eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک پشیمانی👇
خانم ها هیچوقت فکر نکنین سنتان رفته بالا خوتان رادست کم نگیرید همه از اولین تنهاییاشون بخوبی یاد کرده اند☺️☺️ ولی من نه😔😔😔😔😔 برمی گرده به۱۲ سال پیش من۲۷ سال داشتم وهمسرم درحالی که زن اولش طلاق گرفته بود بایه بچه ۶ساله🤔 ۲۶سال داشت آمدن خواستگاری😊😊😊 بعد دوهفته عقد که ظاهرا همه چی خوب بود 🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗آمد دنبالم ورفتیم شهر همسرم نگووقتی رسیدم خونه خلوت بودو...... منم خیلی مقاومت کردم ولی گفتم دختر توکه۲۸سالت یکم رابیا اونم میگفت تو آخرش مال خودمی قرار بودخیلی زود بریم زیر یک سقف گفت الان با دوهفته دیگه چه فرقی داره حرفاش راباور کردم مااز طریق خانواده داییم باخانواده اون که همسایه بودن ومن درروستا بودم آنها از مشهد به شهری در تبریز مهاجرت کرده بودند آشنا شدیم وبالا خره ....😞 از فردا خودش رانشان داد سیگارش راکشید قلیان کشید حرفایی زد که دلم آتش می گرفت یبار هم تو ماشین بامن اینکار راکرد بعد دوماه درحالی متنفربودم وداداشم هم متوجه اعتیادش شده بود واگر دختر بودم هیچوقت باهاش عروسی نمیکرم 😒😒😒 رفتیم زیز یک سقف دادشم میگفت طلاق بگیر 😞 ولی چطوری کاش نمی شد خیلی گیج بودم نگو حامله هم بودم بچه هم ۷ماه بدنیا آمد ومن هم طلاق گرفتم 😞 بعد بچه راهم دادم به مادر شوهره آنها بادروغ شروع کرده بودند یک بار ترک کرده بود تو کمپ وزنش هم برای همین جداشده بود هیچی از زندگی نفهمیدم 😔 بعد یکسال باآقائی که الان همسرم و۸سال ازدواج کردیم اون هم بازنش که یک بچه داشته باهم مشکل داشتن وطلاق گرفتن وبچه پیش مادرش هست ومایک بچه ۷ساله داریم وخیلی همدیگر رادوست داریم ممنون. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
من مدتیه که زیاد به همسرم گیر میدم 😞مثلا موبایلشو برمیداشت میگفتم موبایلتو بیش تر از من دوست داری.یا مثلا وقتی ازم دور بودن دائم میگفتم چرا زنگ نزدی؟نباید یه اس به من بدی؟چرا بود و نبود من فرقی برات نمیکنه؟دیگه برات مهم نیستم؟یا اینکه میگفتم اصلا دلت برام تنگ میشه ؟و و و درصورتی که شاید اصلا این طوری که من میگفتم نبود و کاراش خیلی زیاد بودن و بعدشم خسته، واینکه خیلی بهش نزدیک میشدم و فک میکردم که این جوری به سمتم میاد درصورتی که جز اعتراض چیزی نبود خب شاید راهشو بلد نبودم والان بهتر میفهمم باید چیکار کنم ،خواستم بگم الان همسرم خیلی رنجور شده تا حرف میزنم میگه بازم میخوای گیر بدی بهم؟اگه به خاطر موبایله کار دارم و... شاید حرف اون موقع من این نبوده .دوست جونیا هرگز همسرهاتونو محدود نکنید همسر من واضح بهم گفتن چرا راحتم نمیزاری ؟چرا محدودم میکنی؟ ومن الان خیلی پشیمونم😔 ومیخوام رفتارمو اصلاح کنم .امیدوارم نتیجه بده و همسرم دیگه احساس نکنه محدودش کردم . امیدوارم زندگیاتون سرشار از عشق و محبت باشه 💖💖 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک روایت👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک روایت👇
مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «همسری دارم که هرگاه وارد خانه می شوم به استقبالم می آید، و چون از خانه بیرون می روم بدرقه ام می کند و زمانی که مرا اندوهگین می بیند می گوید: اگر برای رزق و روزی [و مخارج زندگی ] غصه می خوری، بدان که خداوند آن را به عهده گرفته است و اگر برای آخرت خود غصه می خوری، خدا اندوهت را زیاد کند [و بیشتر به فکر آخرت باشی . ] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان لله عمالا و هذه من عماله لها نصف اجر الشهید برای خدا کارگزارانی [در روی زمین] است و این زن یکی از کارگزاران خداست که پاداش او برابر با نیمی از پاداش شهید است» ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره👇 سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!! دختر خیلی سرد گفت میدونم گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم! هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!! دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ‏به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست. ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔 خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر۱۴۰۱ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
:❣ دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید... دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و.... ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
دلم میخواست حال خودم رو خوب کنم.دلم یکم محبت میخواست اما کسیو نداشتمناخوداگاه صورتم از اشکام خیس شد و بدنم یخ کرد....نفس عمیق کسیدم و ایستادم و به آسمون شب نگاه کردم که خالی از ستاره بودمثل روزگار تاریک و بی ستاره من.....معمولا چیزی توی خیابون نمی خوردم اما اونشب انگار میخواستم تلافی کار محمد رو دربیارم برای همین از بستنی فروشی یک بستنی خریدم و منتظر تاکسی شدم که سوار بشم و برم خونه.بستنی میخوردم و به زندگیم فکر میکردم گاهی لبخند میزدم و گاهی شوری اشک تو دهنم حس میکردم که یک صدای شنا رشته افکارم را پاره کرد.احسان بود...گفت: سلام مریم...چقدر تغییر کردی؟؟؟ صبح نگذاشتی باهات حرف بزنم و رفتی....از دیدنش شوکه شدم ..اینجا چیکار میگرد....امروز مث جن جلوم همش سبز میشد....گفتم: سلام مزاحم نشو لطفا...منتظر تاکسیم برم خونه،گفت: بزار برسونمت...به ماشینش اشاره کرد...یک پیکان داشت.گفتم: نه برو لطفا....اگه کسی ببینتم شر میشه...گفت: شنیدم ازدواج کردی؟گفتم: بله..گفت: بمن گفته بودی بهم فرصت میدی...گفتم: من ازدواج کردم برو...اومدم بلند بشم و برم سمت خیابون سوار تاکسی بشم که دوباره صدام کرد.مریم...میشه باهات حرف بزنم...بنظرم شبیه مریم قبل نیستی.....با این حرفش تعجب کردم و نگاش کردم...نمیدونم واقعا میگفت یا همین طوری حرف میزد.به چشمام اشاره کرد و گفت: گریه کردی ....صورتت سیاه شده...رو برگردوندم و حرفی نزدم...اما حس خوبی داشتم.اولین نفری بود که میفهمید دلم شکسته و به محبت نیاز دارم...اولین کسی بود که اشکام رو میدید...یک تاکسی از اون دور نزدیک میشد دستم رو بلند کردم که برام بایسته...احسان بهم نزدیک شد وشمارشو گرفت سمتم و گفت:بهم اگه خواستی زنگ بزن....تاکسی جلوی پام ترمز کرد...نگاش کردم و شماره رو از دستش گرفتم و رد شدم و سوار شدم.