سلام به همتون امیدوارم حال دلتون خوب باشه
راجع به چالش مشکل ثروتمندان باید بگم پول همه چیز نمیشه من که الان دارم این پیامو مینویسم درحال حاضر تمام مشکلات مادی ریخته رو سرم و هیچ پس اندازی ندارم یعنی دارم به در و دیوار میکوبم که یه میلیون جور کنم بدم به طلبکارم شوهرمم بیخیال طلبکار و مشکلات زندگیه وفقط میگه خدا برام نمیخواد گنج پیداکنم ماشین بخرم خونه بخرم 😖و من فقط نگاهش میکنم و میگم بدون تلاش چیزی نمیاد میگه تو عقب مونده ای خدا بخواد گنج میندازه سر راهمون اینکه خدا بخواد همه چی درست میشه شکی توش نیست اما نه بی حرکت خلاصه همه چی به گردن من بیچارست اینو گفتم که بدونید بی پول ترین فرد طایفه خود منم حرفهامو به پای بیچارگی و بدبختیم نذارید
یکی از فامیل هام نوازنده ی مشهوری توی شهرمونه جوری که خیلی جاها ازش دعوت میشه یه شب جایی دعوت میشه که از مال و مکنت دنیا چیزی کم ندارن با جرات میگفت خونش قصر بوده و درحین مهمونی حواسم جمع خانم و آقا بوده که هربار یکیشون تو جمع نبوده و از روی کنجکاوی میره دنبالشون وارد یه اتاق میشه که تخت خواب آنچنانی وسایل لوکس دورتا دور اتاق چیده شده و یه پسر معلول روی اون خوابیده وقتی صاحب خونه میبینه که این طرف وارد اتاق شده براش تعریف میکنه که تنها اولادم همینه و اصلا بچه دار نمیشیم و تمام ثروتمو حاضرم بدم که این بچه فقط بتونه تکون بخوره اما افسوس که هیچ ثمری نداره و دیگه بچه دارم نمیشیم خدا مال و اموال دنیا رو مساوی تقسیم نکرده اما به همه نعمتایی داده شکرش به اون خانواده قصر داده با یه بچه فلج به من یه خونه مستاجری با هزار بدبختی کرایه جور میکنم با یه پسر بچه که از دیوار راست بالا میره اما شوهر من این چیزارو نمیفهمه و میگه فقط پول پول پول
درعوض من هرکی رو ببینم پولداره میگم خدا بهش بیشتر بده
براهم دیگه دعا کنیم 🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
**دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
**
درجواب خواهرودخترگلم خانمی که به پیام گوشی همسرشون شک کردن
سلام صبحتون بخیر الهی همگی خواهران وبرادران هم وطنم خوب باشید،،،،
بخصوص نازگل عزیز که باصبوری پیام هارو توکانال میزارین اجرتون باحضرت زهرا،،،،
درجواب خواهرودخترگلم خانمی که به پیام گوشی همسرشون شک کردن وهمسرشون قسم خوردن موضوع چیز دیگه ای هست،،،
دخترعزیزم من چهل ساله خانه دارهستم ،،
وتجربه به من ثابت کرده شک ریشه زندگی رو خشک میکنه وچه بهتر که این فکرهارو
ازسرتون بیرون کنید عزیزم وشیطان رو لعنت کنید،،،،
دخترم شاید همسر شما راست میگن بنده خدا واینطوری که میگین توضیح دادن واستون پس اعتماد کنید وحتما بگین مثلا علی جان من به شمااعتماد دارم ومیدونم اینقدر زندگیت ومن رو دوست داری که هیچ وقت به من خ..یان..ت نمیکنی چون رو خودتم خیلی حساب میکنی نیازی به توضیح نیست
عزیزم ،،،،،
اما وقتی پاپیچ بشین مطمئن باشید
روش بازمیشه وباخودش میگه من که این کارو نکردم این میگه کردی خوب پس میرم دنبال همین کار حداقل آش نخورده ودهان سوخته نباشم،،،،
ببین دخترم من دوتا دختر دارم و بلخره همه خانم ها رو همسرشون تعصب دارن واینم تاحدی خوب هست ،،،،
بیشترکه باشه میشه وسواس فکری وخانمان سوز هست گلم به فکرخودت باش وزندگیت
واجازافکارمنفی رو به ذهنت نده که همینطور شیطان واست قصه بافی خواهد کرد،،،
من زیاد دیدم در فامیل ودوست وآشنا
که یک عمر زندگیشون رو خراب کردن سرهیچ وپوچ و شک های بی مورد والان دیگه سنی ازشون گذشته ،،،،،
پس اعتمادکن دخترم وبه همسرت بگو عزیزم بیابه هم قول بدیم مراقب عشقمون باشیم تا همیشه سرزنده بمونه
به امید بهترین هابرای شماکدبانوی مهربان 😊🥰
فاطمه از ( مشهد)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دو کلام به خواهرانم که اربعین عازم دیار عشق هستند:
بیخیالِ همه این بازیای رسانه ای
ول کنید عبا و پمادِ ضد درد و ضد آفتاب و عینک و ... رو
پاشید چادراتونو آماده کنید ، با یه کوله بار سبک
پا بذارید تو مسیر مشایة
برا حضرت زینب س با چادراتون علمداری کنید
هرجا چادراتون خاکی شد ذکرِ یازهرا س بگید
هرجا پاهاتون زخمی و خسته شد ذکرِ یا رقیه بگید
هرجا گرمتون شد یه نگاه به آسمون کنید و بگید
به فدای اون بدن عریانی که زیر آفتاب موند ...
