منو اقاییم هنوز رسما مال هم نشدیم😞 ...
ولی بیشتر شبا اقااییم همیشه قبل خواب واسم قصه میگه که راحت بخوابم 😉
منم عادت کردم به قصه های جالبش...😊
وقتی قصه اش تموم میشه بهم میگه خوب خانمیه من حالا ببینم از این قصه چی فهمیدی نتیجشو بگو...🤔
بعدش به نتیجه گیریم نمره میده
منم به قصه هاش نمره میدم 😁
تا الان که همرو بیست شدم 😜😌
اقاییمم فقط یه نوزدهو نیم داره بقیش بیسته...
جدیدنم اگه چیزی از هم بخواییم یا ناراحت باشیم از هم اونو تو غالب قصمون به عنوان یه شخصیتی تو داستانه میگیم
که اشتباهمونو موقع نتیجه گیری بفهمیم 🙈(از همینجا میگم قهرمان عزیزمن فقطو فقط یه دونه ای☝️😍❤️😘)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه
من یه ساله عقد کردم من با تایید پدر و مادرم و خانواده عقد کردم ایشون پسرعمم هستن و من از بچگی از نگاها و رفتاراشون میفهمیدم ک عاشق من هستن خانوما میدونن چی میگم😅
ب گفته ی خودشون ما وقتی فامیل هستیم شناخت کافی از هم داشتیم و دلیلی برا دوستی قبل ازدواج نیست اما من فکر میکردم ازدواجی ک قبلش دوستی و عشق و عاشقی نباشه دیگه اصلا نمیتونه شیرین باشع و همش ب خودم تلقین میکردم ک من دوسش ندارم با اینکه از نظر قیافه هم از من سر هستن کمی😁
خلاصه من همش بداخلاق بودم از خودش و خانودش بد میگفتم جوابشو نمیدادم بهونه میگرفتم حتی بش خیانت کردم ک خانوادشم فهمید چون واقعا میخواستم کاری کنم ک طلاق بگیرم هر دفعه ک من کاری میکردم ایشون با گل و شیرینی میومد اشتی حتی دفعه اخر کلی با خانوادش دعوا کرده بود و گفته بود دروغ میگید و اومدن اشتی درحالی ک دروغ نمیگفتن
تا اینکه گفتم بزار تغییر رو امتحان کنم
خلاصه بش پیام دادم و عذر خواستم بابت رفتارام و سعی کردم مهربون باشم و دیگه کارای قبلمو انجام ندم ایشونم خیلی خیلی باهام مهربون شدن قبلا حرف عاشقانه خیلی خیلی کم بود بینمون اما الان مدام بهم میگفتن دوست دارم و کلی نفسم وخانومم عزیزم و اینا منم فکر میکردم نهایت تغییرمون همینه دیگه
و خوشحال بودم تا اینکه اخر هفته شد همسری پیام داد بریم باغمون 😚 منم تعجب کردم گفتم باشه میگم بابا اینام بیان و ایشون گفتن نه دو نفری بریم من داشتم شاخ در می اوردم😳
دو نفری چرا (عاخه تا حالا جای بخصوصی نرفته بودیم دو نفری) تا اینکه اومدن دنبالم یه جا نگه داشتن پیاده شدن من گفتم حتما بازم کار براش پیش اومده داشتم غر میزدم ک همسری با ۱۰تا کباب سیخ شده اومد😮 خلاصع رفتیم جلوتر نون و پفک و چیپس و تخمه و نوشابه و هندونه و یعالمه چیز خرید من حتی تشکر نتونسم بکنم اونقد شوکه شده بودم 😳
تو ماشینم تخمه و شوخی وخنده ... اونجام کلی شیطونی و بغل خیس کردن هم و اینا تا ساعت ۷شب وقتی داشتیم برمیگشتیم یجایی ک گوشیمون انتن داد دیدیم یعالمه بهمون زنگ و پیام دادن داشتن تو شهر و خونه اقوام دنبالمون میگشتن چون سابقه نداشته اینقد باهم باشیم اونام تعجب کردع بودن 😂😂
شبم منو برد کافی شاب وشیرموز بستنی و لواشک
اصن باورم نمیشد من همچین شوهری داشته باشم فک میکردم اصلا #اهل_تفریح نیس تو عمرم اینقد بهم خوش نگذشته بود
خلاصه الان همه حتی ابجیم دارن ب خوشیا و شوهرم حسودی میکنن میخواستم بگم خانوما حتی اگه شده یدفه ام مهربونی و گذشت رو امتحان کنین تا زندگیتون مثه قند بشه ❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دیشب مامانم یه چمدون از کمد درآورده بود که آلبومها و تقریبا اولین چیزهایی ک مربوط به من میشد توش بود
هرچیزی که خاطره انگیز بوده رو جمع کرده
توی اونا من برگه های امتحانیمو پیدا کردم
مثلا یجا اولین بار بیست گرفتم اونو نگه داشته بود
