eitaa logo
شعرهای بهجت فروغی مقدم
212 دنبال‌کننده
175 عکس
106 ویدیو
3 فایل
شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
آن کوه بلند دور نزدیک شده آن قله پر غرور نزدیک شده آماده اهتزاز پرچم باشید ای منتظران!ا ظهور نزدیک شده!
تا کرببلا به یاد او پر زده ایم با یاد غمش به سینه و سر زده‌ایم ما تیغ برهنه را به روی سر خصم با نغمه شاه‌حسین‌حیدر زده‌ایم!
ای آنکه در رثای تو آدم گریسته عیسی و‌نوح و‌موسی و‌مریم گریسته گل پیرهن به تن به غمت پاره کرده است دریا به سینه کوفته، شبنم گریسته ای آنکه تکیه داده به دیوار و های های آشفته مو به داغ تو پرچم گریسته در مجلس عزای تو هر نخلِ سوخته چادر به سر کشیده و نم نم گریسته ای کوثر حیات که یکریز تا فرات ازغربت غدیر تو زمزم گریسته هر جا که آب دیده، و هر جا که آفتاب سجاد در غم تو دمادم گریسته هر جا که رعد کوفته بر طبل، آسمان با یاد داغ های محرم گریسته از گریه بر تو بود که اشک آبرو گرفت ای آنکه در رثای تو عالم گریسته روز حساب گریه ی بسیار می کند هر کس که در مصیبت تو‌ کم گریسته!
ما ایستاده ‌ایم صفاصف مصاف را تا بشکنیم هیمنه هر خلاف را زیر لوای سرخ شهیدان کربلا میدان نداده‌ایم به دشمن مصاف را هر جا شکاف بوده و هر جا گسستگی حل کرده‌‌ایم در خودمان اختلاف را هر کس که لاف تفرقه می‌زد ندیده‌است در ریشه‌های نخل کهن ائتلاف را هر جا که ترس بوده و تهدید دشمنان حک کرده‌ایم بر دلمان لا تخاف را فرمان تاختن که برآید، برابریم شمشیرهای آخته‌‌ی بی‌غلاف را ما بارها به مشت گره کرده ریختیم بر دست دشمنان وطن آب صاف را تنها بهای وصل تو ای یار اگر سر است آماده‌ایم حضرت یوسف! کلاف را....
صحنه آخر ، فرشته‌ها که رسیدند فرشچیان را به سوی عرش کشیدند
امشب امضا می‌کنم با اشکهایم نامه را بلکه بفرستد برایم دوست دعوت‌نامه را من که با پای خودم هرگز نرفتم پیش او اوست می‌چیند برای رفتنم برنامه را در میان کوله بار رفتنم جاداده‌ام حوله و مسواک و لیوان، جانماز و جامه را اشک‌جاری، زخم‌ کاری، جان‌به‌لب، دل‌بی‌قرار کیست برپاکرده در من اینهمه هنگامه را؟ سر به تربت می‌گذارم، اشک می‌آید به چشم ای‌خدا بوی که دارد می‌نوازد شامه را؟ لحظه دیدار نزدیک است، راهی واکنید تا بخوانند اشک‌های من زیارتنامه را!
صبح زیبای دلفروزم ، تو هم همیشه تو، هم هنوزم، تو... اربعین‌ها به جای خود ، هرسال سیصد و شصت و پنج روزم تو!
آه ای قطار پر شده ما را نمی‌بری؟ ما ماندگانِ از همه‌جا را نمی‌بری؟ این چند جان‌به‌‌لب‌شده را جا نمی‌دهی؟ این التماس‌های دعا را نمی‌بری؟ ما رودهای تشنه پر التهاب را تا پای چشمه‌های گوارا نمی‌بری؟ هر چند گوهر دل ما نیست قیمتی با خیل اغنیا فقرا را نمی‌بری؟ ای کاروان کوله‌به‌دوشانِ اربعین جاماندگانِ کرببلا را نمی‌بری؟
صبح زیبای دلفروزم، تو هم همیشه تو، هم هنوزم تو... اربعین‌ها که جای خود، هر سال سیصد و شصت و پنج روزم تو!
او رفت و قیمتی‌گهرش را به‌جاگذاشت نقشی بدیع از هنرش را به‌جا‌گذاشت وقتی کشید روز دهم را به روی بوم انگشتهای او اثرش را به‌جا‌گذاشت! در پای ذوالجناح که بر بوم می‌کشید رد شکستن کمرش را به‌جا‌گذاشت در هر گره که بین دلی با ضریح زد یک قطره اشک چشم ترش را به‌جا‌گذاشت بین بهشت تابلویی مینیاتوری مثل فرشته بال و پرش را به‌جا‌گذاشت غیر از هنر که تاج سرش در بهشت شد ارثی که برد از پدرش را، به‌جا‌گذاشت خوشبخت آن که با هنرش جاودانه شد بیچاره آن که سیم و زرش را به‌جاگذاشت کشکول و کفچه‌ بهرِ گدایی نمی‌شود دستی که حاصل هنرش را به‌جا‌گذاشت بردند روح فرشچیان را به سوی عرش وقتی که بر زمین اثرش را به‌جا‌گذاشت!
ای که در راه نگاهت فرش سیب افتاده بود خوب کردی آمدی، صائب غریب افتاده بود!
بستی چمدان را که به سرعت بروی بی دغدغه، با خیال راحت بروی بنشین سر جای خود عزیزم، آخر برقی تو‌مگر که دم به ساعت بروی؟!