو بگیرم دوستم کلیپ «این نامه را لیلا باید بخونه» گذاشت و من های های گریه کردم.
خبر شهادت همسرم چند ساعت بعد در فضای مجازی منتشر می شود. من اما بی خبر رفتم دنبال بچه ها و آمدیم خانه. دوستم هم منزل پیشمان بود. تلفن های مشکوک به او می شد. حس کرده بودم و در دلم می گفتم خدا کند کذب باشد اما وقتی برادرم آمد خانه مان مطمئن شدم. شنیدن خبر شهادت عزیزت اگر چه خیلی افتخار دارد اما واقعا سخت است...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_اعضا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من و دوستم با هم همکار شدیم ....
و چند وقتیه که درگیر یه خواستگاری هستن که بهش جواب مثبت دادن .....
توی آخرین جلسه خواستگاری که درباره مهریه صحبت میکردن بابای دوستم یه سوتی داد که تا نیم ساعت از خنده پخش زمین بودیم.
اول قرار بوده مهریه به تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ تا باشه ولی خانواده داماد چونه زدن کمش کنن به ۸۵ تا سکه رسیدن.
بعد بابای دوستم که تُرک هست و به زبان فارسی زیاد تسلط نداره اومده بگه سر مهریه خیلی باهاتون راه اومدیم ،معادل فارسی این جمله رو پیدا نکرد گفت دختر از این ارزون تر دیگه پیدا نمیکنید..
شما خودتون قیافه ها رو دیگه تصور کنین😂
فقط خداروشکر عروس تو آشپز خونه بود نشنید وگر نه سکته رو زده بود🤕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