eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
623 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری👇
یه خاطره خیلی قشنگم بگم براتون ❤️که خودم هروقت یادم میوفته کیف میکنم😊 زمانی که همسرم اومدن خاستگاری به دلایلی خانوادم قبول نمیکردن 😐البته من دوسش داشتم اما نه کسی میپرسید تو نظرت چیه نه جرات حرف زدن داشتم😅بعد عقد کردیم که همسرم گفت بریم زیارت امام رضا (ع)وقتی رفتیم زیارت همسرم دوکیلو گندم خرید ریختیم برای کبوترهای حرم 🕊🕊نذر کرده بود برای ازدواجمون😍😍😂😂ولی یاداین نذر خیلی برام شیرینه❤️❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره عروسی👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عروسی👇
از اول خواستگاری هیچ شرط خاصی بین خانواده ها نزاشته شد از اول گفتیم توکل بخدا... .پدرم روز عقد دست منو گزاشت تو دست همسرم گفت عاشقش هستی عاشقت هست مراقب عشقتون باشین فقط همین... .از لحاظ مالی ما مشکل داشتیم و خانواده همسرم در جریان بودن و نزاشتن پدرم جشن عقد بگیره فقط یه محضر ...جهیزیه رسم ما بود برای همین پدرشوهرم گفت هر وقت شما اماده شدین بگین ما عروسی بگیریم و هر چی در توانتون بود .. با کمک پدرم و حقوق خودم اماده کردیم پدرم بیشتر از توانش برا جهیزیم زحمت کشید و تا ابد ممنونشم با اون شرایط سخت زندگیمون جهیزیه منو تکمیل کرد که قرار شد ۶ ماه بعد عقد بریم دنبال کارای عروسی...هیچی برام کم نزاشتن خودم میگفتم هزینه نکنید و خانواده همسرم اصرار داشتن هر چی تو دلت هست انجام بده ...و خیلی چیزا و کارا که ما بخاطر هزینه با همسرم حذف کردیم اونا یواشکی رزرو کرده بودن از شام تالار که خودشون کلی به منو یواشکی اضافه کرده بودن. از گل ارایی میوه ارایی کلیپ اسپرت ...دیگه نمیدونم چی بگم از کارایی که کردن انقدر زیاد هست که نمیشه تو یه تعریف کوچیک تموم کنم ..از هزینه ارایشگاه و لباس حنابندون که با خانواده من بود و همسرم قبول نکرد گفت دوست دارم خودم پرداخت کنم... از هر چی بگم کم گفتم از کاراشون ... هنوز بعد ده سال اسم عروسی میاد لبخند میاد رو لبم کلمه عروسی منو خوشحال و ذوق زده میکنه 😍میگم خانواده همسرم برام همه کاری کردن انقدر این جمله را گفتم که برا همه اطرافیانم تکراری و خسته کننده شده😅ولی من همیشه به خود خانواده همسرمم میگم ...‌هیچوقت حسرت عروسی کسی رو نخوردم...بهترین شب رو برام رقم زدن ‌...از همه نظر یه شب رویایی برام ساختن و بدون استرس...هنوز بعد سالها از من به عنوان عروس شاد تو فامیلمون یاد میکنن چون شب عروسیم شادترین ادم‌ روی زمین بودم راحت و بیخیال ....میدونم سوتی نبود فقط اومدم بگم همه خانواده همسرااا عجیب نیستن بد و خوب دارن ...‌مهربون و با انصاف دارن ...همسرم نه تک فرزند بود نه تک پسر که فکر کنید این کارا کردن ...اتفاقا فرزند اخر یه خانواده ای هست که ده فرزند دارن😍با یه پدر و مادر پیر و مهربون که پسر و دختر و عروس و داماد براشون یکیه 😍گفتم مجردای کانال از ازدواج نترسن همه عروسی هام‌ تلخ برگزار نمیشه☺️ آرزو میکنم خاطره عروسیتون براتون قشنگترین خاطره شروع زندگی مشترکتون باشه و عشقتون پایدار بمونه که این مهم تر از مراسم عروسی هست😍😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک ازدواج اجباری👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ازدواج اجباری👇