قلبم به شدت تو سینم میکوبید و میترسیدم....شیشه رو کشیدم پایین تا شماره را بندازم بیرون اما پشیمون شدم..دوباره شیشه را کشیدم بالا و شما ه را مچاله کردم تو کیف پولم...اونشب محمد نزدیک ساعت یک برگشت خونه و کلامی باهام حرف نزد...من احمق انتظار عذرخواهی داشتم اما اون حتی باهام حرف نمیزد.. ادامه دارد.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک اشتباه👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک اشتباه👇
وقتی هنوزخام بودم عاشق یه پسری شدم وهنوزم دوستش دارم ولی اون کاری بهم نداره نسبتمونم دوره واونم مذهبی. کلا ازاون موقع تابه الان به خاطراینکه پسرنیستم وصدالبته کارهاوعلایقم پسرونست بیشترشبیه پسرهام واین مادرموخیلی شاکی کرده که همش دنبال تیروپسرو...هستم خب منکراین نیستم که اذیتش نمیکنم ولی خب اونم ازچیزی خبرنداره ونمیدونه ازاونجایی که رابطم باهاش زیادخوب نیست.. یه دفعه شایدم بیشتربهم گفت که توفقط برای من یک سرباری-!😪 والان ازاون موقع تصمیم گرفتم وقتی به سن ۱۸سال رسیدم برم، ازشون بریدم ومیخوام یه جوری برم که انگاراصلامنی وجودنداشته. این رابطه ای ام که میگم خرابه ازهیچ چیزی خبرنداشتم ومادرمم نمیگفت مثلا همین خ*ود*ار*ضا*یی داشتم دنبال کتابای داداش رضامیرفتم چشمم افتادوبه مادرم گفتم چیه؟ گفت که به دردت نمیخوره ندونی بهتره منم بی خیال شدم تا همین چندوقت پیش که فهمیدم خودمم گرفتارش بودم😔 ازمادراخواهش میکنم روابططونوبادختراتون خوب کنین درحدیه خواهر،دوست ومادر... این گذشت تاسال پیش،ازاونجایی که تنهابودم تک دختروسه تاداداش کوچکتردارم.. واردفضای مجازی شدم خب ازاونجایی که علاقه به پسرداشتم خودموجای پسرجامیزدم میرفتم اون گروه واین گروه تاحالادرحدصحبت به جزدوتاپسرکه تقریبایکیشون۸ماه ودیگری۳ماه به عنوان دوست بودیم😖البته پسرباپسر..! خب این ادامه داشت تاوقتی که مادرم ازداداش داداش کردناشون بوبرده بودومیگفت کین و... جدی بودنمیدونم چطورولی ازپسرباپسریکیشون ازالفاط مثلا عشقم و...استفاده میکرد،مذهبی بودبه خاطرهمین اصلااحتمال نمیدادمن دخترباشم😐💔 داشتم وابستشون میشدم که خداروشکراکانتاپاک شدواین نظرپاک شدم🤷🏻‍♂ وقتی فهمیدم گرفتاراون گناهم وازطرفی درسی،تنهایی واون دوست داشتن یه طرفه بهم فشارمیآورد سردردمیگرفتم ونمیدونم چم شده بود.. دست به دامن قرص اعصاب شدم وشبابه قول خانوادم مث جن راه میرفتم اخرشم باگریه وقرص اعصاب میخوابیدم والبته کسیم خبرنداشت ونداره که اگرخبرداربشن خوانوادم تردم میکنن وبقیش😶 حتی یه دوبار رگموزدم ولی نشدکه نشد😒 منی که ازنظربقیه یه ادم بی خیال وشادبودم توتنهاییم اینطوربودم وخیلی میرفتم توفکر وسط خوش وبش برمیدارن بهم میگن نکنه عاشق شدی؟ هه عشق چیه اصلا،چیزی که ادموداغون کنه به چه دردیش میخوره🚶‍♂ حتی رفتم پیش مشاورولی مث اینکه افسردگی گرفتم☺️ اینافقط فشارمیاره نمیدونم شایدفرداهم خداراحتم کرد ازاین قفس.. مگه منی که دوازده سالمه چه گناهی کردم که بایدچشمام سیاهی بره وشباتوخواب رعشه به تنم بیفته؟😒💔 درهرحال دل شماهاپاکه ازتون التماس دعادارم دعاکنین ماهم بتونیم ازاین گناه بیرون بیایم🚶‍♂ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خوشبختی👇