یک زندگی یک تجربه نامزدی👇
من و نیمه جانم بعد از دوسال سختی و صبوری الان سه ماهه که نامزدیم
تو این دوسال و چندماه هیچوقت دعوامون نشده ( قبل نامزدی دور از چشم خانواده ها با هم تلفنی در ارتباط بودیم😜 ) و رمز اینهمه خوشبختی الان خودمو و ماه دلم رو #صبوری خیلی زیاد و #عشق پاک بینمونه
عزیزای من این رو بدونید که زندگی #ارزش اینو نداره که با اخم و تخم لحظه هامون رو تلف کنیم لحظه هایی که میتونه سرشار از عشق و محبت و خاطره سازی باشه
طوری زندگی کنید که فردای پیری #حسرت امروزتونو نخورید اصلا کی میدونه ما به پیری میرسیم؟؟؟
شادشادشاد 😃😃😃
و پرررر از امیدوعشق باشید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم
❣❣❣❣❣
سلام ، در رابطه با مریم ، هرچند که مریم مورد بی مهری قرار گرفته ولی باید به خدا توکل کنه و ازش کمک بخواد نه اینکه با احسان رابطه بگیره .....
چون ارتباط حرامیه و عاقبتش اصلا خوب نیست ، ....
صبر و گذشت زمان خیلی چیزا رو درست میکنه و بهترین دوست خداست که همه ی کمبودا رو جبران میکنه ، .....
دوستان فکر نکنن از رو سر خوشی نظر دادم من معتقدم که زمان همه چیزو درست میکرد حتی محمدو
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
#ادمین:❣
دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید...
دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و....
ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعضا
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
برگشتم خونه حالم خیلی خوب بود.پر از حس خوب بودم میدونستم راهم اشتباهه و گناهکارم.میدونستم دارم به بیراهه میرم اما راضی بودم از حضور احسان تو زندگیم راضی بودم چون محبت میدیدم چون تازه داشتم معنی عشق و عاشقی را میچشیدم.براش ارزش داشتم و برای ناراحتیم ناراحت میشد...با غمم غمگین میشد.تنها کسی بود که به گریه هام بها میداد و این برام ارزشمند بود.روزامون پشت سرهم میگذشت و من بیشتر به احسان وابسته میشدم و با محمد از هم دور تر میشدیم.محمد اصرار داشت بچه دار بشیم و من دلیل این همه اصرار را نمیفهمیدم و فقط میگفتم نمیخوام اما نمیدونستم تا کی میتونم مقاومت کنم.دعوای بین بابا و عمو تمومی نداشت طوری شدی بود که هفته ای یکبار سر سفته ها تو خونه ماهم دعوا میشد و همش به کتک کاری ختم میشد و بیرون رفتن محمد از خونه.نمیدونم دقیقا چند ماه بود که با احسان رابطه داشتیم ولی مرتب همدیگه را بیرون میدیدیم و وقت میگذروندیم.محمد سعی میکرد با پس اندازش یک کار جدید راه بندازه و میخواست تولیدی بزنه خوشحال بودم چون گفته بود اگه کارش راه بیفته منم میتونم اونجا کار کنم.تو این مدت ااز پول کمی که بهم میداد و پس انداز کردم تونستم دوتا لنگه النگو بخرم.اونموقع طلا خریدن کار سختی نبود و منم تنها کاری که به ذهنم میرسید همین بود.هر وقت میرفتم خونه بابا از وقتی میرسیدم تا وقتی ک برمیگشتم بابا و مصطفی فقط میگفتند سفته هارو پس بگیر و هرموقع میرفتم خونه عمو،عمو و زنعمو میگفتند به بابات بگو پول رو پس بده انگار تو این دنیا کسی با خودم و احوال خودم کاری نداشت و براش مهم نبودم.منم تو تمام بی کسی هام به احسان پناه میبردم.تو یکی از این روزها بود که محمد قبل بیرون کردن صدام کرد و گفت: مریم من شب خیلی دیر میام.گفتم: چرا؟؟ گفت:چندجا کار دارم بعدم شب تولد میثم هست میرم خونه آبجی....میثم بچه خواهرش بود.باتعجب نگاش کردم و گفتم: پس من چی،؟ کاش گفته بودی براش کادو میخریدم و یه فکری برای لباس میکردم....احساس کردم یکم خجالت کشید و من من کرد و گفت:راستش آبجی خیلی شلوغش نکرده بخاطر همین گفته تنها برم...مامان از طرف من براش کادو میخره...توام برو خونه مامانت اینطوری اذیتم نمیشی. نگاهش کردم و نگاهم کم کم تار شد واین اشکام بود که جلوی دیدم را میگرفت و چشمام را پر میکردندزیر لب گفتم:محمد تو بی من میری؟؟من دعوت نیستم؛؟؟ این یعنی چی...گفت: تو انتظار داری تولد بچه خواهرم را بخاطر تو نرم؟؟
ادامه دارد..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان👇
هر زنی زیباست .....
پسرکی از مادرش پرسید:
مادر چرا گریه میکنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت نمیدانم عزیزم، نمیدانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت:
بابا چرا مادرم همیشه گریه میکند؟
او چه میخواهد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش رسید، این بود که همه ی زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی!!!
پسرک هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند متعجب بود، پسرک یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت میکند از خدا پرسید :
چرا زنها این همه گریه میکنند؟؟
خدا جواب داد :
من زن را بشکل ویژهای آفریده ام به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند👌
به بدنش قدرتی دادم تا بتواند درد زایمان را تحمل کند 👌
به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد👌
و به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند👌
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد، و از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد. 👌
و به او اشکی داده ام تا هر هنگام خواست فرو بریزد،
این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هر گاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند، 👌
زیبایی یک زن در لباسش موها یا اندامش نیست! 👌
زیبایی زن را باید در چشمانش جستجو کرد، 👌
زیرا تنها راه ورود به قلبش آنجاست. 👌
عزيز ایرانی مخصوصا، شمائیکه این متن رو میخونید.
افتخار کن به زن بودنت و به این موهبتی که خدا به تو داده.
تو لایق بهترین هایی، بهترین ها.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕
↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع
💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم.
✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد.
💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍
از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم.
😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️
خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید.
👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.
📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…
عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و
شهیدمرتضی زارع
در این جشن بود…🎊
آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم.
😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد.
🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت:
برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.🌹
🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…
😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐
عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان…
همسر عزیزم،❤️ خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…🌺🍃
پس بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن🙂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه تلخ👇
۱۰ ساله ازدواج کردم
با اقوام پدریم
نتونستم قبلش برم دانشگاه به خاطر مشکل مالی و مخالفت پدرم رشته دامپزشکی قبول شده بودم
با محمد که عقد کردم اوایلش نمیدونستم اعتیاد داره با این همه تحقیق که کردیم عموم هم محله ایش بود
بعد هفت ماه گفت حالم خوب نیس بیا خونه پدرم گفنگت واس چی گفت تریاک مصرف میکردم الان تو ترکم گفتم نمیام طلاق میگیرم خواهش کرد والتماس کرد که میخوام به خاطر تو ترک کنم بعدش بریم سر خونه زندگیمون ، قبول کردم
آخ که چقدر تو این سال ها سختی کشبدم وصبر کردم
بعد دوسار رفتیم خونه خودمون با فردی که مثلا ترک کرده
سه ماه نگذشته بودم فهمیدم اعتیاد مداد صنعتی داره گفت تو خونه ترکم بده ، ترکش دادم سه روز اول خوب بود بعدش پنهونی مصرف میکرد که مثلا خواب بره
این همه سال با مستاجری و بدون پشتوانه خوانواده همسر وخودم زندگی کردم
این همه سال خودم رو جوری نشون دادم که نشکستم
ولی الان دیگه شکسته شدم 😭😭😭
دوبار درخواست طلاق دادم ولی همیشه دلم به رحم می اوم
جلو همه دوستام منی که بااراده بودم خجالت میکشم با این اوضاع زندگیم
خودم چند بار در نبودش رفتم سرکار و چند تومن دراوردم
واس خودم وسایل و لباس میگرفتم
چندماه پیش گفت میخوام برم کمپ رفتم معرفش شدم بعد از پانزده روز زنگ زدبیا دنبالم پاک شدم مسوولان اونجا گفتن داره مارو دیوونه میکنه بیا ببرش، اوردمش
الان متوجه شدم مصرف داره بخدا دیگه خسته شدم چند روزه خوراکم فقط غصه و اشکای پنهونی شده به خاطر بچه دارنشدنش رفت کمپ ولی دوباره شروع کرده
بخدا دیگه بریدم
خسته از این زمونه شدم
نمیخوام خونه پدرم برم اونا دیگه سالمندن نمیخوام غصه منم بخورن وقتی میرم اونجا فقط میخندم که ناراحت زندگی من نشن این همه سال رنج کشیدن دیگه بسشونه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