خدا رو شکر تمام تلاش ها داره برای امنیت و راحتی ما میشه ، برای اسیری نمی رویم.
با دود اسپند و نوحه و التماس دعا از زیر قرآن بدرقه خواهیم شد ان شاء الله.
برادران و خواهران بزرگوار
فلسفه اربعین همین سختی کشیدنه
چشمت که به گنبد خورد سختی هایی که کشیدی
میشه این جمله بی بی زینب س (ما رأیت الا جمیلا)
کم جایی نمیخواید برید
میخواید پا بذارید جا پای خانم حضرت زینب س
با آداب برید. لبخندِ رضایتِ حضرت به همه چی می ارزه
برید نشون بدید حضرت زینب تو ایران
خیلی علمدار داره ..
نشون بدید چادری که تو کربلا خاکی شد
نسل پرور شده ..!
نشون بدید نسلِ زینبی
با هیچ بازی رسانه ای از بین نمیره .
سفرتون بخیر عَلمدارانِ نسل زینب سلام الله علیه
🏴اربعینی ها !
یادتان باشد که ستون به ستون را
مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید...
🏴اربعینی ها
وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان مینوشتند: یا زیارت یا شهادت
🏴اربعینی ها !
میان ِ هروله های بین الحرمین ،
یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ پرپر شـــدند ...
🏴اربعینی ها
نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛
یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای مهران ... چزابه ... شلمچه ...
🔴واسه این عشق میشه جنگید.
التماس دعا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من ۹۹۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
خودم متولد بهمن ۷۲ هستم و آقای همسر مهر ۷۰. فروردین ۹۵ به صورت کاملا سنتی با آقای همسر آشنا شدم و خیلی ساده و بی سر و صدا رفتیم سر خونه زندگیمون. یه خونه کوچیک داشتیم و ماشین و همسرم کارمند بودن.
از وقتی عقلم رسید و تنهایی رو حس کردم توی زندگی، عاشق بچه ها بودم و همیشه از خدا میخواستم بهم ۶تا بچه بده چون به بچه های خاله ام که ۶تا بودن غبطه می خوردم.☺️
خدا هم خیلی زود حرف منو گوش کرد و هیدا خانوم رو بهمن ۹۵ به من هدیه داد.
بنا به دلایلی با یه اتفاق تلخ توی زندگیمون هم خونه و ماشینمون رو از دست دادیم و هم همسرم بیکار شد.
هیدا خانوم هشت ماهه بود که من دوباره باردار شدم و خداوند بهمون یه گل پسر به اسم آقا هیراد در خرداد ۹۷ هدیه کردن.
طولی نکشید به لطف خدا یه کار ایده آل و عالی برای همسرم جور شد و مشغول شدن و من تنها شدم در شهرمون و ایشون به تهران رفت و آمد میکردن.
تنهایی رو احساس نکردم چون حضور دوتا فرشته رو کنارم داشتم. پسرم ۶ ماهه بود که متوجه شدم دوباره باردارم و...
امیدوارم خدا مارو ببخشه که ناشکری کردیم. همسرم بسیار از خبر بارداری من ناراحت شدن و متاسفانه هشتم عید ۹۸ بچه توی شکمم که سه ماهه باردار بودم سقط شد.
زندگی ادامه داشت و مدام بهم میگفتن دیگه بسه چون خودت سنی نداری. بخاطر شرایط کاری همسرم مجبور به مهاجرت شدم و در شهر دیگه ای تنها بودم و کار همسرم شیفتی بود.
