دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون میگه
سلام خسته نباشید از دوستان میخام منو راهنمایی کنن خانم هستم ۲۵ساله یه پسر ۹ماهه دارم ۵ساله ازدواج کردم از وقتی ک ازدواج کردم شوهرم رفیق بازه خیلی سختی کشیدم ن خرجی بم میده ن محبت میکنه تا حالا یه دونه جوراب واسم نخریده همش خانوادم میخرن واسم مادرشوهرم هم گف شوهرت بدرد نمیخوره طلاق میگرفتی من خیلی گریه میکنم بعد هرچی ک کار میکنه بهش میگم پولاتو چیکار میکنی میگ ب تو ربطی نداره خونه هم ندارم پیش مادرشوهرم زندگی میکنم خسته شدم طلاق بگیرم بخاطر بچم زندگی میکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون التماس دعا دارن
سلام دوست عزیز لطفا تو کانالتون بزارید عزیزان دعا کنن واسه مستاجرایی که هر چی در میارن میدن کرایه خونه ومعیشتشون سخت شده ودارن سختی میکشن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیزم در جواب خامومی که شوهرش گفته بچه اش باید سقط کنه وگرنه طلاقش میده...
عزیزم تحت هیچ شرایطی قبول نکن. مطمئن باش اون بچه وقتی بدنیا بیاد خودش واسه شوهرت عزیز میشه. همیشه بچه هایی که خدا خواسته هستن پر از خیر و برکته وجودشون. برو بست بشین خونه مادرت بگو من سقط نمیکنم نهایت طلاق بده. بزرگترا ، پدرشوهر مادر شوهرت هم در جریان بذار. دیگه بقیه رو بسپار به خدا مطمئن باش دادگاه هم اجازه نمیده شوهرت بخاطر سقط بچه طلاقت بده. ان شاالله بزرگترا پا درمیونی میکنن شوهرت نظرش عوض میشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
باسلام خدمت دوستان عزیز
من ی دختر دوسال و نیم دارم شوهرم اعتیاد داشته ترک کرده
ولی متأسفانه دوباره رفته سمت مصرف مواد ولی میگه من چیزی مصرف نمیکنم و قبولدار نمیشه شرایط ندارم که طلاق بگیرم وبرم خونه پدرم چون خودشون مشکلات خودشون رو دارن .واقعا موندم چه کنم؟تو را به حق امام رضا دعام کنید و اگه راه حل موثری بلدید بگید که واقعا درمونده شدم ممنون از خانم باقری عزیز
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به همه من برج چهار بیاد میشه شش سال که با استادم ارتباط دارم ....
عکس منو ب خانوادش نشون داده ک خواهراش درجریان ارتباط ما هستن و دریک شهر دیگ ای هستن . من امسال چون واقعا ازین ارتباط عمیقا خسته شدم گفتم که ببینم باخودش چند چنده بهش گفتم خاستگار دارم گفت رد کن قبول نکن ـ سال بعدی ببینیم چی میشه درصورتی ک چندین ساله هی منتظر بود دیپلمم رو بگیرم ک دوساله گرفتم . و میدونم شرایطش خوبه صرافه ـ ولی برا خانوادش هزینه میکنه خیلی خرج و مخارج اینا . ولی خب من میخوام تکلیفم رو روشن کنم ـ میخواستم ببینمش ک برای ملاقات شرایط مهیا نیست . و توچت هم نمیتونم چیزی بگم ـ بهش چی بگم ک بفهمم میخواد منو یان . تولدم دوهفته دیگس بذارم بعد تولدم بگم ک تموم یا الان بش بگم؟ میخوام بدونم تولدمو یادشه یانه. اگه بهش الکی بگم خاستگار دارم و میخوان منو بدن بهش همه موافق ایا این درسته اینطوری بش بگم؟؟ میشه راهنمایی کنین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
شروع چالش جدید
سلام دوستان🌸
چالش در مورد اینکه زیباترین جمله ی عاشقانه ای❤️❤️ که تا به الان گفتید یا شنیدید چی بوده؟
🌸به مادر، همسر، رفیق🌸
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
پسر من سنی نداشت که به خاطر کنجکاوی به مواد معتاد شد
از طریق دوست ناباب
وقتی فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد
چقدر روزهای سختی بود ولی به روی خودم نیاوردم که میدونم معتاد شده ، اینقدر درد و رنج کشیدم 😭که بعد از یه مدتی سکته کردم و پسرم دید چه به چه روزی افتادم
حتی به شوهرم هم نگفتم که فهمیدم پسرم اعتیاد داره رفتم مشهد اینقدر به امام رضا رو زدم که پسرم رو نجات بده
کمکش کن تا از اعتیاد دست برداره
یادمه روز عاشورا پای دیگ نذری امام حسین دلم شکست گفتم یا امام حسین بچه من سنی نداره از الان گرفتار مواد شده خودت دستشو بگیر از این منجلاب نجات بده
بعد از یه مدت خودش تصمیم گرفته بود بزاره کنار اما نمیدونست چطور که با کمک
انجمن معتادان گمنام پاکه
الان چهار سال میشه ، همیشه با خودم میگم لطف امام رضا وامام حسین بود که پسرم نجات پیدا کرد
خدا رو شکر میکنم و برا معتادان در حال عذاب دعا میکنم که انشالله به لطف خدا پاک بشن و توی پاکی بمونن
دوستان جلسات NAخیلی میتونه به خانواده معتادان کمک کنه که چطور از خودشون و فرزندانشون در برابر معتاد مراقبت کنند که آسیب نبینند
توی همه شهرها هم برگزار میشه اگه بتونن به این جلسات برن درک بهتری از بیماری اعتیاد پیدا میکنند و بهتر میتونن با بیماری اعتیاد کنار بیان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاطره ی داماد مهربون....
سلام .دامادمون مرد بسیار مظلوم و مهربونی بود برعکس تمام خانواده اش که حتی اجازه نمیدادند خواهرم به خانه ما بیاد هر هفته دامادمون دخترهایش را میگرفت و میومد به ما سر میزد کم کم برایش کار تو تهران جور شد و تنها رفت برای کار و آخر هفته ها میآمد وجمعه ها برمیگشت .هر پنجشنبه بعداز ظهر با دو تا دخترهاش میومد و به ما سر میزد تا اینکه آخرین هفته ای که آمد نزدیک عید بود و عیدی گرفته بود.. صبح پنجشنبه بچه ها را آورد پیش ما گذاشت و به مادرم گفت دوست داره خواهرم را ببره و برای اون و بچه ها لباس عید بخره. رفتن و حسابی برای خانواده اش خرید کرد برای بچه ها و خواهرم طلا خرید وقتی آمد بچه ها را ببره مامانم بهش گفت چیا خریدید؟ بعد که همه را گفت مامانم گفت برای خودت چی خریدی ؟اونم گفت هیچی من امسال عید لباس نمیخواهم و بعد خداحافظی کرد و رفت.فردا صبح زود راهی سرکارش شد که ماشینی که توش بود تصادف میکنه و یک هفته قبل از سال نوفوت میکنه.. همه کسایی که توی ماشین بودند به شدت مجروح میشوند و بغیر از او یکنفره دیگه فوت میکنه اما هنوزم دلم میسوزه که داماد ما هیچیش نشده بود و از شوک ناشی از تصادف فوت کرد 😔😔😔 هنوزم پنجشنبه ها غروب دلم برایش تنگ میشه.. اگه دوست داشتید برای شادی روح این عزیز و همه عزیزان سفر کردهمون یک صلوات بفرستید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
پریروز برا عموم رفتن خواستگاری بحث مهریه شده، بابای دختره برگشته گفته
واقعیتش ما اصلا تو این موضوع سختگیر نیستیم خودتون به اندازهی
شرفتون یه عدد بگید :)) بابام هنوز داره فک میکنه چی باید بگه:)))) 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از آرشیو دنیای بانوان
#تجربه_من ۹۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
سال ۹۰، سوم دبیرستان بودم و ۱۶ساله که مامانم گفت خواستگار داری! میدونستم قبلا هم موردهایی بوده که خودشون رد کردن و گفتن بعد از کنکور ولی این مورد رو پسندیده بودن که به من گفتن.
اما من میخواستم این دوسال آخر برای کنکور بخونم. مامانم میگفت حالا بذار بیان بعد بگو نه، با اصرارهای مامان راضی شدم بیان.
