eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زندگی یک داستان ❣❣❣❣❣ یک ﺯن و شوهر ، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.💝 ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.😯 ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ.🤔 ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ!😦 ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟😧 ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ... ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﺐ که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ😓 ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ "😒 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ " 😏 ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ؛ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ 🔫ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ. من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟؟؟😡 ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟؟؟😠 ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ.😒 ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!!! 😆😁😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣ سلام .به نظرم نرگس خطایی بزرگی را انجام داد هیچ خواهری درحق برادرش این کار را نمی کنه . کار مریم قابل توجیح نیست و اینکه مریم باید اول میزاشت ببینه برخورد محمد چی بعداز دیدنش که نرگس تو پارک دیدش وبعدش از دفترچه ها حرف میزد .خدا می دونه مریم الان چقد به درگاه خدا احضار پشیمانی کرد که کاش هیچ کدوم از این کارا رو نمی کردم و یا جای دفترچه ها رو نمی گفتم .خدا کار نرگس رو بی جواب نمیزاره .. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک طنزینه ❣❣❣❣❣ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﺎﯾﺶ همسرداری، ﺳﺨﻨﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﺎ SMS ﺑﮕﻦ " ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ " ﻭ ﺑﻌﺪ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺨﻮﻧﻦ : ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯿﺪ : 1 . ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ؟ ! 2 . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻧﻤﯿﺸﻢ؟ 3 . ﺑﺎﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﮐﺠﺎ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﯼ؟ 4 . ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻧﺮﻭ 5 . ﭼﯿﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﻋﻮﺗﻦ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ؟ 6 . ﯾﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ 7 . ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﯼ؟ 8 . ﺷﻤﺎ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻼﮎ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ 8ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻖ خانمشه😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک متن خوب ❣❣❣❣❣ 🌸 مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد.....🌱🌸 موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست ! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم. مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است! دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است. 🌸 نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا
:❣ درددل مریم که اعضای کاناله دختریکه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در زندگیش اتفاق می افته رو بخونید و نظراتتون رو برامون ارسال کنید... ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
#درد_دل_اعضا
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا
فقط همین نگفتم بلایی سرش بیاری.محمد داد کشید و گفت: امیر رو بردار و برو خونه مادرشگفتم: محمد نه...مامانم میمیره اگه بفهمه..گفت: من آدم نبودم...من آدم نیستم...حالا میدیدم دفترچه ها دستش بود.داد زدم: خدا لعنتت کنه نرگس...کثافت...دفترچه ها به سمتم پرتاب شد یکی یکی و محمد گفت: کدوم رو ندیده بگیرم لعنتی تویی...از کدوم بگذرم...بخاطر کدوم ببخشمت؟از همخوابی با شاگرد منم نگذشتی؟..تو چیکار کردی بامن.منتظر بودم بیاد و بکشتم اما نشست و سرش رو گرفت و اشک ریخت...گریه کرد و داد زد:امیر بچه من نیست مریم....امیر مال من نیست؟؟...من مستحق این بلاها بودم؛؟؟؟واقعا بودم....گفتم: غلط کردمداد زد: خفه شوزنگ در خونه رو زدند صدای بابا و داداش و عمو و زنعمو بود.نرگس خبرشون کرد میترسید محمد بلایی سرم بیاره.محمد منو گرفت زیر مشت و لگدش.فقط میزد و من درد میکشیدم.میدونستم اینکارام آرومش نمیکنه.من مردونگیش رو غیرتش رو ازش گرفته بودم.حق داشت من رو بکشه و نابودم کنه....همه میزدن به در اتاق و اما محمد میگفت:برید گمشید شما مارو بدبخت کردید...شما من رو روانی و این دختر رو هرزه کردید...شما کردید....زیر دست و پای محمد از درد به خودم میپیچیدم گاهی میزد و گاهی بی صدا به تماشای من واطرافمون می ایستاد.یک دفعه یه فکری از ذهنش گذشت.مچ دستم رو گرفت و گفت: النگوهات کو؟؟اونارم فروختی و خرج هرزه بازیات کردی؟؟دادی به دوست پسرت؟ برای کدومشون فروختی؟؟؟داد کشیدم: بابام،النگوهامو دادم به بابام تا دست از سرمون برداره..فریاد زد دروغ نگو کثافت...داد میکشید و اشک میریخت.میگفت: دروغ میگی مریم.خرج کی کردی،زحمت منو خرج کی کردی؟؟؟صداها توی سرم میپیچید.به در میزدن و فریاد میزدن.همه باهم.محمد داد میکشید .امیر زجه میزد.در اتاق با شتاب شکست و بابا پرت شد تو اتاق.چشمام تار بود و نمیدیدیدم اما صداشونو خوب میشنیدم.محمد گفت: دختر هر.زتو با پسرش بردار و از خونه من برید بیرون.بابا گفت: چی میگی محمد...زنعمو گفت: نرگس که گفت دخترت همخواب کل شهر شده...شهر رو آباد کرده...محمد داد کشید: همتون برید از خونه من بیرون.توام برو مامان...برو که بدبختم کردی...همتون بریدگمشید...دیگه صدایی نشنیدم.تو بیمارستان چشم باز کردم درددل سمیرا بعد از درددل مریم... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه نامزدی🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه نامزدی🍃👇
من 21 سالمه، راستش من تو دوران نامزدیم وقتی میرفتم خونه مادر شوهرم بهش تو کارا کمک میکردم ولی بازم یه کارایی رو به جا اینکه به دخترش که یه سال ازم کوچیکتر بود بگه به من میگفت.... منم بخاطر اینکه حرف بزرگتر رو زمین نندازم انجام میدادم و به خواهر شوهرم هم میگفتم بیا کمکم کن ولی اون اینقدر یه کاریو لفتش میداد😤 که آخر سر باید اون کارم من انجام میدادم چون خانواده شوهرم برخلاف خانواده من که حتی سر مسائل مهم دعوا نمیکردیم اینا سر مسائل کوچیک دعوا میکردن وسروصدا منم چون دوست نداشتم کسی باهام سروصدا راه بندازه💆‍♀ همه کار میکردم تا خواستن برامون عروسی بگیرن یه روز قبل عروسی لباس عروسی👗 رو که پسندیده بودم و میخواستم بگیرمش رزروشو کنسل کرده بودن و گفتن یه لباس پیدا کن که کرایه نخواد 💔😢 منم لباس یه بنده خدا رو گرفتم پوشیدم حتی روز عروسی زنگ زدن که ما پول واسه کرایه تاج و گل و این وسایل نمیدیم 💔و اونارو خودم گرفتم و آرایشگری💇‍♀ که دلش برام سوخت و برام ارزونتر حساب کرد بعد عروسی چون خونه خودم هنوز اماده نشده بود رفتم خونه مادرشوهرم چند ماهی رو اونجا زندگی کردم حالا بماند که چه ها به سرم اوردن🤐 هرروز میومدن دم اتاقمو میزدن میگفتن وقته ناهاره بیا غذا بپز میخوایم لباسامونو بشوریم ولی لباسای منو نمیزاشتن تو لباسشویی بشورم🙇‍♀ خودم با دست میشستم تا اینکه خونمون تکمیل شد اومدم خونم باهام دعوا کردن که تو حق نداشتی بری خونه خودت🏠 همه ی اینارو به عشق شوهرم 💑تحمل کردم ولی الانم که چهار سال از ادواجم میگذره👩‍👦 میرم خونه مادر شوهرم با جاریام جواب سلام بقیه رو میده و به جای جواب سلام من میگه بیا غذا بپز همه کارا رو به من میگه 😩 الان فکر میکنم دارم چوب سادگیه خودمو میخورم اگه منم مثل جاریام باهاشون دعوا میکردم 😠الان به