دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شکستن دل👇
وقتی ده سالم بود دوقلوهای برادرم به دنیا اومد....
هر روز شاهد بزرگ شدنشون بودم و تا حدی مادرم منو کرده بود پرستارشون.
البته خودمم زیاد میخواستمشون آخه هم خونم بودن.
تو اون سن تعویض پوشک ، شیر خشک وحتی گاهی حمام میکردمشون.
بزرگ و بزرگ تر شدن ومن وابسته تر شدم خصوصا به یکی شون جونم تو جون دختر برادرم بود براش مادرانه خرج احساس کردم.
گذشت ُ بزرگ شدن و من بهش دخترم می گفتم وابسته و عاشق نفسهاش بودم وقتی از هم دور بودیم غمگین بودیم هر دو.
اما هرچی بزرگ میشد مادرش از من دورش میکرد.ما خیلی همو دوست داشتیم.تا اینکه ۱۵ ساله شد خواستگاری اومد براش که زن طلاقی بود همه مخالف بودیم ولی مادرش موافق.بعد ها شنیدم که با دعا زبون همه رو بست، مادرش دخترش وداد به علی.
دوسال تمام خانواده ما طردش کرد و هیچ رابطه ای نداشتیم.تا اینکه خودش اومد سمتمون .ماه رمضان سر سفره افطار بودم که اس داد.عمه من پشیمونم زندگی خوبی ندارم شوهرم رابطه نامشروع داره با خانومای مختلف وعرق میخوره.قمار بازه و فلان. ومن به حرمت سفره افطار میانه شو با خانواده خوب کردم که بعد کمک گرفت برای طلاق.و مادرش از چشم من دید.
من هر سال پیش خودم می آوردمش و تابستان کنارم بود چون از محل زندگی من و باغاتمون خوشش می اومد.
وقتی می اومد پیشم مثل یه بچه کاراشو میکردم براش خوراکی میخریدم .تفریح میبردمش.هرسال عید براش کادو میخریدم حتی برای مادر وپدرم از این کارا نمیکردم. متاسفانه برای کسی کردم که قدر نشناس بود .راز دل میکردم باهاش.گذشت و یه روز دیدم با پسر خواهر شوهرم ریخته رو هم و روابط بدی رو داشتن باهم.
با اینکه اصلا روحمم خبر نداشت.از این ماجرا و خانواده خواهر شوهرم می گفتن مطلقه س ما به هیچ وجه راضی به ازدواج این دو نیستیم.
این دوتا پافشاری میکردن و همه فکر میکردن من این راه رو پیش پاشون گذاشتم .چقدر تحقیر شدم.
خواهر شوهرم میگفت حالا که زرنگی کردین من سم میدم بخورن وهر دو بمیرن.
بگو دختره نیاد تو زندگی پسرم.
و من این وسط میسوختم.
کلی عکس جور با جور باهم گرفته بودن هدیه های خاص و......وهمه فکر میکردن من این دوتا رو آشنا کردم.بگذرد که شوهرم دیگه هیچ اطمینانی نداشت به من و هر لحظه خوردم میکرد.
یه شب رفتم خونه برادرم و با دخترش روبه رو شدیم در حضور بابا و مامانش و شوهرم زیر بار نمی رفت میگفت عمه آشنا کرده من به جون بچه هام قسم خوردم که نکردم و بهش گفتم مُردی نمیام رو جنازت.مُردمم نیا رو جنازم تو نجستی واز هم جدا شدیم.
فقط آخرین مردانگیش این بود که بعد اینکه اومدم بیرون به همسرم گفته بود عمه مقصر نبود ما تو اینستا آشنا شدیم.
همون یه حرف نظر شوهرمو بهم عوض کرد.ولی قلبم شکست بد جور شکست همیشه از خدا خواستم تاوان این نمک نشناسی رو ازش بگیره.
هیچ وقت نمیبخشمش.الان یک ساله هیچ رابطه ای با خانواده برادرم ندارم.
هیچ وقت به هیچ کس بیشتر از شعور و ظرفیتش بها ندین😏
اینم داستان شکستن دل من بود که هنوزم هر لحظه قلبمو زیر ورو میکنه وحالم بد میشه.
