eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
انگار ملکه شده بودم موهام رو بافتم و از پشت بیرون افتاده بود آروم رفتم تو عمارت همایون خان زیر پنجره روی مبل خوابیده بود چقدر وقتی خواب بود صورت معصوم و آرومی داشت ...مهین از اتاق که بیرون اومد به خودم اومدم و خودمو جمع و جور کردم سوتی زد و گفت:چه کردی دختر...گفتم هیس اروم نمیبینی خوابیده...رفتم اشپزخونه چایی رو دم کردم که باقر نون تازه اورد میز صبحانه رو اماده کردم مهین برای مادربزرگ صبحانه برد و گفت:سراغتو میگرفت میگفت بری پیشش...با هم رفتیم کنارش تکیه داده بود چه صورت بی روحی داشت منو یاد بی بی انداخت لبه تخت نشستم و گفتم:خانم با من کار داشتی؟لبخند زد و گفت :یه خواسته دارم میشه به همایون بگی بیاد پیشم؟-بله که میشه...یهو صدای همایون تو گوشم پیچید همونطور که با حوله صورتشو خشک میکرد گفت:جانم مادر؟هزارتا خواسته داشته باش به روی چشم هام... دستشو براش دراز کرد و اومد با اون ابهتش جلوی من روی تخت نشست و کاملا مانع دید من شد..خم شدم تا ببینمش اسمش فاطمه بود همایون خان فاطی خانم هم صداش میزد..دستی به ته ریش همایون کشید و گفت :میدونم زیاد زنده نیستم الانم از پرویی منه که به عزرائیل جون ندادم...من بچه ناف تهران نیستم من بچه اصفهانم بچه یه روستا هنوزم خونه قدیمی پدرم اونجاست منو ببر اونجا میخوام همونجا دفنم کنی همونجا که بدنیا اومدم بمیرم کنار پدرم و مادرم...خدا بهم چهارتا پسر داد جوون بودم و نادون هزارتا عذاب به عروسهام دادم و امروز باید اینجور تنها بمونم ولی تو جنست فرق داشت الکی نیست که بهت خان لقب دادن هرچقدرم صورتت خشن باشه این قلبت با انگشتش به قلب همایون زد و ادامه داد اینجا یه عالمه خوبی و رحم و محبته ... همایون سری تکون داد و گفت :رفتن راحت نیست پرستارت باید بیاد اونجا وضعیت مناسب نداره نه برقی نه ابی رفتم اونجا قبلا ... -تنها خواسته منه اخرین ارزوم .. همایون تو جا چرخید و رو بهم گفت :مادرت کی میاد ؟ -امشب میان یعنی باید بیان دیشب عروسی تموم شده کاری دارین من و باقر هستیم ... رو به مهین گفت :صبح میرم سمت ده فاطی خانم ...تخت و دارو هرچی لازمه از اینجا میبریم اونجا زندگی در شرایط سخته ولی در عوض هر روزشو به اندازه یک ماه باهات حساب میکنم ...چشم های مهین گرد شد و گفت :چه خوب من مشکلی ندارم من شغلم اینه ولی زنتم باید بیاد ...خواستم بگم که من زنش نیستم که فاطی خانم خندید ولی تو خندشم درد داشت و گفت :از اون رعنا خدابیامرز خوشم نمیومد ولی این وروجک خیلی شیرینه ببین اول صبحی چی تنش کرده این سلیقه برام آشناست...