اوایل کرونا بود که همه حسابی درگیر بودن و من متوجه شدم که چندماهه باردارم و حسابی مراقبت میکردم که با این وجود در هفت ماهگی به شدت درگیر کرونا شدم و اعزام شدم به بیمارستان مرکز استان.
همه نا امید بودن ولی خودم با تمام وجود به عظمت خدا ایمان داشتم و میدونستم خدا ۳تا کوچولو رو بدون مامان توی این دنیای بزرگ رها نمیکنه
دوره درمانم در بیمارستان تموم شد و مرخص شدم ولی تا رسیدم به شهرمون دیگه بچه حرکتی نکرد و دوباره راهی بیمارستان شدم و دخترم همتا خانوم در هفته ۳۵ به دنیا اومد. یه دختر کوچولوی ریزه میزه....
مدام درگیر حرف فامیل و دوست و آشنا بودیم که دیگه کافیه ولی من مثل سابق رو حرفم بودم که نه هنوز کافی نیست.
بعد از دنیا اومدن همتا برای ادامه تحصیل حوزه علمیه ثبت نام کردم و یه ترم پاس کردم ولی بخاطر کرونا مدام از مهد زنگ میزدن و قسمت نشد که ادامه بدم.
سال ۱۴۰۰ برادرشوهرم در سن ۲۲ سالگی درگیر بیماری شد و اردیبهشت ۱۴۰۱ به رحمت خدا رفت و همسر من بیش از قبل تنها شد.
تصمیم گرفتیم برگردیم به شهرمون که لااقل کنار مادرامون باشیم. وقتی برگشتیم من متوجه شدم باردارم که دخترم ثنا متولد ۱۴۰۱ و با فاصله ۱۰ ماه پسرم عماد در سال ۱۴۰۲ و الحمدلله الان اسرا خانوم که 4روزه بدنیا اومده، شدن روشنایی هر روز زندگی ما.
به لطف خدا و تولد هر فرزند، الحمدلله همسرم موفق شدن کارشون رو منتقل کنن به شهر خودمون و از ارگان مربوطه به ما خونه سازمانی دادن و منو همسری دست در دست هم و با تکیه به خداوند تونستیم به خونه سرو سامان بدیم که بشه راحت توش زندگی کرد و یه ماشین خوب هم گرفتیم.
انشالله به حول قوه الهی از اول مهر هم قراره بریم دانشگاه برای ادامه تحصیل.
من و آقای همسر جز همدیگه هیچ کمکی نداشتیم برای پیشرفت در زندگی و جز به خداوند به هیچکس رو نزدیم.
الحمدلله اعتماد به خداوند جواب داد و ما با وجود شش فرزند هر لحظه شادتریم و برکت رو در زندگی به چشم میبینیم.
امیدوارم از ترس رزق و روزی هیچ خونه ای بدون بچه نباشه که تنهایی بدترین درد در دنیا و آخرته.
انشالله خدا روزی همه خانوم های دنیا رو، مادر شدن قرار بده.
التماس دعا
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
"متنى از جنس طلا"
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
گفت :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
🌸👈 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
🌸👈 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
🌸👈 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
🌸👈 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
🌸👈 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
👈 ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام گلی جان صبح بخیر ممنون ازت بخاطر کانال خوبت میخاستم درمورد خابم بگم
من هفت ماهه حاملم امروز صبح بعد از ساعت ۷خاب دیدم، خیلی حالم بده خاب
دیدم ینفر بهم زنگ زد گفت این بچه برای شماس منم نمیدونم چیشد یهو گفتم آره گفت اینجور بچها ممکنه اوتیسم یا .....
