eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
بااانو‼️ نکته مهم اینکه اگر هدیه ای از سمت همسرتان دریافت می کنید هیچ وقت شروع نکنید از همون اول انتقاد بکنید 😬 ⁉️ چرا رنگ قرمزش نگرفتی ،😬 ⁉️چرا مثلا کوتاه ترش را نگرفتی،😬 ⁉️ چرا اینجوری نگرفتی .😬 😄 با کمال میل هدیه ایشان را بپذیرید سعی کنید حداقل چند بار حتی اگه خوشتان نیامد از آن استفاده بکنید، ❌ هیچ وقت هدیه همسرتان را به کسی نبخشید؛ به دلیل اینکه اندازه تان نیست یا از رنگش خوشتان نمیاد بخواهید به کسی ببخشید؛ حتی اگه اندازه تان نبود یا حتی از رنگش هم خوشتان نیامد فکر اینکه بخواهید بروید مغازه و آن را تعویض بکنید را از سرتان بیرون بیاورید. 😔😬😫 😄😄با کمال میل و با هیجان خاصی هدیه همسرتان را قبول بکنید. ‎‌‌‌‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک ایده معنوی👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ایده معنوی👇
چندتا ایده معنوی داشتم که واقعاتجربه شده است لطفااگه ممکنه بذاریدکانال شایدبه دردکسی بخوره. یکی اینکه همیشه ومخصوصا هنگام دلخوری بین خودتون وهمسرتون،این آیه ی قرآن روچندباربخونیدخیلی تاثیرداره. وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعًا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ (و دل‌های مسلمانان را به هم مهربان کرد که به‌فرض هم، تمام دارایی‌های روی زمین را خرج می‌کردی، نمی‌توانستی دل‌هایشان را به هم مهربان کنی؛ ولی خدا دل‌هایشان را به هم مهربان کرد؛ چون او شکست‌ناپذیرِ کاردرست است. سوره انفال - آیه ۶۳) دوم اینکه آیه ی :اَلّاتَعلوعَلَیَّ وَاتُونی مُسلِمین،لَولا اَن رَّبَطناعَلی قَلبِهالِتَکونَ مِنَ المُومِنین. (که قسمت اولش آیه ی ۳۱سوره ی نمل وقسمت دومش بخشی ازآیه ی ۱۰ سوره ی قصص هست) را۳باربه غذایاخوراکی (هرچیزی حتی شکلات)بخونن وبه همسرشون بِدَن بخوره،ان شاءالله محبت بینشون زیادمیشه. من که هروقت این آیات رومیخونم،خداروشکرشوهرم اخلاقش خیلی خوب میشه ومُدام قربون صدقم میره. یه مورددیگه هم اینکه برای حفظ خودمون وهمسرمون وبچه هامون خیلی خوبه،خصوصا حفظ ازگناهان وخیانت همسر،من این روهرروزبعدازنمازهامیخونم:اَللهُمَّ اِنّی اَستَودِعکَ دینی وَاَمانَتی وَذُریَّتی وَزَوجی وَقَلبی وَقَلبِ ذُریَّتی وَقَلبِ زَوجی وَسَمعِهِم وَاَبصارِهِم وَجَمیع جَوارِهِهِم.(خداونداهمانامن دینم وامانت هایم وفرزندانم وهمسرم وقلبم وقلب فرزندانم وقلب همسرم وگوشهایشان را وچشم هایشان را وتمام اعضای بدنشان رادردست تو یا الله،به امانت میگذارم که نگهدارشان باشی.) امیدوارم مفیدباشه ونتیجه ی مثبتشوتوزندگیتون مشاهده کنید. حوائج و مشکل گشای زندگی هممون خدای بزرگ باشه.... دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
یک زندگی یک داستان👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان👇
این یک داستان واقعی است.و‌تلنگری ارزنده.. شوهرم و‌دخترخاله ش... همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.😐 وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی😔 نبیند. همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ... بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!! تمام توفانی😑 که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس😰 و لرز در گوشه ای نشسته بودند. مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار. حالا بقیه داستان از قول آقا: اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم. هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده. جشن را با روی خوش🙂 ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد. هرچه تنهاتر میشدیم ترسم 😨بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!! پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم. دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ... شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ... همسرم روزبروز محبتش😊 را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ... منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ... رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ... اما من مغرور، مرد بودم ! مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند. شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم. یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی! تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟ همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی😔 از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! 😔 خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا... همسرم هیچ کمبودی نداشت... و برام هیچ جا کم نگذاشته بود ... فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ... همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید. من اکنون دوباره عاشق شدم... عاشق زنم... اما این بار با چشم باز ... @beheshtezendegii 🌿........
