eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 يوقتا بي هوا برو بهش بگو زندگی بدون اون برات جهنمی بيش نيست بذار بدونه وجودش چقدر توو زندگيت مهمه بذار حس كنه چقدر بودنش توو زندگيت "بايده" ادما هميشه هم از ابراز علاقه زياد نميرن يوقتا هم از نشنيدنش ميرن از اينكه حس كنن وجودشون اضافس كنارتون پس بذارين بدونن چقدر ارزششون زياده تو زندگيتون ارزش آدما رو يوقتا لازمه بی هوا بهشون متذكر شی...❤️🍓 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام من تجربه تلخی از زندگیم دارم که دوست دارم دوستان راهنماییم کنن ۱۰سال پیش شوهرم عاشق من شد و بعد از کلی کلنجار با خانوادش و خانوادم بلاخره تونستیم باهم ازدواج کنیم از همون ماهای اول دیدم شوهرم خیلی سرش تو گوشیه بعد فهمیدم با یه خانم دیگه حرف میزنه ....🌱🌸 بهش که گفتم منو با اون خانم معرفی کرد فقط همراز اون خانم بود و راهنمایش میکرد که برگرده سر خونه زندگیش خیلی ساده از این موضوع گذشتم و با تمام اعتماد باهم زندگی کردیم بعد پنج سال بچه دومم تازه دنیا اومد که باز متوجه شدم شوهرم برا گوشیش رمز گذاشته و میره بیرون صحبت میکنه همش سرش تو گوشیه خیلی اعصابم خورد شد هر طور شده رمز گوشیش دستم اومد و فهمیدم با یه خانم در ارتباطه و کلی دل و غلوه بهم میدن خیلی ناراحت شدم به نیت طلاق رفتم خونه خواهرم. اون دست از سر من برنمیداشت و کلی قول داد که دیگه آخرین باره و تکرار نمیشه فقط برگرد. با کلی اصرار اون و خواهرم برگشتم سر زندگیم با من عالی بود خیلی کم احساس کم وکاستی تو زندگیم داشتم الان بعد ده سال که بچه سومم به دنیا اومد یه بار دم فروشگاه که باهم رفته بودیم یه خانم خیلی با شوهرم گرم در حال احوال پرسیه نزدیک شدم شوهرم معرفیم کرد که همسرشم و بچه ها رو معرفی کرد خانمه هم شوهرش رو صدا زد و خودشو به عنوان همکلاسی شوهرم معرفی کرد روز بعد معارفه اومدن خونمون واسه نهار کلی تعجب کردم که چطور اینا انقد راحتن هی به شوهرم میگفتم چطور همکلاسیت شوهرش رو قانع کنه بیارتش خونه همکلاسی مرد بعد دو هفته شوهر خانمه زنگ زد ما رو دعوت کرد خونشون من اولش مقاومت کردم ولی به اصرار شوهرم و خانمه رفتیم خونشون خیلی آدمای خوبی بودن کم کم داشت شکم از بین میرفت که بار اومدن خونمون و دو شب خونمون موندن بعد رفتن دختر پنج سالم گفت که خاله با بابام خیلی صمیمیه انگار زنشه نه همکلاسی. از حرف زدن دخترم تعجب کردم دلم آشوب شد بعد رفتنشون گوشی شوهرم رو گرفتم و رفتم تو ایتا و مسجاشون رو دیدم چقد باهم صمیمی بودن یه زن شوهر دار دوست دختر شوهرم بود سرم سوت کشید رفتم خونه آقام کلی سرو صدا کردم تصمیم گرفتم طلاق بگیرم شوهرم کلی پیقام و آدم فرستاد که دفعه آخرمه من رسوا شدم بهم فرصت بده بعد رفتن به جلسه طلاق همه حتی خود مدد کار اجتماعی گفت شوهرت خیلی دوستت داره خیلی متاسفه فقط یه همین بار برگرد سر خونه زندگیت اون پیش همه قول داد دیگه از این کارا نکنه من برگشتم سر خونه زندگیم ولی با قلبی مرده اصلا نمیتونم خوشحال باشم دلم درد میکنه نمیتونم اعتماد کنم. بخاطر بچه هم باید تحمل کنم ولی نمیتونم چطور @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام نمیدونم اینا را می‌نویسم کار خوبی یانه ولی از همه کمک گرفتم و ده ها بار چله برداشتم ولی نشد که نشد نمی‌دانم چیکار کنم که خداازمون راضی بشه و منا حاجت روا کنه قضیه ما برمیگرده به ۲ سال پیش وقتی همسرم شغلشا عوض کرد و به خرید و فروش روی آورد اونم با وسوسه کزدن رفیق بد ذاتش بگذریم هر چی داشتیم فروختیم و سرمایه گذاری کردیم و شریک شدیم اولش بد نبود ولی اشتباه همسرم این بود که خانواده منا برد تو این معامله ها قرار بود چند ماهه فروش بره که بخاطر شرایط که تو کشور بوجود آمد همه جا رکود شد خصوصا شمال کشور که زمین هایی خریده بود برای خانوادم چند ماه شد چند سال نمی‌دانید چه ها کشیدم چه درد هایی چه زخم زبان‌هایی طرد شدم از خانوادم برادرهایم آبروی ما در شهرمان برده بودند کارم صبح و شب شده گریه و ازخدا خواستن که اینا فروش بره همه چیز زمین کامله با قولنامه و سند ولی گوش این ها از این حرفا پره و فقط میگن تو ما رو بردی خودت درستش کن تو را به این ماه عزیز قسم تون میدم برامون دعا کنید که این زمین ها فروش بره به زودی من از این خجالت در بیام 🌷خواهش میکنم به هیچکس تو زندگیتون اعتماد نکنید من ۳ ساله دارم جون میدم ولی جای تعجب داره که هنوز سرپام باوجودی که میدونم تو خانوادم جایگاهی ندارم حتما تو گروهتون آدمای خوب زیادی هستن که نفسشون گرم بخدا بدجور بریدم ۳ سال در خونه خدا را میزنم برام دعا کنید خدای من شنونده داناست ❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