یا مثلا کارنامه هامو😂یا مثلا مدالایی ک تو مسابقه ورزشی اورده بودمو
بعد من میون همه اونا یچیزی پیدا کردم سوژه خالص😂😂😂😂
امتحان بخوانیم بنویسیم دوم دبستانمو پیدا کردم
نوشته بود با کلمه های زیر جمله بسازید
یکی از کلمه ها(سم)بودش
من نوشتم:مادرم در غذای ما سم نمیریزد😂😂😂جالب ترش اینجاس که معلممون جلوش نوشته بود خداروشکر😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دیشب مامانم یه چمدون از کمد درآورده بود که آلبومها و تقریبا اولین چیزهایی ک مربوط به من میشد توش بود
هرچیزی که خاطره انگیز بوده رو جمع کرده
توی اونا من برگه های امتحانیمو پیدا کردم
مثلا یجا اولین بار بیست گرفتم اونو نگه داشته بود
یا مثلا کارنامه هامو😂یا مثلا مدالایی ک تو مسابقه ورزشی اورده بودمو
بعد من میون همه اونا یچیزی پیدا کردم سوژه خالص😂😂😂😂
امتحان بخوانیم بنویسیم دوم دبستانمو پیدا کردم
نوشته بود با کلمه های زیر جمله بسازید
یکی از کلمه ها(سم)بودش
من نوشتم:مادرم در غذای ما سم نمیریزد😂😂😂جالب ترش اینجاس که معلممون جلوش نوشته بود خداروشکر😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ما تازه ساکن ساختمون شدیم و واحدمون طبقه چهارم هست
امروز شوهرم از سر کار که برگشت، اشتباهی رفته طبقه سوم زنگ زده.
خانومه هی میگفت کیه؟ شوهر منم با یه لهجه مسخره هی میگفته وا کن منم.😂 (حیف نمیشه لهجه رو تایپ کرد)
تازه جلوی چشمی زبون هم درآورده😆😆
از وقتی گفته من هرچند ثانیه بهش میخندم.
اونم میگه: زهرمار! آبروم رفت🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام
درمورد چالش دختر و پسر
مادر بزرگم میگف یه همسایه داشتن
یه زن و شوهری بودن که ۷ بار زنش باردار
میشه ولی هر هفت بار بچه دختر میشه
دو باره دیگه بار دار میشه
و اونا هم دختر میشن
بار دهم که خانمه باردار میشن
شوهرش بهش میگه اگه این دفعه بچه پسر نشد و دوباره دختر آوردی دستاشو قطع میکنم
وقتی خانمه موقع زایمانش میشه
شوهرش دوباره تاکید میکه که باید پسر باشه
اگر نه دستاشو قطع میکنم
خانمه بچش پسر میشه ولی دست نداشته
لطفا پیام منو هم تو گروهتون بزارید
تا بقیه هم بخونن
و کسی نباشه دیگه تا ناشکری کنه🙏🙇♂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام خسته نباشید من یه روز رفتم میوه بگیرم ماشین پارک کردم خریدام کردم اومدم در ماشین با سویچ روشن کردم واستارت زدم دیدم ماشین حرکت کرد خلاصه سریع ماشين رو خلاص کردم باخودم می گفتم خدایا من که ماشین دنده نگذاشته بودم چرا اینطوری شد. یه وقت ديدم یه آقایی از بیرون داره منو صدا می زنه گفته چیه؟گفت ماشین منو کجا می بری😂😂وای اون موقع بود که نگاه داخل ماشین کردم دیدم چقد با ماشین خودم فرق داره😂😂ماشین خودم پشت این ماشین بود دگه ازبس خنده م گرفته بود نمی تونستم جواب بنده خدارو بدم خلاصه شانس آوردم تحویل پلیس ندادم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
خالم قهر کرده بود اومد خونه پدر بزرگم بعد خاله کوچیکم ک هنوز ازدواج نکرد بود خیلی ریلکس برا شوهر خاله غذا درس کرد🤦♀😕
هر چند دقیقه هم پدر بزرگ مادر بزرگم میگفتن به داماد زنگ بزن بگو برا نهار بیاد اینجا خاله هم زنگ زد برا نهار دعوتش کرد🥴
این خاله هم ک قهر کرد بود رفت پشت اوپن ای حرص میخورد شوهرشم خیلی ریلکس داشت تو پذیرایی نهار میخورد🤐😑 خاله م گریه ش گرفته بود😬😢
میگفت بابا من قهر کردم این بیاد منت منو بکشه اینجور ک شما ازش پذیرایی میکنید اصلا نمیاااد که🤨
جالبه اونا بهش میگفتن این بیچاره چیکار به تو داره میاد نهار میخوره میره😐🤣
دیگه خاله خودش پاشد رفت خونه شون تابیشتر از این به شوهرش خوش نگذره😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
آقا نصف خاطرات من مربوط میشه به پسرم
آخه خیلی زود به حرف اومد و همه چی رو کاملا واضح میگفت و بعضی وقتا توو جمع حرفایی میزد که من یخ میکردم 😰
مثلا یه بار رفتیم شهرستان خونه ی یکی از همکارای شوهرم که با هم رفت و امد داشتیم
خانومش بنده خدا برخلاف اینکه خیلی مهمون نواز بود ولی دست پختش خوب نبود
واسه ناهار قیمه درست کرده بود توش کدو ریخته بود و اصلا لعاب نداشت خلاصه که من به زور قورت میدادم
پسرم شش سالش بود اومد نشست سرسفره و اولین قاشقی که گذاشت تو دهنش بلند گفت تا حالا غذایی به این بدمزه ای نخوردم😱همه شنیدیما ولی هیچکی سرشو بلند نکرد🤣
بنده خدا خانومه موقع خداخافظی کلی عذر خواهی کرد که غذام خوب نشده بود و...
ما هم میگفتیم نه بابا این چه حرفیه(الکی مثلا خوشمزه بود)😜
یه سوتی دیگه هم این بود که یه سال عید دیدنی رفتیم خونه خاله ی شوهرم ، فضا کاملا رسمی پسرم باصدای بلند پرسید گفت اون عکس کیه؟
منم گفتم عکس جوونیای حاج اقا(شوهرخاله ی شوهرم) پسرمم همینجور که زل زده بود به عکس گفت چقدم زشت بوده😬
من زود سرشو گرم کردم تا نظرات دیگه ای نداده درباره قیافه ی خاله هه و شوهرش😝
بخدا هرجا میرفتیم این بچه که دهنش باز میشد من چندکیلو کم میکردم از ترس اینکه الان میخواد چی بگه😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
آقا به خانمش میگه:
من خیلی بهت لطف کردم که بدون اینکه چهرتو ببینم باهات ازدواج کردم! 😉
خانمه میگه:
ببین من چقدر بهت لطف کردم که چهرتو دیدمو باهات ازدواج کردم!! 😏
خب برادر من نکن این کارو ..!!!
با زبون این خانما نمیشه درافتاد🤒🤒😅
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
اﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻌﻠﻤﻤﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻣﻮﺭﺩﯼ ﺭﻭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ : ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﭼﺮﺍ؟؟
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎ ﺑﮕﯿﻢ ...!!!؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﮕﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺍ؟😁
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺘﮑﻢ ﺯﺩ هنوزم نمیدونم چرا😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
قرار بود برام خواستگار بیاد منم با کلی استرس آماده شدم و بالاخره خواستگارا اومدنو دیگه مادر داماد از پدرم اجازه گرفت تا باهم صحبت کنیم 😊
ماهم چون حیاطمون خیلی بزرگه داماد پیشنهاد داد تا تو حیاط بشینیمو صحبت کنیم ماهم با کلی خجالت در کنار هم تو حیاط قدم میزدیم که رسیدیم به یه درخت که باد شکسته بودش و رو زمین افتاده بود🍁🍂
چون خسته شدیم داماد گفت رو این درخت بشینیم آقا هم تعارف که اول شما بفرمایید منم با کلی کلاس نشستم بعد که نوبت داماد شد بشینه نشستن داماد همانا و بالا رفتن کُنده درخت همانا
منم چون کم مونده بود بیفتم از بالا مثلا اومدم از یه جا بگیرم ندیده دستمو دراز کردمو گرفتم از کت داماد 😣😖😣😖
بعد که فهمیدم چیکار کردم از خجالت مردم و بدون توجه به داماد دویدم طرف خونه
بعداز رفتن خواستگارها به مادرم گفتم من جوابم منفیه با این که از پسره خوشم اومده بود ولی با اون کار دیگه نمیشد😢😢😢
ولی پسره فکرکنم خیلی خوشش اومده بود چون ول نکرد تا خانواده ام راضی شدن
ولی اون کارمو همیشه میگه و میخنده😜
میگه من حسی بهت نداشتم ولی بعداز اون کار عاشقت شدم لعنتی پرو😤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