اگه مشکلی داشت درست کنید🙏🙏🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک اشتباه و تاوان👇
روزیکه دانشگاه تهران قبول شدم اینقدر خوشحال بودم که سراز پا نمیشناختم..
قرار بود برم اونجا کلی تجربه ی جدید به دست بیارم و با آدمهای مختلفی آشنا بشم..۱۸ساله بودم که رفتم دانشگاه،سال اول کنکورم قبول شدم...
پدرم برام خوابگاه گرفت و منو راهی تهران کرد..اونروز پدرومادرم کلی بهم سفارش کردند که مراقب خودم باشم،مادرم میگفت مراقب گوهروجودت باش،جوری باش که هرجای دنیا هم باشی بهت افتخار کنیم..اوایل دختر خوب و سربه زیری بودم تا اینکه با میترا آشنا شدم..
میترا هم کلاسی و هم اتاقیم بود،همیشه ازم میخواست باهاش برم پارتی های شبانه،بهم میگفت تو املی عقب افتاده ای...اینقدر این حرفها رو توی گوشم خوند تا اینکه اونشب همراهش رفتم اون مهمونی کذایی..
مهمونی که به قیمت گوهروجودم تموم شد😔
تولد دوست میترا بود..
قرار نبود مهمونیشون مختلط باشه،ولی بود..پسرودختر باهم بودند،تا حالا همچین مهمونی ندیده بودم...
صدای آهنگ بالا بود...جفت جفت کنارهم نشسته بودند..همون لحظه میخواستم برگردم ولی میترا میگفت شبنم بذار نیم ساعت بمونم دوستم ناراحت میشه بعدش باهم میریم...
جایی دور از همه نشسته بودم،سعی میکردم به کسی نگاه نکنم...از قیافه هاشون میترسیدم...
توی عالم خودم بودم که پسری آروم بهم نزدیک شد..خواستم بلند بشم که میترا از راه رسید و با سعید خوش و بش کرد...
همین حین بود که سعید لیوانی که دستش بود رو بهم داد...میترا نگاهی بهم انداخت و آروم گفت:شبنم وردار،زشته دستشو پس بزنی...
ازش گرفتم و برای اینکه بد نباشه یه قلپ خوردم...
ولی ای کاش قدرت نه گفتن رو داشتم،کاش همون لحظه از اون خونه بیرون میومدم،کاش با دختری مثل میترا دوست نمیشدم...
وقتی حال خودمو پیدا کردم که همه چی رو از دست داده بودم...دوست ندارم اونشب رو به یاد بیارم،امیدوارم خودتون درک کنید که چه اتفاقی برام افتاد
میترا خودشو به نفهمی زد و گفت میخواستی باهام نیای..
۵سال از اون قضیه میگذره،هرخواستگاری میاد رد میکنم،میترسم آبروی پدرم بره...
رفتم روانپزشک تشخیص افسردگی شدید داده...مادرم دلیل افسردگیمو نمیدونه،فقط میبینم روزبه روز داره پیرتر و شکسته تر میشه...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه پیش از ازدواج👇
در دوران آشنایی حتما قاطعیت پسر رو امتحان کن
زندگی با مردی که قاطعیت نداره هر روزش عذابه
آقا یه جوری به عنوان شرط مهم از چادر نام میبره که فکر میکنی پشت اش یه فلسفه عظیمی نشسته
دختره همون شب خواستگاری یه عشوه میاد،آقا پنجاه درصد نظرش عوض میشه و به مانتو بلند رضایت میده!
هفته بعد هم که قراره بره عروسی یه سلفی از خودش میگیره میفرسته پسره کلا چادر یادش میره!