یک زندگی یک خاطره عقدی🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عقدی🍃👇
قبل عقد بابام اومد و منو کشید کنار آروم بهم گف وقتی عاقد خطبه عقدو خوند دفه سوم بگو بله نگا کن دفه اول نگی منم گفتم باشه..👍 خلاصه رفتیم و پای سفره عقد نشستیم تا عاقد برا بار اول گفت عروس خانوم آیا وکیلم؟🤔 منم هول شدم و فقط یه سه 3⃣ تو ذهنم بود..سه بار پشت سرهم گفتم: بله بله بله🙄وسط جمعیت صدای بابامو شنیدم که گفت: زهرماااره بله😒😤 😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🧿💙 سد راهم شده ای بگذر از من ...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 همسر شهید همت: مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من! همسر شهید همت می گوید: بارها به من می گفتند: «این چه فرمانده لشکری است که هیچ وقت زخمی نمی شود؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او می پرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمی شوی؟ می خندید ،حرف تو حرف می آورد و چیزی نمی گفت. آخر، شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: «پیش خدا کنار خانه اش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقی بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم. آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامش توش نفس نکشد.» همین هم شد. ‌‍‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک ایده🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ایده🍃👇
سلام من یه ایده داشتم واسه گفتم شاید جالب باشه چون من و همسر عقد هستیم و از هم دور واخرهفته ها همو می‌بینیم و تولد ایشون وسط هفته بود و نمی‌شد پیش هم باشیم چند روز قبل تولدش پدرشوهرم اینا بدون اطلاع به من یه تولد گرفتن....🌱🌸 منم غافلگیر شدم و امشب که همسرم اومد یه تولد جدا گرفتم البته چون هفته پیش کیک خورده بودیم این دفه گفتم یه فکر جالب کنم و هندوانه رو به شکل کیک برش بدم😊😊😊 اقامون خیلی تعجب کرد و بعدش همون جعبه کیک که هفته پیش خریده بودن رو برداشتم و توش کادو رو گذاشتم و. تبدیل شد به جعبه کادو😊😊 به یه متن شعر با قلم نی. و جوهر نوشتم و چسبوندم روش و چاقو رو با میل قلاب بافی دوتا گل بافتم و با نخ کاموا سبز دورشو گرفتم و همینطور با کاغذهای رنگی شکل قلب دراوردم و به هم چسبوندم وبه شکل حروف انگلیسی اسم همسرم و اینکه کادو رو مستقیم ندادم بهش پیراهنی که خریده بودم رو چون می‌خواستم بذارم داخل جعبه کادو اصلی جعبه پیرهنو برداشتم و توشو شکلات ریختم و با نخ کاموا پرش کردم و توش دو تا یادداشت گذاشتم یکی‌روی شکلات ها یکی ته جعبه بعد خوردن شکلات ها و‌ادرس دادم و کادو اصلی رو داخل کابینت قایم کرده بودم😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
اداره همسرم به مناسبت روز زن بهشون سرویس قابلمه داد اونم نیاورد خونه برد خونه مادرش 😐 چندروز بعد بهم گفت مامانم چند دست قابلمه داره ببینم میتونم یه دستش روازش بگیرم یانه 😏 یکی دوروز بعد زنگ زد خونه گفت برو خونه مامانم یه دست قابلمه برام آورد بردار بیار زود باش برو تا کس دیگه ازش نگرفته منم رفتم یه کارتون توش قابلمه منم ذوق زده کلی تشکر کردم🙏🙏🙏 خوشحال اومدم خونه دیدم خواهرم زنگ زد ☎️ (دوست خواهرم همکارهمسرم بود اما همسرم خبر نداشت اینا باهم دوست هستن) خواهرم گفت خواهرجان قابلمه هات خوشگل هستن پشت قابلمه ات چه رنگیه منم تعجب کردم 😳😳 که خواهرم ازکجامیدونه مادرشوهرم قابلمه داده 🤔 خواهرم گفت به دوست منم دادن رنگش قرمزه اگرمال تو کرم هست وبه درد جهازمیخوره با اون عوض کن اون بنده خدابزاره روجهازش گفتم نه خواهرجان برای من رنگش بنفشه وبه دردجهاز نمیخوره اومدم کارتون قابلمه رو ورانداز کردم دیدم ای بابا مهراداره همسرم روش خورده دلم برای اون همه تشکر که از مادر شوهرم کردم سوخت 😔😔 آخه مادرشوهرمن سنی ازش گذشته بود چرا تواین همه دروغ باشوهرم همراهی میکرد😔😔 چرا ادم باید برای همه چیز دروغ بگه مادرشوهرم میتونست بامحبت کردن برای خودش احترام جمع کنه نه اینکه بادروغ جلب محبت کنه برای بعضی ازمادرشوهرا متاسفم😞😞😞 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