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
- برایش نوشتم حتی اسب‌هایی ك در خوابم با آن‌ها دویده‌ام . . مرا به نام تو میشناسند عزیز محزونم . و بعد دوباره به حرف‌هایش ، به کارهایش . . به آدمی ك کنار من میشد . و به آدمی ك دور از من بود فکر کردم . کلماتم را پاک کردم . و برای تراپیستم نوشتم : مایلم فعلا جلسات را لغو کنم . نوشت چرا؟! نوشتم به این جنون نیاز دارم . بعد . . در تاریکی خانه‌ام نشستم و به آدم‌های اطراف او فکر کردم . به گردنی ك میبوسد . به دستی ك کمرش را نوازش میکند . به آدم بعدی ك او را میخنداند . به داستان‌ خواندنش برای آدمی خوشبخت . به او فکر نکردم . . به او فکر کردن مجابم میکند باور کنم آفتاب همیشه توهم من بوده . ك از تاریکی میترسم . و اگر روز واقعیت نداشته‌باشد . . چطور به یاد بیاورم وسط روز بوسیده شده‌ام؟! بله . . باز لاک‌پشت غمگینی شده‌ام ك از لاک خود بیزار است . لباس‌های سفیدم را دور از تن او دوست ندارم . . و آنقدر سیاه پوشیده‌ام ك بخشی از شب شده‌ام . یادم آمد او شب را دوست دارد . . بهتر است دیگر سیاه نپوشم . بهتر است جزء نامحبوب آن کل محبوب او نباشم . مگر آدم چقدر میتواند جلوی آینه به خودش بگوید عیبی ندارد . . رد میشود . اینطوری برای جفتتان بهتر شد؟! عزیزم . . اسب‌هایی ك در خوابم با آن‌ها دویده‌ام . مرا به نام تو میشناسند . شعر تازه‌ام با این کلمات شروع میشود . و هرگز تمام نمیشود . . چرا ك شعرم درباره‌ی توست . و تو اندوه زیبای بی‌پایان منی . حالا دوباره انکارم کن . و برای کسی ك میبوسی افسانه‌ی لب‌های خشک کسی را بگو ك تو را نبوسید . اما اگر میبوسید لابد دیگر دلش نمیخواست آدمی باشد در داستان‌های تولتز . . جایی ك سرنوشت زود از راه میرسد . و این کلمات پراکنده‌اند . . همانطور ك تو همچنان در خانه‌ام . . در قلبم ، در روزم و در شب‌های تاریکم پراکنده‌ای . این پریشانی را تو ساختی . . و عیبی ندارد ك یادت رفته . کسی جنایات خودش را به یاد نمیسپارد . همین :))))!🖤'💭 - حمید سلیمی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii گلی جان چالش درمورددوست خوب وبدخاطرت خوب وبدی که دوستان برای مابه جاگذاشتن منظورم همون دوستان خوب یابد.که دوستان بدونن .دوستان خوب رونگه دارن وبادوستان بدقطع رابطه کنن .الان توی جامعه من فرقی نداده توی چه سنی هستم همه ازدوست ضربه خواهیم خورد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام در رابطه با چالش ثروتمند بی دغدغه عزیزم درسته بیشتر مشکلات زندگی با پول حل میشه ولی اون چیزایی که اصل زندگی و پایه های زندگی با پول نمیشه حل کرد مثلا محبت عشق نمیشه با پول خرید سلامتی رو نمیشه با پول خریدو.... پدر شوهرم من به شخصه فرد پولداریه خونه ماشین مغازه ویلا همه رو داره ولی چند سال پیش پسر جون ۲۵ سالش بر اثر سکته قلبی فوت کرد همیشه میگه کاش هیچ کدوم اینارو نداشتم ولی داغ اولاد نمیدیدم پولش هیچکاری برای این غم بزرگش نمیتونه بکنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام گلی جونم ۲۰ سالمه از دست شوهرم و خانوادش دارم دیونه میشم خانوادش نمیزارن هیچ کاری کنه حتی ماشین بخره من تو سرمای زمستون با موتور رفت امد کردیم هیچوقت ب حرفم گوش نمیده فکر میکنه همه درست میگن فقط من اشتباه میگم و نباید نظر بدم اصلا واسه حرفام ارزش قائل نیست و اهمیت نمیده من بهش گیر میدم نمیدونم شاید گیر دادنم باعث شده ازم دور شه ولی هرچی که هست دارم میمیرم هرچقدر میگم یه ماشین بخر خانوادش نمیزارن میگن میخایی چیکار بخدا خجالت میکشم از موتور سوار شدن.....باز ماشین نداشتن رو تحمل میکنم ولی بی اهمیتی خودش و دخالت خانوادشو کجای دلم بزارم؟ ممنونم از کانال خوبت 🌸 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من دختر 14ساله ام ...👇 مامانم خیلی لجه باهام با هر کسی سر هر مسئله ای دعوا کنه میگه تقصیر منه خواهر بزرگترم ازدواج کرده اونو از همه بیشتر دوست داره نمیزاره تنها برم بیرون نمیزاره با دوستام حرف بزنم زندانیم کرده تو خونه نمیزاره آرایش کنم واقعا زمو نه سخت گیری نیست بابام تنها دوسم داره و دوسش دارم الان هرکی بگیری با سه.چهارتا پسر بوده من که هیچ کاری نکرم و الاقه ای به این کار ها ندارم بهم تهمت میزنه ...😔 میره لباسای گرون میخره من که لباس جنس بد و ارزون میخرم پیش بابام بهم میگه تو ول خرجی نمیدونم چکار کنم واقعا ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزم وقتتون بخیر برای خانمی که گفتن ثروتمندا مشکل ندارن ... منم یه آدم معمولی مثل شماهستم اما میخام اون چیزی که از تفسیر جزء یک قران برداشت کردم بگم اول اینکه بله خدا همه رو امتحان میکنه وبرای همه سختی هایی وجود داره برای هدایت و بالارفتن درجه ایمان ولی اون چیزی که مد نظر شما هست مربوط به اونجایی میشه که خدا میخاد برای خود بنده هم ثابت بشه که با این همه ابتلاعات این بنده اش هدایت شدنی نیست خدا هدایت میکنه ولی نمیبینه مطمئنا میفهمه اما لجوج هست نسبت به دین از یه جاییبه بعد خدا روی گوش ها چشم ها و قلبش مهر گمراهی میزنه و میگه تو انقدر توی خوشی هات بمون تا فرصت حیاتت تموم بشه و خیلی وقتا مرگ راحتی دارن البته حواستون باشه هر ثروتمندی رو مشمول این تفسیر نکنین خدا خودش بهتر عالم هست به اعمال بندگانش در پناه خدا باشید 🌱 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای شوهران (ویژه خانم ها) ♥♥♥ جالب بخونیددددددددددددد♥♥ 😍😍شربت بیدمشک برای آرامش شوهر عصبی اگر همسرتان بعد از یک روز سخت کاری به منزل برگشته و اعصاب هیچ کاری را ندارد و حتی دوست ندارد کمی با شما گفت وگو کند، یک لیوان از شربت عرق بیدمشک خنک برای او آماده کنید. عرق بیدمشک در صورتی که خنک سرو شود، استرس ها و تنش ها را بسرعت دور می کند. نوشیدن عرق بیدمشک نه تنها مقوی قلب و تنظیم کننده تپش قلب و جریان گردش خون است ،بلکه می تواند بسادگی آرامش را به همسرتان هدیه کند. پس دست به کار شوید تا دیر نشده عرق بیدمشک را تهیه کنید. نوشیدن روزانه یک لیوان از عرق گیاهی بیدمشک که از ترکیب نصف لیوان عرق بیدمشک و نصف لیوان آب خنک تهیه شده باشد، می تواند شوهر خسته و عصبانی را به یک شوهر آرام، صبور و ایده آل تبدیل کند @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 👫 🦋اگر بعد هر کار کوچکی زن و شوهر از هم سپاس گزاری کنند زنـدگی سـرشار از😍👇 🍃عشـق و محـبت خواهــد شـد♥ ☘تشکر کردن را فراموش نکنید☺️👇 💌چه پیامکی 👩‍❤️‍👨چه حضوری 👨‍👩‍👧‍👦وچه درجمع خانواده و دوستان @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💕 سلام در جلسه ای که خواستگاری رسمی همسرم از من بود که بزرگتر های فامیل هم تشریف داشتند، بزرگتر ها پرسیدند که حرفی نمونده ؟ شما با هم صحبت کردید؟ ما هم تایید کردیم. پدرم گفتند باز اگه میخواید با هم‌صحبتی بکنید میتونید صحبت هاتون رو انجام بدید. خواستگارم مردد بودن چون ایشون کاملا صحبت هاشون رو کرده بودن ولی وقتی من به سمت اتاق رفتم، ایشون هم اومدن داخل😁، با اینکه من و ایشون قبلا هم با هم صحبت کرده بودیم . بعد کمی صحبت مادرم در زدن و گفتن که تموم‌ نشد؟ منکه فکر نمیکردم که بیشتر از نیم ساعت در حال صحبت باشیم ولی مثل اینکه ۲ ساعت گذشته بود😅 مادرم که مثلا اومده بودن که ما رو صدا کنن و ما هم قصد بیرون رفتن از اتاق رو داشتیم ، خودشون شروع کردن به سوال پرسیدن و سنجش شرایط و ...😄 تا اینکه هر سه بیخیال بیرون رفتن شدیم و دوباره نشستيم😁 تا اینکه خاله ام در زدن و گفتن چرا نمیاید؟ با دیدن ما گفتن‌ مثلا اومدی این دو تا رو صدا بزنی؟ خودت که نشستی داری سوال و جواب میکنی😁😂 و لحظه بیرون اومدن ما از اتاق که همه ی افراد حاضر چشم به در دوخته بودند که اینا کی میخوان بیرون بیان !😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام درمورد ثروتمندان بله من یک خاله دارم که هرجای خوش اب وهوای ایران خونه خریده وحساب کنید نصف پاساژهای شهرستان به نام خانواده خاله هست اما یک نوه پسری دارن که درسن دوسالگی دیابت گرفته وباید انسولین تزریق کنه حاضر شدند تمام داراییشون رو بدن تا سلامتی نوه روبه دست بیارن اما دکترها گفتن تا هیجده سالگی باید انسولین بزنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