عاقل باش و این رفتارهای صورتی رو بذار کنار
تا میتونی قاطعیت پسر رو امتحان کن
و اگر نه وارد زندگی شدی با رفتارهای عجیب و غریبش یه روز خوش برات نخواهد گذاشت
(صبح ها عشقولانه ازت جدا خواهد شد
ولی بعد از ظهر موقع برگشت به خونه که حرفهای دوستش و پدرش را هم شنیده،اگه یکی خونتون باشه و قیافه و رفتارهایی که شوهرت باهات داره رو ببینه میره همه جا جار میزنه فلانی زنش رو موقع خیانت دیده....)😐🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک آیه درمانی👇
جهت عقد اللسان و رفعت و عزت و استجابت دعا و تسهیل امور و حب خلایق ۳۱۳ بار بخوان :
آیات ۱و ۲ سوره یس :
يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ
آیه ۱ سوره ص :
ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ
آیه ۱ سوره ق :
ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ
آیه ۱ سوره قلم :
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
📓 ختوم و اذکار ج ۱ص ۲۰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خواستگاری👇
فکرشو نمیکردم یه روزی بشم عرس خانواده حاج علی....حاج علی همسایمون بود و همه آرزوی اینو داشتن عروسش بشن...
پسرش از اون مذهبی ها هیئتی ها بود که دل هر دختری رو میبرد😊
شبی که اومدند خواستگاری از شهید هادی بخاطر اینکه حاجتمو برآورده کرده بود کلی تشکر کردم...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خواستگاری👇
۱۵ مهرماه همین امسال یعنی ۲۱ روز پیش دقیقا همین شب مراسم خواستگاری من بود
حالا بگذریم که چه ها شد که نشد .
ولی خب بریم سراغ قسمت طنز ماجرا 😄
خب من و اون اقا پسر بعد اینکه اومدن خواستگاری اول که رسمی نبود تقریبا ۲۴ اینای شهریور بود که قرار بود باهم حرف بزنیم و حرف زدیم بعدش قرار شد من و اون اقا پسر یه مدت تو مجازی باهم حرف بزنیم با اطلاع خانوادها و حرف زدیم بعدش وقتی تو وات پیام داد من دیدم شمارش ایرانسله اونقد ذوق کردم که منم ایرانسلم با خودم گفتم چه خوب حالا راحت رایگان میکنیم در اینده باهم صحبت میکنیم 😂👌🏻😅 (چقد اینده نگرم🥺 )
نکته بعدی طنز این ماجرا این بود که شبی که خواستگاری رسمی بود قرار شد برای بار دوم تنها باهم صحبت کنیم تو اتاق وقتی اومد تو اتاق چند تا خانمم بودن مثلا مامان من و مامان خودش بقیه مثلا اقایون تو هال بودن، منم از اول تا اخر خواستگاری تو اتاق ، بعد یکم صحبت کردن و رفتن درو بستن که من و اقا پسر تنهایی صحبت کنیم، اون شبم بارونی و سرد بود وقتی درو
بستن من گفتم درو نبندین هوا گرمه 😅😂
البته اروم گفتم فقط پسره شنید
اخه چرا درو بستن خب 💔😂
تا جایی که من خبر دارم در رو نباید ببندن 😜
ولی خب مشکلاتی پیش اومد که نشد و من خیلی دوسش دارم و احساس میکنم اون حتی یک صدمی که واسم ارزش داره واسش ارزش ندارم ،
نمیدونم شاید این روزا هم تموم شه و حتی دیگه یادم نمیاد
ولی تو اون مدتی که باهم در ارتباط بودیم اونقد فهمیده رفتار کرد که خیلی ازش خوشم اومد، اما خب نشد شب خواستگاری رسمی همچی بهم خورد، شب و روز بفکرشم میدونم کارم غلطه اما دست خودم نیس .
من همچیو میسپارم بخدا شک ندارم همچی درس میشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم
❣❣❣❣❣❣
سلام ادمین جان،کانالتون فوق العاده است..
امان از جهل پدرومادر برای زود ازدواج کردن دخترها😔😔😔😔
و امان از شوهر بد که آدمو میبره سمت خیانت😔😔😔😔احتمال میدم که همین بلا سر مریم بیاد...
یه دوست دارم دقیقا همین کار رو میکنه...به اجبار زن پسرداییش شد...شوهرش از شب اول ازدواج شروع به کتک کاری کرد😔😔😔
دوستم بدوناطلاعش با یکی دیگه در ارتباطه آی دلم میسوزه و کاری نمیتونم بکنم😔
منم باشم مامان رها.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
#ادمین:❣
دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید...
دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و....
ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعضا