eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 🌹ایت الله ناصری در مورد شهید نیا فرمودند: 🍃«کمترین مقام ایشان در بهشت اینست که ایشان مستجاب الدعوه است» توسل به این شهید را از دست ندهید. همراهان شهدا نیت کنیم صلوات هدیه محضر این شهید عزیز ان شاءالله حاجات معنوی و مادی ما برآورده به خیر شود @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii .... 🍃🍃 تجربه ام رو میخام باهاتون به اشتراک بذارم که فقط بهتون بگم از خوشی هاتون پیش کسی نگید 👇🏻🍃 ‌
🍃🌹 جادو شدن به خاطر.... سلام ماهی بانوی عزیزم تجربه ای که میخوام تعریفش کنم مربوط به خودم نیست. این اتفاق واسه دوستم افتاده بود من یه دوستی دارم به اسم محیا.سال ۸۹ ازدواج کرد و خیلی روی سرزبونا بود عروسیشون .چون خیلی هزینه کرده بودن و داماد هم شغل عالی داشت.همه ی دوستا و آشناها فقط از محیا میگفتن که چقدر خوشبخت شد و چقدر شانس داشت. چون وضع مالی پدر محيا آنچنان تعریفی نداشت شغل ثابت نداشت و متاسفانه با اون سن اجاره نشین بودن بعد عروسیشون من اكثرا میرفتم خونه محیا تا تنها نباشه. چون همسرش هفته ای روز بخاطر کارش میرفت اصفهان و از منم خواسته بود پیش محیا باشم.تقریبا په سال از ازدواجشون گذشته بود.ما یه دوستی به اسم سارا داشتیم که اونم بعضی وقتا با من میومد خونه محیا. سارا تازه نامزد کرده بود. ما سه تادوست کنار هم خیلی خوش میگذروندیم میرفتیم خونه سارا .دوروز بعدش خونه محیا خونه ماشاید بگین خونه زندگی نداشتین؟یا شوهر محیا کجا بود؟گفتم که هفته ای ۲ روز باهم بودیم.ولی اون روز بقدری کیف میکردیم که انگار کل هفته رو با هم بودیم.حالا بماند قرار بود چهارشنبه تا جمعه برم خونه محيا، ولی محیا زنگ زد گفت نیا من میرم خونه مامانم. اول فکرکردم دلش تنگ شده بالاخره و میره خونه مادرش. اما با کمال تعجب دیدیم محیا قهر کرده و رفته بهش زنگ زدم گفتم بعدازظهر میام خونه مادرت.باهم حرف بزنیم اولش میگفت نه ولی انقدر اصرار کردم تا قبول کرد.نمیدونم چی شده بود بینشون ولی محیا مثل دیوونه ها شده بود.همش گریه میکرد جیغ میزد میگفت من برنمیگردم تو اون خراب شده.بیچاره مادرشم خیلی غصه میخورد و ناراحت بود که این چش شده تا دیروز خوشبخت بود الان چی شده؟اونروز هرچی گفتیم محیا گوشش کر شده بود انگار. من اومدم خونه خودمون خیلی ذهنم درگیر بود که محیا و حامد خیلی خوبن باهم پس چرا الان اینجوری شده دو روز بعدش بازم رفتم خونه | مادرش.حامد و مادرشم اومده بودن دنبال محیا.من خبر نداشتما چشمتون روز بد نبینه ،محیا خودشو کتک میزد میگفت من با این شغال جایی نمیرم. ازش متنفرم. من دیگه برنمیگردم تواون خونهمادر حامد خیلی ناراحت شده بود میگفت حیف خوبی هایی که در حقت کردیم. چرا گربه صفت شدی محیا؟ بعد کمی غر زدن برگشتن با حامد گفتم محیا تو جنی شدی بخدا.تو عاشق زندگیت بودی الان یه شبه چی شده؟مادرشم تایید میکرد که جنی شدی.تو شهرمون یه دعانویس ارمنی هست. البته تو یکی از روستاهای نزدیکمون .گفتم بریم پیشش قرار شد بریم پیش همون فالگیر که اسمش نارینه س. من و محیا دوتایی رفتیم پیشش.نارینه گفت جادوت کردن.گفت تا خود جادو رو برام نیارین نمیتونم کاری کنم.گفتیم چطوری پیداش کنیم اخه؟ گفت برو خونتو بگرد. ما برگشتیم دوتایی کل خونه رو زیرورو کردیم.دریغ از جادو. اون شب خواهر و مادر محيا هم اومدن خونه محیا. چهارتایی داشتیم دنبال جادو میگشتیم.حتی حامد هم اومد. قضیه رو بهش گفتیم. اولش میگفت اینا همش چرته ولی قبول کرد حداقل کمکمون کنه که پیداش کنیم. بعد سه چهار ساعت تلاش که ناامید شده بودیم،محیا گفت کسی راه پله ی پشت بومو گشته؟ گفتیم نه.حامد و محیا رفتن که اونجا رو هم بگردن.نیم ساعت بعد یه جعبه تو دستشون اومدن داخل.... 👇👇👇
👇👇👇 رفتیم جلو تا داخل جعبه رو ببینیم توش یه کلاغ مرده بود.هممون شوک شده بودیم.داخل شکم کلاغ هم پر کاغذ و آن آشغال بود.هممون سکوت کرده بودیم. حتی حامدی که میگفت من اعتقادندارم و فلان ،رنگش پریده بود. خلاصه رفتیم پیش نارینه.زد و از شانس من گفتش که اینو دوستت گذاشته تو خونتون.میخواد بجای تو خانومی کنه تو خونه زندگیتیه لحظه خیلی خجالت کشیدم اونجا هرچند از خودم مطمئن بودم. اما شرمنده شدم. سه تایی برگشتن بمن نگاه کردن بغضم گرفت.گفتم بخدا کار من نبود محیا من روحمم خبر نداشت از این موضوع دیگه تحمل نکردم کیفمو برداشتم برگشتم خونمون.کلی گریه زاری کردم قضیه رو وقتی به مامانم گفتم ، گفت حقته. الان هر تهمتی میتونن بهت بزنن مگه تو پرستار محیا بودی که دم به دیقه میرفتی خونشون؟بجای دلداری کلی هم مامانم دعوام کرد.خودمم باورم شده بود که من اون کارو کردم.خلاصه چندروزی گذشت نه من زنگ میزدم نه محیا. بیخیال شده بودم کلا.خودمو سپرده بودم به خدا.یه روز نشسته بودم تو اتاقم تلفنم زنگ خورد.سارا بود.گفت بعدازظهر همو ببینیم.گفت حالم گرفته س.همدیگرو دیدیم بعدازظهر گفت میخوام از مهدی جدا بشم گفتم چرا؟گفت اصلا دوسش نداشتم از اولهمش هم از محیا سوال میکرد چیکارمیکنه؟نیستش.نگرانشم نمیدونم چرا شک کردم بهش یه نقشه آنی کشیدم تو ذهنم.گفتم عملیش کنم. گفتم راستی سارا محیا و حامد میخوان از هم جدا بشن خداشاهده پلحظه برق خوشحالیو تو چشماش دیدم. گفت تروخدا؟ گفتم یه ماهه قهرکرده محیا رفته خونه مادرش.همینطور داشتم میگفتم که سارا کیفشو برداشت گفت به کار مهمی دارم تروخدا ببخشرفت.هرکاری کردم نتونستم از فکر لبخندشیطاني سارا درآم.زنگ زدم به محيا.گفتم محیا بخدا کار من نبود اون دعا.