اما آمدن خواستگار همان و دل دادن همان، بعد از چند جلسه آشنایی، دیگه حسابی همو پسندیده بودیم و دوهفته بعدشم عقد کردیم و به همین راحتی منی که میگفتم ۲۲سالگی ازدواج میکنم و اصلا ازدواج قبل کنکور تو فامیل و دوست و آشنا نداشتیم، شدم انگشت نمای همه.
به هر سختی بود، سوم دبیرستان رو تموم کردم. قرار بود عروسی باشه بعد از کنکور و تا اون موقع همسرمم شغلی پیدا کنه
ولی دیگه مگه میشد دوری رو تحمل کرد؟
پامو کردم تو یه کفش که بریم سر خونه و زندگیمون.
همسرم هنوز شغل دائمی نداشت و مدام تغییر شغل میداد، همین که نیت کردیم بریم سر زندگیمون الحمدالله یه شغل خوب نصیب شون شد.
با کمک خانواده ها عروسی گرفتیم و رفتیم خونه ای که پدرم بهمون داده بود، اولِ پیش دانشگاهی بودم که عروسی کردم و چون مدارس مون جز مدارس خاص بود عذرم رو خواستن.
پرونده رو گرفتم برم مدرسه دولتی ولی اونجام وقتی فهمیدن متاهلم، راهم ندادن و گفتن برو شبانه، منم گفتم حالا که باید برم شبانه میذارم سال بعد میرم و سال اول زندگی رو بی دغدغه میگذرونم، اما دغدغه م بیشتر شد.
اصلی ترین شرط قبول ازدواج ما از سمت خانواده ی من ادامه تحصیل هردوی ما بود، تو خانواده ی ما همه ارشد به بالا هستند و تحصیلات حرف اول رو میزنه و حالا من کسی بودم که مدرسه رو رها کرده بودم🤦🏻♀
خلاصه اون سال با همه سختی ها و ناراحتی ها گذشت و سال بعد همون مدرسه دولتی منو روزانه ثبتنام کرد،
کنکور دادم و الحمدالله دانشگاه دولتی شهرمون قبول شدم. همسرمم دانشجوی ارشد شدن.
بعد از سه سال هوس بچه به سرمون زد ولی خبری نشد. بعد از انواع آزمایشات و پیگیری ها تنبلی تخمدان تشخیص داده شد ولی با دارو هم خبری از بارداری نبود که نبود.
سال ۹۵ دیگه یکسال و نیم میشد، دلمون بچه میخواست. یه سری مذهبی هام زخم زبون میزدن که شما چه بچه هیاتی هستین که به حرف رهبر گوش نمیدین و این دردمون رو بیشتر میکرد.
تو دهه محرم که این حرفا رو شنیدم، خیلی دلم شکست. روز تاسوعا خیلی گریه کردم و به حضرت عباس گفتم میگن شما زود حاجت میدی، یا بهم بچه بده یا کارامو درست کن برم پیاده روی اربعین(آخه گذرنامه م دچار مشکل شده بود)
خلاصه که سرتون رو درد نیارم، ماه بعد من با جواب آزمایش مثبت راهی کربلا شدم تا خبر بارداریمو در حرم حضرت عباس به همسرم که اونجا خادم یکی از موکب ها بودن، بدم.
رفتم کربلا، وقتی به همسرم گفتم باردارم حسابی شوکه شد و گریه کرد و همونجا بهم گفت ازین به بعد بهت میگم اُم فاطمه(خیلی دوست داشت دختردار بشه)
فاطمه ی ما سال ۹۶ با زایمان طبیعی بدنیا اومد و همونجا به مامای همراهم گفتم من ازین به بعد دوسال یکبار خدمت میرسم. 😁
فاطمه که دنیا اومد، مرخصی زایمان گرفتم از دانشگاه که اشتباه کردم، چون با نوزاد دانشگاه رفتن خیلی راحتتر از بچه ی یکساله ست.
فاطمه که یکساله بود، تنبلی تخمدانم رو با داروهای طب سنتی درمان کردم و یکسالو نیمگیش اقدام کردم و خدا سال ۹۸ پسرم رو بهم داد.