یک‌زندگی یک داستان عشق و‌نفرت👇
دنیای بانوان❤️
یک‌زندگی یک داستان عشق و‌نفرت👇
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبریک و گرفتن نصیحت از پیر دانا نزد او رفتند. پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: چقدر همسر را دوست داری؟ مرد جوان لبخندی زد و گفت تا سرحد مرگ او را میپرستم و تا ابد همچنین خواهم بود! سپس پیرمرد از زن نیز پرسید تو چطور! به همسرت تا چند اندازه به او علاقه داری؟ تبسمی کرد و گفت من هم همانند او تا سر حد مرچ دوستش دارم و تا زمان مرگ از هم جدا نخواهند شد و هرگز این احساسات من نسبت به او کاسته نخواهد شد. پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهد که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلاً هیچ نشانه‌ای از علاقه الانتان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضر نخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید. اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار از نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شود و دوباره خورشید و محبت برای کانون گرمتان پرتو افکنی کند. در این ایام اصلا به فکر جدایی نیفتید و بدانید که تا سرحد مرگ متنفر بودن تاوانی است که برای تا سرحد مرگ دوست داشتن می پردازید. ـ عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه از هم جدا نشوید. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣❣❣ سلام دوستان در مورد مریم جان میگم واقعا وقتی خوندم داستان زندگیشو عمیقا درک کردم که چ دردی می‌کشه .... اول میگم که حق داره واقعا فشار روحی سخته خودم بی توجهی رو تجربه کردم ولی هیچ گاه وجدانم اجازه همچین کاری رو نداده... بهم منم دلم غش می‌ره برای اینکه یکی بهم محبت کنه ولی نه از راه حرامش مریم جان بهت میگم که شما تشنه ای وداری از از جوب خودت را سیراب می‌کنی ... بااین مار داری خودت را تو مخمصه بدی می‌ندازی بنظرم کمی صبر پیشه میکردی ازمحمد طلاق می‌گرفتی وبا احسان ازدواج میکردی اینطوری خودت را داری خراب می‌کنی عزیزم آینده ت روهم داری میسوزونی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید👇 این پا و آن پا می کرد،انگار سردر گم بود؛تازه جراحتش خوب شده بود؛تا اینکه بالاخره گفت:«نمی دانم کجای کارم لنگ می زند،حتما باید نقصی داشته باشم که شهید نمی شوم،نکند شما راضی نیستی؟» آن روز به هر زحمتی بود سوالش را بی پاسخ گذاشتم؛موقع رفتن به منطقه بود؛زمان خداحافظی به من گفت:«دعا کن شهید بشم،ناراضی هم نباش!» این حرف محمدرضا خیلی به من اثر کرد؛ نمی توانستم دلم را راضی کنم و شهادتش را بخواهم،اما گفتم:«خدایا هرچه صلاحت است برای او مقدر کن.» و برای همیشه رفت همسر شهید محمدرضا نظافت @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣ سلام ممنون از کانال خوبتون در رابطه با داستان مریم ،از اینکه مریم احسان رو ب خونش دعوت کرده وبا احسان رابطه نامشروع برقرار کرده خیلی متأسف وناراحت شدم 😡 ب نظرم اینکارش بسیار اشتباه بود نباید ب شوهرش خیانت میکرد بهترین راه خودشو ب خدا می‌سپرد قرآن میخوند وبا خدا درد و دل میکرد زمانیکه خیلی ناراحت بود زیارت عاشورا میخوند واز خدا کمک میخاست نه اینکه با نامحرم ارتباط می‌گرفت ،محمد ومادرشم تواین گناه سهیم هستن و روزی تاوان گناهشون رو پس میدن انشالله خدا همه جوونای مارو ب راه راست هدایت کنه چون مریم ب گناه آلوده شد دیگه دلم نمخاد بقیشو بخونم ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خواستگاری👇 یه روز یه خانمی زنگ زدن برای خواستگاری و با ویژگی هایی ک گفتن میشه گفت باکلاس و پولدار ب حساب میومدن 😍 قرار شد که بیان با دخترشون خونه ما اون موقع هنوز مبل نداشتیم این بنده خدا ها آمدند خونمون منم داخل اتاق بودم (ما رسم داریم حتی دفعه اول ک مادر پسر میاد دختر داخل اتاق باشه بعد بیاد بیرون) هیچی ی مدتی گذشت مامانم من را صدا زد باز کردن در همانا و زدن زیر خنده من همانا😂😂😂 اون خانم باکلاس چاق نمی تونسته رو زمین بشینه با کمک دخترش روی اُپن خونه ما نشسته بود هیچی بعدش خنده مو جمع کردم و نشستم حالا اون بالا اپن ، ماهم روی زمین اصلا نمیتونستم سرم را بالا کنم جوابش را بدم نگاهش میکردم خندم می‌گرفت بد🤣🤣🤣 اونا هم رفتن پشت سرشون را هم نگاه نکردند از بس من خندیدم😆😆 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
:❣ دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید... دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و.... ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