گفت چجوری میخوای ثابت کنی؟گفتم انصافت کجا رفته اخه من و تو ۱۵ساله رفیقیم باهم. درضمن مگه فقط از دوستات من میومدم خونت؟ گفت منظورت چیه؟ گفتم من به سارا شک کردم. کل قضیه رو بهش توضیح دادم. خودشم کنجکاو شده بودگفتم قرار بذاریم با سارا. اول که مطمئن شدیم کار خودشه ، بعد تهدیدش کنیم و فلان. بعدازظهر رفتیم خونه سارا قرار بود محیا خودشو دپرس نشون بده مثلا میخوان طلاق بگیرن. من و محيا فکرنمیکردیم سارا انقدر زود وا بده ولی خب خدا باهامون بود و اونروز سارا خیلی بد رسوا شد.محیا شروع کرد پشت سرحامد بد گفتن.میگفت ازش متنفرم و هرچه زودتر طلاق میگیریم.سارا هم میگفت کار خوبی میکنی محياه راستش منم حس خوبی به حامد نداشتم.خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم اما میترسیدم بگمگفت منم دارم طلاق میگیرم. اصلا دوست ندارم شوهرمو.محیا که خیلی عصبی بود ، گفت رفتیم پیش دعانویس دعانویس گفت یکی از دوستای نزدیکت به زندگیت چشم داره. گفت دوستت دعا گذاشته تو خونتون. رنگ سارا شده بود رنگ گچ.منم کلی کیف کرده بودم که معلوم شده کار من نیست.سارا میخواست خودشو نبازه ولی خبر نداشت رنگش شده گپ.محیا گفت بنظر من ساراجون توهم برو پیش دعانویس.شاید زندگیتو جادوکردن. چون دعانویس اسم طرفو هم بهت میگه. میتونی دوباره برگردی به زندگیت سارا گفت اره حتما میرم یه سر پیش دعانویس.دیگه سارا نمیخندید اونروز ما هم که عملیات انجام دادیم ،برگشتیم خونه ی ما. محیا میگفت باید از مادرت عذرخواهی کنم. محیا میگفت نارینه اونروز اسم سارا رو اورده بود .میگفت این دوستت به زندگیت چشم داره.ولی ما که درموردت قضاوت کرده بودیم خجالت میکشیدم بیام سراغت.میگفت باطل نامه داده بود. بخاطرهمین سراغ سارا هم نرفتم.سعی کردم از این ببعد بیشتر مواظب زندگیم باشمراستش خودمم خوشم اومد از سیاست محيا.طوری با سارا رفتار کرد که حساب کار بیاد دستش.خداروشکر الان محیا یه دختر۳ ساله داره.خیلی باهم خوب و خوش زندگی میکنن. از اون موقع تا الان هم هیچ خبری از سارا نداریم.نه اون میاد سمت ما نه ما میریم سمت اون.من خودمم ۲ساله عقد کردم و ان شاالله تا عید میرم سر خونه زندگیم.خواستم اینو بگم که زیاد از خوشی هاتون پیش بعضیا مثل سارا نگین.خیلی از آدما هستن که به خوشی زندگی دیگران بشدت چشم دارن و اینکه مثل محیا با سیاست برید جلو مواظب زندگیتون باشین مرسی از وقتی که گذاشتید پای تجربه من🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
حسین طاهریenc_16782055467016917235480.mp3
زمان: حجم: 5.28M
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مولودی شاد،نیمه شعبان🌸☘🌸 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای آقای کانالمون....