اونیکی رو یادم نیس چی گفت ولی گفت ممکنه دوتا مریضی رو بگیرن منم پشت
گوشی گفتم اشکال نداره بچمه منم خدایی دارم خدابامنه حالا ک بلند شدم مدام فکرم درگیره ینی چی بود چرا اون خابو دیدم خیلی نگرانم من این بچه رو ناخواسته حامله شدم با مخالفت شدید همسرم ک میگفت س..ق..ط کن بزور نگهداشتم فقط
بخاطر خدا میدونستم اون برام خاسته با اینکه خودمم شرایطش نداشتم حالا هم
دلم به خدا گرمه و مطمئنم ناامیدم نمیکنه ولی خابم چی بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#سوال_اعضا
سلام خدمت همه دوستان مجازی، چند وقته یه مشکلی برام پیش اومده ک خیلی حالمو بد کرده خواهش میکنم راهنماییم کنید، من در یکی از شهرستان های استان کرمانشاه زندگی میکنم از سال 96 و با اون زلزله وحشتناک که ما تجربه کردیم همیشه خوف زلزله به جونمه اون سال با اینکه خونمون محکم ساخته شده و اتفاقی برامون نیفتاد اما من در روستا یک هفته زیر چادر بودم از ترس اون موقع هم باردار بودم و یه بچه کوچیکم داشتم ترسم بیشتر از دست دادن بچه هامه، خلاصه بعد یک هفته با بدبختی راضی شدم بیام خونه بماند که با هر پس لرزه تنو بدنم میلرزید چون ما تا یک سال همش پس لرزه داشتیم الانم دوتا زلزله سنگین در حد 4،9ریشتر داشتیم در فاصله یک هفته و هیچ پس لرزه ای نداشتن این زلزله ها من باز همون ترس به وجودم برگشته چون شنیدم که این زلزله ها چون پس لرزه نداشته شدیدترشم میاد الان شبو با ترس میخوابم همش سر گیجه دارم فک میکنم زلزله اومده کلا کلافه شدم بعضی شبا به بچه هام نگاه میکنم گریه میکنم حس میکنم صب دیگه زنده نیستیم خیال پردازی ها ولم نمیکنه تو رو خدا راهنماییم کنید، ممنون گلی جان برای گروه خوبت 😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
با انگشت اشاره کرد و گفت: دستپخت تو رو بیشتر میپسندم..خیلی وقته اینجا نیومدم حالا که اومدم میخوام تکلیف خیلی از چیزهای زندگیمو مشخص کنم..میشه تو غذا درست کنی؟قبول کردم و دست بکار شدم اونروز خیلی روز خاصی بود تمام لوازم رعنا و بچه اش رو همایون تو حیاط آتیش زد و در مقابل چشم های همه سوختن و خاکستر شدن...عمه ها اومده بودن ولی من به دیدنشون نرفته بودم مصی اومد و برای همایون خان کلی خوراکی اورد...و با چشم و ابرو بهم فهموند که برگردم سمت خودمون..همایون بادامی تو دهن گذاشت و گفت:مصی خانم از تنهایی غذا خوردن متنفرم اجازه بده شام بخوره من تا اونجا همراهیش میکنم...مصی گفت:پیش عمه هاش گفتم رفته کلاس خیاطی پس بی سر و صدا بیاد اخه اونا که از شما شناختی ندارن عمه فریباش یه مار هفت خطه و پشت بچه ام حرف در میاره...
به مامان چشم غره رفتم خندید و گفت:شام خوردید زود بیا همایون لبخندی به مامان زد و گفت:ممنونم کاش شما هم میموندی...
مصی خندید و رفت..اونشب دوتایی شام خوردیم و چه لذت بخش بود اون لحظات ظرفهارو که شستم گفتم :اگه کاری ندارید من برم عمه ام اومده دلتنگشم...
-تا یجایی همراهیت میکنم...کتشو روی شونه اش انداخت و دوتایی قدم برمیداشتیم همش منتظر بودم چیزی بگه مخصوصا حالا که همه یادگاری زنشو سوزونده بود زیر درخت بید که رسیدیم گفت:پس از اینجا شبها منو دید میزنی از خجالت اصلا به روی خودم نیاوردم حتی به سمتش نچرخیدم گفت: عشقت شب واسه چایی خوردن منتظرته زیر نور ماه..رفتم داخل جرئت نداشتم بچرخم و نگاهش کنم با ورودم چهره مهربون عمه گلثوم و آغوش گرمش ولی برعکس اون عمه فریبا بود که یه سلام خشک داد...کنار هم شب نشینی داشتیم عمه گلثوم پاهاشو دراز کرد و گفت دیروز خونه حاج داداش بودم عروس خانمش دمار از روزگارشون در اورده هزارجا دکتر رفته و ثابت کرده که علی عیبناکه اگه حال و روز زری رو ببینید دیگه نمیشناسیدش پیر شده داغون شده دکتر گفته علی اصلا نمیتونه بچه دار بشه دیدید آه اختر دامنشو گرفت علی آبرو براش نمونده هر روز دعوا هر روز یه داد و بیداد هست اونجا حنانه همه جا گفته که ایراد از علیه و براشون آبرو نزاشته..طفلک علی حتی جلو من نتونست سر بلند کنه، خونه به اون بزرگی شده ماتم کده داداش رو که دیگه نگو حتی نمیتونه حرف بزنه تو یه اتاق نشسته و غصه میخوره..مصی چشم هاشو درشت کرد و گفت:خدا روشکر کم بلا سر دخترم اوردن پس بگو مینا چرا اومده اینجا اومده بوده خبر بده که داداشش عیب ناک و لابد فکر کردن اختر رو باز میدم بهشون، باید