eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزم برای خانمی که ۸ ساله باردار نمیشه عزیز من به جای گریه و زاری و افسوس برو دنبال درمان اصلا ببینید عیب از کدومتونه گریه نشد کار کلی راه برای ناباروری هست اصلا جای نگرانی نیست @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
👇👇👇 ‌ خلاصه یک هفته ی بعد برای انجام کارها به روستا رفت و زمین بزرگی رو خریده بود و خیلی زود مشغول
👇👇👇 ‌ جدای از این ها خبر رسیده بود که بیشتر زمین های خانواده ی پدریم بار نمیده و هر سال و هر فصل محصول هایی که میکارن خراب میشه. برای خودشون هم عجیب بود که زمین کناریشون به بار میشینه ولی زمین اونا نه اینقدر همشون بی پول شده بودن که دست به کارهای دیگه از غیر از کشاورزی زده بودن و زمین هاشون رو برای فروش گذاشته بودن ولی مردم چون میدونستن این زمین ها به بار‌نمیشینه ازشون نمیخریدن و بین خودشون میگفتن اینا حق بچه یتیم رو خوردن برکت از زندگیشون رفته و این خاک برای هفت نسل بعد از خودشونم برکت نداره که حالا ما بخوایم ازش استفاده کنیم. همیشه با خودم میگفتم شاید یک روز یا یک شب یکیمون به خاطر اذیت هایی که شدیم آه کشیدیم اون موقع ما بچه بودیم و چیز زیادی سرمون نمیشد ولی شاید تقاص یکی از همون گریه های بچگی مارو پس میدادن. با این وجود هیچکدوممون به این‌همه بدبختیشون راضی نبودیم و شعبون وقتی متوجه ی این‌ماجراها شده بود ننه بزرگم رو پیدا کرده بود و خواسته بود بهش کمک کنه. اونم اول شعبون رو با اون سر و وضع و ماشین زیر پاش نشناخته بود ولی همین که متوجه شده بود این پسر خوشتیپ و خوش و قد و بالا شعبون نوه ی خودشه به خاطر غروری که داشت کمکش رو قبول نکرده بود. شعبون هم سراغ عمو ها و عمه هام رفته بود و به اونا کمک کرده بود.... بعد از دو سه سال درمانگاه ساخته شد و شعبون سر در درمانگاه اسم خالمون رو نوشت و روی دیواری که رو به روی ورودی بیمارستان بود هم عکس خاله رو زد و از مردم خواسته بود که توی این مکان برای خاله فاتحه بخونن که روحش شاد بشه. مردم روستا به خاطر داشتن چنین بیمارستانی خیلی خوشحال بودن مخصوصا که شعبون گشته بود و کلی دکتر و پرستار خوب پیدا کرده بود و ازشون خواسته بود اونجا مشغول به کار بشن و یه سری ها هم طرح های قبل از شروع به کارشون رو اونجا میگذروندن. همون روز های اول تاسیس بیمارستان بود که چند روزی حال خوش نداشتم اصلا یه حال عجیبی داشتم خودمم نمیفهمدم مشکلم چیه مدام کلافه بودم و دل و رودم به هم میپیچید اروم و قرار نداشتم و سرم سنگینی میکرد. همون روزها بود که برای اولین بار برای دیدن بیمارستانی که اسم خالمون روش بود رفته بودیم و.... 🍃🍃🍃
👇👇👇 ‌خلاصه که اونروز علی با دو ساعت تاخیر رفت سرکار.... منم طبق معمول رفتم کلاس خیاطی... غروب که علی برگشت گفتم :صبح مشکلی پیش نیومد دیر رفتی....؟ علی گفت :نه بابا.... نیروی کار ندارن که... جلو ما دولا راست هم میشن چون بهمون نیاز دارن.... مشکلی پیش نمیاد عزیزم نگران نباش.... منم دیگه حرفی نزدم... میوه شسته بودم آوردم دوتایی نشستیم به  فیلم دیدن و میوه خوردن.... گفتم :علی جان... خیلی دلم میخواد خانوداه ی خودتو و خودمو دعوت کنیم... ما که همش تنهاییم.. کی بهتر از خانواده هامون که بگیم بیان دور هم باشیم... علی گفت :چشم بزار سرماه که حقوق گرفتم همرو دعوت می‌کنیم....