خوشبحالتون که خاستگار داشتید و حق انتخاب من از وقتی به دنیا اومدم نامزد شدم برا پسر عمهخوشبحالتون که خاستگار داشتید و حق انتخاب من از وقتی به دنیا اومدم نامزد شدم برا پسر عمه م و منم هیچ علاقه ای بهش نداشتم خیلیم بدم میومد خلاصه چون ما تو روستا بودیم و همه همدیگه میشناختن و از همديگه خبر داشتن کسی جرات نداشت بیاد خاستگاری من در سن ۱۴ نیم بودم که دقیقا روز سه‌شنبه عمه م به مادرم گفته بود میخوایم عقد کنیم و مادرم قبول ‌کرده بود حالا مادر گرامی من از می‌پرسد که میخوان عقد کنه میخای یا نه و ما هرچی می‌گفتیم نمیخوام و گریه زاری میگفت که من که نمیخوام تورا به زور شوهر بدم ولی داشت تهیه شام فرداشب میدید تا برا قباله برون بیان و کسیم گوش به من نمیدادن چهار شنبه شب اومدن قباله برون و فرداش رفتیم خرید جمعه هم عقد کردیم وای خدا وقتی عاقد میگفت وکیلم گریه میکردم و باخودم میگفتم چی بگم بگم بله یا نه بخدا قسم فقط اونجا آبروی بابام ی لحظه اومد تو ذهنم و جواب بله را دادم (البته با تاخیر و گریه )بعد ازدواجم می‌شنیدم که خیلیا منتظر بودن ببین عمه م چیکار میکنه و خودشونا برا خاستگاری آماده کرده بودن حتی پسرم دو سه ساله بود که با شوهرم دعوامو شد رفتم قهر و خودمو برا طلاق آماده کرده بودم که با پا درمیونی بزرگان برگشتم و بعدش از ی نفر شنیدم که یکی از پسرا که چشمش دنبال من بوده گفته بود اگه ...طلاق بگیره من باهاش ازدواج میکنم (آخه تعریف از خودم نکنم من خوشکله فامیل بودم و شیطون ) حالا میخونم خاطره های خاستگاری و غبطه میخورم به حال خودم ۲۰ سال از زندگیم فقط دعوا داشتیم و با نفرت زندگی کردم حرفم فقط طلاق بود و بعد ۲۰ دیگه کم کم بهتر شدم و زندگیمو ساختم (شایدم عادت کرده بودم ) فقط دلم بحال شوهرم میسوخت که اونم به خاطر من داره میسوزه ولی خوب اونم سنش کم بود چون اونم ۲ونیم سال از من بزرگتر بود َو فقط ۱۷ سالش بود اصلا بلد نبود محبت کنه تا شاید من بتونم باهاش کنار بیام هنوز که هنوزه دارم میسوزم با اینکه شوهر بدی نیست ولی چه کنم که دست خودم نبوده و نیست... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣❣❣ سلام به شما ادمین محترم و سلام به خانم مریم که سرگذشت پر غم زندگیشو گذاشته تا شاید کسی عبرت بگیره. من سرگذشت های مشابه زندگی شما رو که توی کانالهای دیگه بوده رو خوندم، زندگی دخترانی که قربانی ندانم کاری مردهای زندگیشون شدن.... ای کاش واقعا عبرت بگیریم و بدونیم که نباید تحت هیچ شرایطی خیانت کنیم، و بدونیم که این خیانت اول خیانت به خدا هست و بعد خیانت به خودمون. ما اگر به خودمون و گوهر وجود خودمون وفادار باشیم پامون نمیلغزه و میدونیم اولین ضربه و ضرر متوجه خودمونه. به قول امام علی (ع) چه بسیارند عبرتها و چه کمند عبرت گیرها. کاش توی مواقعی که همه درها به رومون بسته هست و هیچ پناه و مامنی نداریم به خدا پناه ببریم که بهترین چاره سازه و بهترین همراز و سنگ صبوره، با ارتباط با خدا نه تنها آلوده به گناه نمیشیم بلکه به مقامهایی میرسیم که فکرشم نمیکنیم. اما اگر به جای خدا ارتباط گناه آلود و با بنده ی ناتوان و عاجزی که مخلوق و محتاج همون خداست و نامحرم هست و انتخاب کنیم به قعر بدبختی و بی آبرویی سقوط میکنیم. کاش این داستانها رو همه بخونن و بین مقام ارش و عزت و سقوط به ته چاه ذلت و خاری اولی و انتخاب کنن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه نامزدی👇 من و نیمه جانم بعد از دوسال سختی و صبوری الان سه ماهه که نامزدیم تو این دوسال و چندماه هیچوقت دعوامون نشده ( قبل نامزدی دور از چشم خانواده ها با هم تلفنی در ارتباط بودیم😜 ) و رمز اینهمه خوشبختی الان خودمو و ماه دلم رو خیلی زیاد و پاک بینمونه عزیزای من این رو بدونید که زندگی اینو نداره که با اخم و تخم لحظه هامون رو تلف کنیم لحظه هایی که میتونه سرشار از عشق و محبت و خاطره سازی باشه طوری زندگی کنید که فردای پیری امروزتونو نخورید اصلا کی میدونه ما به پیری میرسیم؟؟؟ شادشادشاد 😃😃😃 و پرررر از امیدوعشق باشید ‌‍‌‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣❣ سلام ، در رابطه با مریم ، هرچند که مریم مورد بی مهری قرار گرفته ولی باید به خدا توکل کنه و ازش کمک بخواد نه اینکه با احسان رابطه بگیره ..... چون ارتباط حرامیه و عاقبتش اصلا خوب نیست ، .... صبر و گذشت زمان خیلی چیزا رو درست میکنه و بهترین دوست خداست که همه ی کمبودا رو جبران میکنه ، ..... دوستان فکر نکنن از رو سر خوشی نظر دادم من معتقدم که زمان همه چیزو درست میکرد حتی محمدو @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
:❣ دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید... دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و.... ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
برگشتم خونه حالم خیلی خوب بود.پر از حس خوب بودم میدونستم راهم اشتباهه و گناهکارم.میدونستم دارم به بیراهه میرم اما راضی بودم از حضور احسان تو زندگیم راضی بودم چون محبت میدیدم چون تازه داشتم معنی عشق و عاشقی را میچشیدم.براش ارزش داشتم و برای ناراحتیم ناراحت میشد...با غمم غمگین میشد.تنها کسی بود که به گریه هام بها میداد و این برام ارزشمند بود.روزامون پشت سرهم میگذشت و من بیشتر به احسان وابسته میشدم و با محمد از هم دور تر میشدیم.محمد اصرار داشت بچه دار بشیم و من دلیل این همه اصرار را نمیفهمیدم و فقط میگفتم نمیخوام اما نمیدونستم تا کی میتونم مقاومت کنم.دعوای بین بابا و عمو تمومی نداشت طوری شدی بود که هفته ای یکبار سر سفته ها تو خونه ماهم دعوا میشد و همش به کتک کاری ختم میشد و بیرون رفتن محمد از خونه.نمیدونم دقیقا چند ماه بود که با احسان رابطه داشتیم ولی مرتب همدیگه را بیرون میدیدیم و وقت میگذروندیم.محمد سعی میکرد با پس اندازش یک کار جدید راه بندازه و میخواست تولیدی بزنه خوشحال بودم چون گفته بود اگه کارش راه بیفته منم میتونم اونجا کار کنم.تو این مدت ااز پول کمی که بهم میداد و پس انداز کردم تونستم دوتا لنگه النگو بخرم.اونموقع طلا خریدن کار سختی نبود و منم تنها کاری که به ذهنم میرسید همین بود.هر وقت میرفتم خونه بابا از وقتی میرسیدم تا وقتی ک برمیگشتم بابا و مصطفی فقط میگفتند سفته هارو پس بگیر و هرموقع میرفتم خونه عمو،عمو و زنعمو میگفتند به بابات بگو پول رو پس بده انگار تو این دنیا کسی با خودم و احوال خودم کاری نداشت و براش مهم نبودم.منم تو تمام بی کسی هام به احسان پناه میبردم.تو یکی از این روزها بود که محمد قبل بیرون کردن صدام کرد و گفت: مریم من شب خیلی دیر میام.گفتم: چرا؟؟ گفت:چندجا کار دارم بعدم شب تولد میثم هست میرم خونه آبجی....میثم بچه خواهرش بود.باتعجب نگاش کردم و گفتم: پس من چی،؟ کاش گفته بودی براش کادو میخریدم و یه فکری برای لباس میکردم....احساس کردم یکم خجالت کشید و من من کرد و گفت:راستش آبجی خیلی شلوغش نکرده بخاطر همین گفته تنها برم...مامان از طرف من براش کادو میخره...توام برو خونه مامانت اینطوری اذیتم نمیشی. نگاهش کردم و نگاهم کم کم تار شد واین اشکام بود که جلوی دیدم را میگرفت و چشمام را پر میکردندزیر لب گفتم:محمد تو بی من میری؟؟من دعوت نیستم؛؟؟ این یعنی چی...گفت: تو انتظار داری تولد بچه خواهرم را بخاطر تو نرم؟؟ ادامه دارد.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان👇