یک زندگی یک درددل👇

سلام خدمت تمامی دوستانم بنده زنی هستم ۲ماه پدرم به رحمت خدا رفتن 😭😭😭😭😭😭 دوماهه کارم شده گریه''زندگی روبه کام شوهرم زهرمار کردم'' عذاب وجدان  دارم '''عاجزانه  ازشما خواهشمندم  کمکم  کنید شاید دلم آروم شد'' پدر خدابیامرزم اهل نماز وروزه بود'''احسان وصدقش خییلی زیاد بود''مرد باخدا ودرستی  بود''اهل حلال وحرام بود.تنها مشکلش زبان تند وکینه  خیلی زیادش بود.البته خدا هزار بار بیامرزدش  وببخشدش به بزرگی خودش خدا روشاهد میگیرم  توی زندگیم ۱بار تو روی  پدرم حرفی نزدم وبی احترامی نکردم'' خداشاهده  به اندازه ۱۰تا پسر برای پدرم خوب ومفید بودم''هر کاری داشت من اولین نفر اونجا بودم''وقت  مریضی  اول نفر اونجا بودم ودکتر بردم وپرستاری کردم'' هر جا رفتم  پدرم ومادرم رو همراهم بردم واحترامشون رو واجب گرفتم '' همیشه نزدیک  خونشون  خونه گرفتم  تا زود زود بهشون سربزنم''خلاصه  تمام وکمال  خدمت کردم ''تاحدی که هر کسی من وشوهرمو  میدید  چطور باهاشون  خوبیم وبهشون  میرسیم  برای رفتگان  شما رحمت  می‌فرستاد'' تنها مشکلی که باعث عذاب وجدان من شده  اینه  که  من یه وقتایی  از خونه  پدرم قهر میکردم''البته  دلیلشم رفتارهای تند واخلاق تند وبدون رودربایستی پدر خدابیامرزم  بود ' خیلی عادی دلمو میشکست''یاکلآ بی محلمون میکرد'''وقتیم  قهر میکردم ازخونشون  تاچند ماه ازم نمیپرسید  ''حتی زنگم  نمیزد''اگه  بعد چند ماه میرفتم  درست  وحسابی باهام  حرف  نمیزد ''ناگفته  نماند مادرم فورآ زنگ میزد یامیومد خونمون  میگفت  من مسول رفتار تند بابات  نیستم ' دلمو میداد وباهام خیلی خوب بود مادرم'' الان به نطر شما من باید عذاب وجدان  داشته باشم یانه؟؟؟؟ ''دلم داره میترکه ''عاشق  بابام بودم   '' ''روزی هزار بار فاتحشو میخونم  وبراش خیرات میدم ''امید زندگیم  بود '' @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک معجزه بارداری👇

سلام به همه اعضای کانال من سه ماه بعد ازدواجم باردار شدم وقتی رفتم سونو غربالگری رو دادم ب دکتر که نشون دادم گفت مشکل داره مغز و کلیه و قلبش مشکل داره گفتم پس فقط یعنی دستو پاش سالمه😳 باکلی ناراحتی و غم و غصه منو فرستادن یه دکتری که فقط مال افرادی مثل من بودن ک باردار بودن و جنین مشکل داشت اونجا باید یه آزمایشی میگرفتن از اطراف ناف ک هزینش خیلییی گروووون میشد خلاصه دوروز همش میرفتیم نوبتمون نمیشد بس که شلوغ بود توی اون چند روز اصلا خواب و خوراک نداشتیم از نگرانی دیگه قید همه چیو زده بودم بسکه ناراحت بودم خلاصه قبل اینکه بریم پیش اون دکتر ک مسیرشم خیلی طولانی بود مامانم گف یه سفره نذر میکنم به نیت آقا ابوالفضل العباس که اگه بچتم سالم بود پسر بود اسمشو به نیت آقا بذاریم گفتیم باشه رفتیم دکتر نوبتمونم شد دکتر که سونورو نگاه کرد گفت که اشتباه شده و بچه سالمه ، از اتاق ک اومدم بیرون مامانمو بغل کردم و گریه کردم طفلی خیلی ترسید گفتم که خدارو شکر سالمه 😍 اون لحظه‌ ازخوشحالی فقط رو ابرا بودم الان پسرم یکسالشه و حضرت ابوالفضل خودش حاجتمو داد❤️ (بانوی افغانستانی) @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک سرنوشت با شوهر ه.رز👇