منم قبول کردم و چیزی نگفتم.... دو سه روزی گذشت... بازم دیدم صبح علی خواب آلوده و بیدار نمیشه.... اون روز هم علی با تاخیر رفت سرکار.... چند روز پشت هم این اتفاق تکرار شد و علی همش تاخیر داشت... دلم شور افتاد.... چرا این آدم انقدر تنبل و خواب آلود بود...؟ تا اینکه کم کم به اخرای ماه نزدیک شدیم.... برخلاف هر روز که علی غروب میومد خونه یه روز دیدم ظهر اومد.... رفتم جلو و سلام کردم.... گفتم خیر باشه علی جان.... چقدر زود اومدی پس...؟ دیدم چندتا تیکه از وسایلش رو که همیشه سرکار میذاشت و نمی‌آورد خونه رو از یه کیسه درآورد و پرت کرد رو مبل و با حال عصبی گفت :بذار از راه برسم بعد بازخواستم کن... اینو گفت‌و رفت دستشویی دست و روشو بشوره..... من مونده بودم متعجب که مگه من چی گفتم که این الان اینجوری کرد.... حرفی نزدم و رفتم آشپزخونه دوتا چایی ریختم و منتظر موندم علی از دستشویی برگرده... تلویزیون رو روشن کردم و الکی چندتا کانال اینور و اونور کردم تا دیدم علی از دستشویی اومد بیرون و دستاشو با حوله پاک کرد... گفتم علی جان چایی ریختم... بیا چایی بخور... دیدم اومد کنارم نشست.. گفتم نمیخوای بگی چی شده...؟منکه مردم از فکر و خیال... گفت هیچی بابا این صاب کار بداخلاق من امروز بهونه کردکه تو همش با تاخیر میای سرکار... من یه نیروی فعال میخوام... تو با نظم نیستی....منم بهش گفتم :از شرکتت میرم بیرون ببینم تو بدون من میخوای چکار کنی.... از شرکت زدم بیرون.... گفتم :چی...؟ از شرکت زدی بیرون....؟ اونوقت یعنی چی الان این حرفت....؟ علی گفت :یعنی چی نداره.... از شرکت اومدم بیرون... دنبال یه کار بهترم... چی بود اونجا با چندر غاز حقوق.... میخوام یه کار پردرآمد راه بندازم... گفتم اومدی بیرون یا انداختنت بیرون...؟ با نگاه غضبناکی نگاهم کرد و گفت :..... 🍃🍃🍃
‌‌ ‌ جاریام دسته جمعی سکته کردن😂🤦🏻‍♀
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزم برای مینا ۲۷ ساله عزیز من ببخشید شما خانم پر توقعی هستی داری میگی همسرم خوب بود الان هم مشکل بزرگ مالی داره هم زمین مال خودش نیست غرق در مشکلاته شما الان ۱۰ ساله داری زندگی میکنی تا حالا خوب بود الان باید توی این بحران کنارش باشی نه جلوش بهش پیامای آرامش بخش بده مراتقبش باش اینکه تاریخ دادگاه و نمیگه چون میخاد توی خونه آرامش برقرار باشه که اونم شما تبدیل به میدون جنگ کردی صلح کن بهش آرامش بده مطمئن باش بعداز این بحران جبران میکنه اون الان نیاز به یه پشتیبان و حامی داره درسته برای شماهم سخته ولی میتونی با مامانت خواهرت و... درد و دل کنی ولی برای یه مرد درد و دل سخته هواش و داشته باش @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام فاطمه خانم برا دوستمون اوا جون دختر منم یک دوست داشت مثل دوست شما یکبار گفته بود با دختر من هستند و اون زود امتحانش داده بود رفته بود بیرون دختر منم امتحانش داد اومد خونه مادر اون دختر زنگ زد ک بهش بگو من الان میام دنبالت بگو حای نرو دختر من گفت اون زودتر من رفت منم اکمدم خونه بعدا ب من گفت بهش گفتم خوب کاری کردی گفتی اگه بلایی ب سرش بیاد چشم تو میبینند مامان دختر رفته بود مدرسه دیده بود هیچکس نیست دم مدرسه اگخ دختر من دروغ میگفت شاید مادر اون دوستمون میرفت فکر میکرد دختر منم با اون رفته و ...