سلام وقت بخیر من دختر محجبه ای هستم که با یه پسری شبیه این آقا ازدواج کردم هستند کسانی که این چنین شخصیت ها زندگیی کنند من ابن اخلاق شوهرم رو دوستدارم چون احساس میکنم واقعا منو دوستدارم من با همسرم روضه وهرجایی که گفتید میرم اما شوهرم دوستدارم وقتی با نامحرم صحبت میکنم نگاه کنم میگه همیشه چشات باید زمین باشه گاهی خیلی خسته میشم احساس میکنم همسرم شکاکه آقایی که همسری این چنینی میخواین قبلش همه چیز رو به طرف مقابلتان بگید وتصویر کنید همسرتان اگه با نامحرم حرف بزنه ناراحت میشید یا نه من از کارهای همسرم ناراحت نمیشم چون واقعا خودمم میفهم از علاقه زیاده اما گاهی احساس میکنم به من شک داره واقعا از شک کردن به من خسته میشم بارها باهم دعوامون شده .اما من با اینکه مقصر نیستم معذرت میخوام فقط عرصه رو به همسرتون تنگ نکنید.گاهی به سرم میزنه برم حتی سوار اسنپ نمیتونم تنها بشم اینطوری هم خودتون آزار می‌بینید هم اون دختر بهتر بهش بگید اگه قبول کرد چه بهتر واینکه غیرتی با شکاک بودن فرق داره خودتون بیشتر اذیت میشید .اول ببینید شما غیرتی هستید یا شکاک .ودقیقه ای کفش اون دختر رو به پا کنید خسته میشد یا نه به نظرم اول خودتون رو بشناسید و یه مدتی دختری خیالی برای خودتون تصور کنید وبا اون دختر خیالی برید بیرون یا محل کار ببینید تحمل دارید فرض مثال دکتر آقا فشارخون رو بگیره یا اقایی آدرس ازشون بپرسه یا آقایی همکارشون باشه .اگه تونستید با اینا کنار بیاید می‌فهمید شکه یا غیرت بعد رو خودتون کار کنید که باعث نشه اون دختر وجودتون رو خسته کنید اول با خودتون کنار بیاید بعد ازدواج کنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii چالش_پس انداز سلام به نازگل و خواهرای محترم گروه که شدن عضوی از خانواده منم میخواستم درمورد چالش پس انداز صحبت کنم تا راهنماییم کنید من الان حدودا ۳ ساله تو خانه کار میکنم اینترنتی درآمد بدی ندارم خداروشکر خوبه ولی بیشترشو میدم لوازم خونگی ولباس ویا بچه ها رو میبرم بیرون الان از وقتی چالش پس انداز خوندم تصمیم گرفتم واسه خودم پس انداز کنم راستی خرج هایی هم واسه خونه میکنم خرید خونه همیشه وقتی میخوام پس انداز کنم میگم واسه چی پول میخوام مگه من چقد ر زنده ام الان دیگه عزمم جمع کردم تا پس انداز کنم که بتونم از شوهرم جدا شم باید یه خونه رهن کنم یا اگه خدا بخواد بتونم بخرم یا شرایط جور شه ازایران مهاجرت کنم فقط حالا سوال دارم آیا سکه بخرم یا طلا یا پول بزارم توبانک واقعا موندم چکار کنم چون اگه بریزم داخل این کارت بانکیم چون بچه ها می‌فهمن همش خرج میشه پس باید یه حساب مخفیانه باز کنم ممنون میشم راهنما یی کنید که کدومش بهتره که ضرر هم نکنم سکه که گفتم بهار آزادی نیست ازهمین پارسیان هاست ممنون میشم اورژانسی جواب بدید با تشکر مامان دوقلوها @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانمی که پدرشوهرش دعانویسه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 سلام خانمی که پدرشوهرش دعا نویسه ازت شما خواهش میکنم من مشکلی دارم که شاید به دست پدر شوهرش شما حل بشه لطفا لطفا شمارتون رو توی گروه بزارید اول خدا ائمه و بعد شما ممنونم از شما @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای خانومی ک شوهرش استان دیگه کار می‌کنه.... ببخشی عزیزم واقعا امام زمان دعای امام زمان بدرقه زندگیت ک اینجور. صمیمانه دلها رو اروم میکنی با کانال عالی درمورد اون خانم ک شوهرش استان دیگه هس امروز من بایکی. صحبتش. کرد گفتم حیف ک اطلاع ندم. البته اگ بازم شما زحمت. گذاشتنش. بکشی گفتن اون خانم اگ بتونه با صاحب کار این اقا تماس بگیر ه ب طوری ک اون اقا مطلع نشکه بگه زندگیم داره متلاشی میشه کسی نداررم هرجوری. هس. این اقا رو انتقال بده کارش. نزدیک. همسرش البته نباید اقا بفهمه. چون بره تواون. شهر. بازم دختره نزدیکش هس میتونه. بره. سراغش. خیلی مممنون شاید خدا وامام زمان کمک کنه باعث. نجات یک زندگی بشی با این راه کار وزحمت گذاشتن در کانال امشب خدا همه زنانو مردان اگر. قابل هدایت. هس. حدایت اگ نیسن خدا خودش هرچه. سلاح میدونه درحقشون انجام بده @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