فقط۱۷سالم بود که یه روز عموم گفت باید بشی زن پسرعموت... من یتیم و بی کس بودم و اونها هرکاری میخواستن میکردند... مادرمم بی زبون بود...اگر میگفتم نه ما رو از خونه بیرون میکردند و غذا بهمون نمیدادند... توی سن۱۷سالگی شدم زن کمال پسرعموم... یک بلاهایی سرم میاورد که شماها باور نمیکنید...چه شبهایی که از ترس اینکه نیاد نزدیکم خودمو خواب میزدم ولی اون در نهایت نامردی ازم سواستفاده میکرد و میرفت... اینقدر درد زنونه داشتم تا به دکتر مراجعه کردم،دکتر گفت عفونت شدید گرفتی و فورا باید عمل شی...به کمال گفتم،کمال گفت حرف چرتیه که برای خودش زده...دیگه هم دکتر نمیری... یه بچه به اسم رضا بعد از کلی سختی گیرم اومد ولی بعدش زنونگیم رو از دست دادم... تازه فهمیده بودم کمال میرفت شهر و هرز میپرید... با زنهای زیادی بود که باعث میشد من عفونت بگیرم😔😔😔😔 کمال توی سن۳۲سالگی فوت کرد...من موندم و رضا... یه روز بی خبر رضا رو ورداشتم و از روستامون زدم بیرون...میخواستم پسرم به دور از مادرشوهر و عموم بزرگ شه،خواستچ آقا تربیت بشه... با هر جون کندنی بود رضا رو بزرگ کردم و مدرسه فرستادمش... رضای من شده آقای دکتر...سال آخرشه... قصه ی زندگیمو برای خانومها فرستادم که بدونند هیچوقت برای شروع دیر نبست.. من اگر رضا رو نمیاوردم شهر زیر دست عموم نهایت میشد یکی مثل کمال که دختر مردم رو زجر میداد... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک تجربه تلخ که به خوشی ختم شد👇

سلام خوب هستید منم میخاستم مثل مریم داستان زندگیمو بگم خیلی ناراحت کنندست ولی تهش شیرینه❤️ با ت.جاوزی ک ت بچگی بهم شد مجبور به ازدواج با پسرعموم شدم... به اجبار و هر روز اوقات تلخی و خودکشی... فهمیدم شوهرم عاشق دختر خالشه ولی تهش الان یه بچه سه ماهه دارم ... خیلی به زندگیم کمک کرده شوهرمم دیگه از دختر خالش جدا شده و دیوونه وار عاشقمه... جنبه مثبت این بود ک زنعموم همیشه پشتم بود❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

نظر شما برای مریم ❣❣❣❣❣❣ در مورد اون خانمی که در مورد مریم قضاوت کردی و میگی تا ابد به هم حرام هستن .چرا وقتی یع مرد خیانت می‌کنه همه میگن زن باید حواسش به شوهرش باشه محبت نکردی همش رفتی خونه مادرت وازاین حرفها وشوهرتو تنها گذاشتی .پس چرا هیچکس نمیشه زن نیاز به محبت داره نیاز به توجه داره نیاز داره شوهرش بهش اهمیت بده نیاز داره با شوهرش بچگی کن بخنده بگرده حتی یه پیاده روی ساده .بخدا پول مهم نیست زن نیازهای دیگه داره.نمیگم کار مریم درسته مریم نه ازطرف خانواده نه از طرف شوهر حامی نداره یه دختر بدبخت که ازروی بیچارگی دل می‌بنده .تورو خدا قضاوت نکنید مریم خانم اینو بدون کارت درست نبوده می‌تونستی طلاق بگیری حتی اگه خانوادت مخالفت میکردند ولی اینجوری دنبال یه آدم بیشعور تر نمیرفتی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک خاطره عقد👇 عقد پسر عمم بود رفته بودیم محضر اونجا همه جمع بودن مرد، پسر، دخترا و.... همه ساکت بودن عاقد داشت خطبه عقدو میخوند فقط صدای سایده شدن کله قندا میومد 😁😍 منم کفش پاشنه بلند پوشیده بودم خواستم برم سمت پسر عمم از نیم رخ چن تا عکس بگیرم خیر سرم 🤦‍♀☹️ نفهمیدم چی زیر پاشنه کفشم بود یهو لیز خوردم افتادم تاااارااخ رو زمین، دستم خورد بادامای داخل ظرف افتاد داخل سفره وای خدایا همه داشتن میخندیدن 😂😂😂😂 منم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم . بعید میدونم یادشون رفته باشه 😫😢 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

#ادمین:❣ دوستان درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید... دختریکه بعد عروسیش دچار یک وسوسه میشه و.... ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