از چشم میفتاد حالا دوست عزیز اوای عزیز شما هم راستش بگو ک خدا نکرده اسم شما بد نشه مادر دوست شما z @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام در جواب خانمی که گفتن کفش دخترشون گم شده عزیزم من یسری ذکر هایی که خیلی شنیدم تاثیر داره واستون میزارم انشاءالله پیدا بشه چیزی‌ که تاثیر ازش دیدم اینکه برای بانو ام البنین مادر حضرت ابوالفضل فاتحه بفرستید و گوشه روسریتون رو گره بزنید و تا پیدا شدن گمشده بازش نکنید(میتونید به دست های بریده شده پسرشون هم قسمشون بدید) ۲. مدام سوره حمد رو بخونید ولی کلمه والضالین که اخر سوره هست رو نگید بعد از پیدا شدن گمشده والضالین رو بگید ۳. آیه ۸ سوره طارق رو مدام بخونید ۴.اسم گمشده رو روی یک برگه کوچیک بنویسید و ۱۰۷ سوره توبه رو تو قران پیدا کنید و برگه رو روی اون آیه بزارید و قران رو ببندید ۵. ۳۶۰ مرتبه ذکر (نور الله ناظر) رو بفرستید یسریایی رو که نوشتم از تجربیات دوستان تو همین کانال یا کانال های دیگه و اطرافیان بود خودمم بستن روسری خیلی جواب داده واسم انشاءالله که هر چه زودتر پیدا بشه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام در جواب دختر خانمی ک 12 سالشه و خواب میبینه https://eitaa.com/deletoo/67312 سلام دختر گل . میدونی ما انواع خواب داریم . هر نوع خوابیو نمیشه روش حساب باز کرد . اگه میخوای بدونی معنی خوابات چی میشن باید به یه معبر خوب و درست حسابی مراجعه کنی . بسته به شرایطی ک برا خواب داشتی خدایی نکرده ممکنه اصلا یه معنی دیگه ای بدن اینا ، یا شایدم از اون خوابای صادقه باشه . سعی کن از تعابیر گوگل و کتب استفاده نکنی چون همه چی بر میگرده به شرایط . ولی اینم یادت نره هر خوابی میبینی سعی کن فال مثبت بگیری و بسپاری دست خدا @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام وقت بخیر در مورد استفاده از پودر بچه برای زیر بغل.. چند روز پیش تلویزیون یه مستند خارجی پخش کرد در مورد مضرات پودر بچه(تالک) و اینکه درصد خیلی خیلی بالای مبتلا ب سرطان شدن....لطفا استفاده نکنید و به دیگران هم پیشنهاد ندهید بهترین کار اینه که از نوره اصل برای زیر بغل استفاده کنید تا یک هفته خبری از بوی بد نیست حتی ضد سرطان هست و اینکه درسته بوی ناخوشایندی داره ولی استنشاق بوی نوره ک خیس شده برای جلوگیری از سرطان خون سفارش شده حتی برای کسانی ک تنبلی تخمدان دارند هفته دو سه بار به زیر شکم بمالند در عرض دو سه ماه مشکل رفع میشه... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دوستان یه ایده دارم. بیاین همگی خوبی ها و بدی های همسرمون رو بنویسیم تا واسه زوج های جوان ، یه جور دلگرمی باشه و بدونن هیچ کس خوب مطلق نیست و هیچ کس هم بد مطلق نیست. و فقط بخشی از زندگی کسی رو نبینیم. همه ی زندگی ها هم بخش زشت داره و هم بخش زیبا. حالا من خودم شروع میکنم و شما دوستان ادامه بدین. بدی های همسرم: تلگرام و اینستا نمی‌ذاره نصب کنم. دانشگاه نمی‌ذاره برم. توقعش از همه بالاست. از باجناغ هاش خوشش نمیاد. همه باید احترامش رو نگه دارن اهل طبیعت و گردش و اینا نیست اوایل خیلی تنبل بود و کمک نمی‌کرد پنیک اتک داره کمی تیک عصبی داره باید هرچی گفت گوش کنم به حرفاش اگه باهاش لج کنم ، بیشتر لج می‌کنه. گاهی بد دهنی می‌کنه. وقتی خونه ست من نباید کار خونه انجام بدم. خیلی واسه بقیه دست و دل باز نیست. با دوستام نمی‌ذاره برم مسافرت رو ماشینش خیلی حساسه یه جورایی هووی منه😉 خیلی زود اعصابش خورد میشه. اصلا نباید گشنه بمونه. خیلی از خود راضیه