خودشون اجازه نمیدادن اینقدر باهام بد رفتار کنن 😠 شوهرمم الان قدر زحمتای منو نمیدونه😢 دیگه نمیدونم 🤷‍♀چیکار کنم دوست ندارم اینقدر بد باهام رفتار کنن ☹️ همیشه به خودم میگم کارام نباید پیش خدا بدون پاداش بمونه ولی وقتی یه رفتار بد باهام میکنن چه شوهرم چه خانوادش حالم خیلی بد میشه 😭 خانوما اگه کمک میکنین به مادرشوهراتون خیلی خوبه ولی نزارین جوری بشه که مثل من شمارو به چشم یه کلفت😔 ببینن حد اعتدال رو رعایت کنین واسه روز عروسیتون ☺️هم از قبل همه چیزو توضیح بدین که همونجوری که دوست دارین برگزار بشه تا مثل من تا اخر عمر حسرت یه عروسی 👰خوب (پر خرج نه ها) چیزی که دلتون خوش باشه 😄به دلتون نمونه 😔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان 🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان 🍃👇
در اولین ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد، احساس کرد که خوشبخت ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است....نزد هدی رفت، اما هدی گریه می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !! 👌🏼ولید گفت : چرا ؟ 😔گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، من قبلا شده ام و خطا کرده ام با کسی... 💔این سخن مانند صاعقه ای بر سر ولید فرود آمد ، و احساس کرد که دنیا بر سرش خراب شده ، و قلبش تند تند می زد ، اما زود جلوی خشمش را گرفت و به اتاق دیگری رفت و خوابید .... صبح هنگام به نزد هدی آمد و گفت : اگر من اکنون تو را طلاق دهم روی زبان مردم می افتی و می رود ، و خانواده ات معلوم نیست با تو چکار کنند... پس من تو را یک سال کامل نزد خود نگه می دارم ، و بعد تو را خواهم داد ، تو در اتاقی می خوابی و من در اتاق دیگر ... ☀️روزها می گذشتند و ولید چنانکه گفته بود هدی را به حال خود رها کرده بود ، هر کدام در اتاقی جداگانه می خوابیدند ، و حتی با هدی حرف نمیزد... 😔وقتی هدی به ولید نگاه می کرد او را مرد کاملی می یافت که تمام صفات یک را دارد و به حال خودش تأسف می خورد که با خود چه کرده است ... ولید در کودکی مادرش را از دست داده بود ، و نامادری اش با او مهربان نبود ، اما ولید با همه سختی ها ساخته بود و به نامادری اش پشت نکرده بود... و این مشکلات از او مردی بااخلاق و صبور ساخته بود... اما هدی همیشه ترسی از آخرین برگه سال داشت ، با آمدن آن طلاقش حتمی می شد... وقتی ولید را در حال بازی با کودکان فامیل می دید ، می دانست که او به بچه ها علاقه دارد ، با خود می اندیشید که به ولید ظلم کرده است و خوشیها را از او گرفته است.... ⛈روزی از روزها باران شدیدی می بارید و ولید ماشین خریده بود ، آن را روشن کرد اما از شدت بارش آن را متوقف کرد و خودش نیز سرمای شدیدی احساس می کرد بنابراین به داخل منزل برگشت ، وقتی هدیٰ در را باز کرد ولید بیهوش به داخل افتاد.... هُدیٰ بالا تنه او را گرفت و کشان کشان به اتاقش برد و مثل یک‌ مادر تمام شب را بر بالین او منتظر ماند ، ولید تب زیادی داشت ، و هدی تب او را با دستمال خیس کم کم پایین آورد ، بالاخره تبش رفع شد و چشمانش را باز کرد ، هدی را با چشمان خیس در انتظار خود دید ، احساس کرد که هدی را در احساساتش به خوبی درک کرده و با او صادق بوده است ... ولید شفا یافت ، چند روزی سپری شد و به آخر سال رسیدند ، مدت ماندن هدی به اتمام رسیده بود ...افکار پریشان به هدی آورده بودند ..به خانواده اش چه بگوید ؟ 😔وسایل خود را جمع نمود ، آماده برای طلاق شد... ولید گفت : قبل از رفتن نزد خانواده ات به سالن برو چیزی هست که باید ببینی... هدی نمی دانست برای چه باید به آنجا برود ؟ اما آنجا چیزی را دید که توقعش را نداشت !! ولید روی کاغذی برایش چنین نوشته بود : 💌 .... ✍🏼سالی گذشت ، و من تو بودم ،تو را در نماز و روزه دیدم‌ ، تو را در حال دعا یافتم ، و من تو را بخشیدم ، و از امروز شوهرت هستم و تو همسر من هستی... ❤️ رسول اللهﷺ میفرماید: هر کس عیب مسلمانی را بپوشاند ، خداوند در روز قیامت عیب او را می پوشاند ... ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سختی👇🍃