پسرم نوزاد بود که کارشناسی رو تموم کردم
یکسال و چهارماهه بود که دوباره اقدام به بارداری کردم و دختر دومم رو ۱۴۰۰ دنیا آوردم.
از برکت فرزند اولم، همسرم شغل بهتری روزی شون شد با درآمد بهتر، بعد اومدن پسرم تکلیفم رو با خودم و اهداف آینده م مشخص کردم.
دختر دومم رو تا باردار شدم خدا یه خونه بهتر از خونه قبلی روزی مون کرد. وقتی به دنیا اومد، کنکور دادم و ارشد دانشگاه دولتی شهرمون قبول شدم و مشغول ادامه تحصیل شدم. (دو روز در هفته خانوم مومن و امینی میومدن و پیش بچه ها می موندن تا من برم دانشگاه)
خلاصه فرزند سومم یکسال و نیمه بود که تصمیم گرفتیم مجدد بچه دار بشیم، اما خبری نشد.
در نهایت بعد از چهارماه که خبری از بارداری نبود، مجدد داروهای طب سنتی رو خوردم و دختر سومم رو باردار شدم.
ارشدمم تموم کردم و شروع کردم گذروندن کارگاه های خوب تا کارم رو که مشاوره خانواده هست شروع کنم. دختر سومم که فرزند چهارممون هست فروردین سال ۱۴۰۳ روز میلاد امام حسن به دنیا اومد😍
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
وقتهایی که میریم بیرون با تعجب نگاه مون میکنن که چهارتا بچه کوچیک همراهمون هست. ولی ما با همین بچه چهل روزه سفر هم رفتیم. درسته سخته
ولی آدم برای رسیدن به هرچیز ارزشمندی سختی ها رو به جون میخره. مگه ارزشمندتر از به دنیا آوردن و پرورش یک انسان هم چیزی داریم؟
وقتی فقط یک بچه داشتم مجبور بودم خودم باهاش بازی کنم، ولی الان انقدر باهم مشغولن که من میرم تو اتاق و با نی نی میخوابم.
دختر بزرگم خیلی به بچه داری علاقه داره، نی نی تازه متولد شده رو نگه میداره تا من بتونم مطالعه کنم.
خواهر دوساله و نیمه ش رو کامل حموم میده و به قول خودش حوله پیچ شده تحویل من میده، باهاشون بازی میکنه و قربون صدقه شون میره.
پسر چهارسال و نیمه م به کارای خونه علاقه داره، یکبار صدام زد گفت مامان بیا پا شدم رفتم دیدم دستشویی رو حسابی شسته، ازون به بعد بهش میگم تو خیلی خوب دستشویی رو تمیز میکنی، میشه بازم بشوریش؟ 🤪 و متناسب با علایق شون بهشون مسئولیت میدم، اونام با میل خودشون انجام میدن
صبح ها گاهی که من از بارداری و شب بیداری یا الان از نوزاد داری خسته ام، خودشون پا میشن صبحانه شون رو میخورن و همو حمایت میکنن.
من معتقدم بچه باید کاری و مسئولیت پذیر بار بیاد و این مسئولیت پذیری رو نمیشه یهو تو سن نوجونی بهشون محول کرد باید از همین الان متناسب با توانایی ها و سنشون بهشون کارای خونه رو بسپاریم.
با اینکه الحمدالله وضع مالی خیلی خوبی داریم ولی اهل اسراف نیستیم. لباس های دخترا خیلی هاش مال دخترعموهاشون هست که ما استفاده میکنیم و با افتخار همه جا هم اعلام میکنیم این مساله رو،
لباس گل پسر هم از پسرخاله هاش معمولا ارث میرسه.
اهل خرید اسباب بازی زیادم نیستیم، ولی دریا و پارک و سفر زیاد میریم و گاهی از دوستان بدون بچه مون ما بیشتر در سفریم
داشتن بچه های پشت سرهم سختی زیادی داره مخصوصا اگر بخوای در کنارش درس هم بخونی ولی فکر نمیکنم اجرش و ارزشمندیش قابل مقایسه با هیچ چیز دیگه ای باشه.
از مخاطبای خوبتون میخوام برای سلامتی و عاقبت بخیری بچه هام دعا کنند و از خدا بخوان خدا اولاد سالم و صالح بیشتری نصیب ما کنه ان شاءالله
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075