خیلی بد مریضه و اگه مریض شه، کلی ادا اصول در میاره با خودش غرغر زیاد می‌کنه و حرف زشت میزنه یه سری قرص ها رو مصرف میکنه تو این چندین سالی که ازدواج کردیم، هیچ پیشرفتی نداشتیم حالا خوبی هاش: خیلی بابای خوبیه واسه دخترم و همه چی براش میخره بهم خرجی میده کلی خوراکی خوشمزه واسه خونه میخره. خیلی به تیپ و ظاهرش میرسه. همیشه تمیزه و بوی خوبی میده. با اینکه خیلی شکموعه ، ولی گاهی که حوصله ی غذا درست کردن ندارم ، حتی شده تخم مرغ میخوره و چیزی نمیگه. وقتی پریود میشم ، واسم کیسه آب گرم و قرص میاره ، ماساژم میده. گاهی شبا قبل خواب واسه دخترم کتاب میخونه. بچه رو می‌بره شهر بازی چند ساعت تا من تو خونه واسه خودم تنها باشم. اهل کتک زدن من نیست. اگه کاری از دستش بر بیاد برای خانوادم انجام میده. با خانواده ی من بیشتر از خودش حال می‌کنه. گاهی برام هدیه و گل میخره برا خانوادش کاری کنم ، ازم تشکر می‌کنه هیچ وقت یادتون نره بد و خوب مطلق وجود نداره. حتی اون کسی هم که به ظاهر زندگیش گل و بلبله ، باز هم خیلی چیزا تو زندگی واسه غصه و ناراحتی داره که ما اونا رو نمی‌بینیم. منتظر پیام بقیه ی دوستان هستم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام درباره دختری ک از رابطه رفیقش با ی پسر خبر داره و میگه استرس دارم راستش منم 14 سالمه و نوجونم ماجرای منم اینجوری بود با یکی از دوستام خیلی صمیمی بودم درحد خواهر و همه ی مدرسه میدونن منو این رفیقم خیلی صمیمی هستیم این دوستم ی دوس پسر داشت تو راه مدرسه باهم حرف میزنن واینا ی دوستم وقتی میومد مدرسه همیشه گریه میکرد میگفت اون منو دوس نداره یا میگه با یکی دیگه در رابطه هست میاد مدرسه گریه میکنه خودزنی میکنه ی روز خانوادش فهمیدن و اون از ترس اینکه خانوادش تنبیه ش کنن فرار کرد از مدرسه دیگه نرفت خونه معلوم نیس کجا رفت اول از همه پای من گیر بود چون از همه چی باخبر بودم و چند باری منو بردن دفتر مدرسه مدیر ب مامانم گفت بیا مدرسه کلا اون مدت خیلی واسم دردسر شده بود و ابروی اون دوستم رفت چون پدرش ی کتابخونه معروف داشت خیلی واسشون بد شد الان دوستم ازم جدا شد و حتی ی خبر کوچیک ازش ندارم الان خیلی پشیمونم ک چرا ب مدیر یا مادرش نگفتم این دوستم هم چند باری خواست خودکشی کنه اما خداروشکر ب موقع رسیدم 😔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه موقع دفاع کردن از خودم زبونم بند میاد سلام به همه منم خواستم دددل کنم چون واقعادلم خیلی پره خیلی ناراحتم گفتم اینجابگم شایدکمی راحت شم بچه های همسایمون دیروزپسرموتوصورتش زده که ازدماغش خوداومدمن هیچی نگفتم پسرمواوردم خونه اروم کردم گذشت تاامروزصبح مادرشودیدم بعنوان دوتاهمسایه بهش گفتم که پسرت اینکاروکرده بهش تذکربده که دیگه پسرمونزنه شروع کردبه دعواکردن بامن بخدامن هیچی بهش نگفتم اون هرچی ازدهنش دراومدبهم گفت خیلی دلم شکست دلم براخودم سوخت که نتونستم ازخودم دفاع کنم همینجورفقط وایسادم هرچی خواست گفت حتی چوب گرفت که خواست منوبزنه ولی من هیچی نگفتم الان خیلی ناراحتم من همیشه موقع دعواهیچ نمیتونم ازخودم دفاع کنم خیلی ساکتم اونم هرچی خواست کردخیلی دلم پره خیلی ناراحت که چرامن اینقدرفقیرم چرااینقدرمظلومم که حتی نمیتونم ازخودم دفاع کنم بخدازصبح تاحالاخیلی ناراحتم توخودمم براخودم ناراحتم که اینقدربی زبونم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