eitaa logo
♡بوےعطࢪڂدا♡
105 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
512 ویدیو
88 فایل
{بسم الرب شهدا} 🌨| #باݩوجان چادرت‌فقط‌برایت‌پوشش‌نیست ڪاخ‌سیاهیست‌درمقابل‌فتنه‌های‌ ڪاخ‌سفید👌🏽✨ "هل‌مݩ‌ݩاصࢪیݩصرݩۍ؟!" 🌱|میشݩـوے‌رفیــق؟! امـام‌زمـاݩمـوݩ‌یـاࢪمۍ‌طݪبـد(: کپی همراه باصلوات بلامانع است. خادم کانال @nafasm1 @zahra1362212
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 ‍ اما متاسفانه آن روز،همه تلاش و صبر معصومه، بی فایده ماند چرا که تا شب راحله از جوش و خروش نیفتاد. هرچند به جز یکی دو ساعت اول که گاهی زیر لب غرولندی میکرد تا شب ساکت بود ولی چشم های فندقی رنگش آنچنان غضب آلود بود و ابروهای مشکی اش چنان در هم بود که معصومه ترجیح داد تا آرام شدن اوضاع صبر کند. این اولین باری بود که عصبانیت راحله این همه طول کشیده بود. تنها آمدن پدر توانست اندکی از این خشم کم کند. راحله دردانه پدر بود. نه اینکه پدر او را بیشتر دوست داشته باشد،نه، اما شاید چون فرزند ارشد بود و از طرفی خصوصیات اخلاقی اش او را تبدیل به دختری محجوب،صبور و منطقی کرده بود باعث می شد پدر به عنوان سرپرست امور خواهرانش به اون نگاه کند... این تمایزات و شاید اینکه شباهت زیادی بین او و مادر وجود داشت باعث شده بود راحله جایگاه ویژه ای نزد پدر داشته باشد و خواهران دیگر که هرکدام به خوبی های راحله اعتراف داشتند با کمال بزرگواری این برتری را پذیرفته بودند و هیج کدام سعی در ورود به این حیطه نداشتند. راحله فرشته نبود. او نیز مانند هرکس دیگری اشتباهاتی داشت اما شاید چون همیشه در پی یافتن راه درست بود باعث می شد اشتباهاتش کم شود. البته رفتار پدر هم به گونه ای نبود که حسادت بقیه را برانگیزد زیرا به هرکدام از دخترهایش جداگانه و ب طور خاصی عشق می ورزید و همین باعث می شد هیچ کس نخواهد جایش را با دیگری عوض کند. از طرفی راحله هیچ وقت از این برتری موقعیت، سو استفاده نمیکرد. به علاوه چون این برتری باعث وظایف و مسئولیت های بیشتری نسبت به بقیه بود بقیه ترجیح میدادند همان نقش های راحت خود را ایفا کنند. از دید راحله نیز پدر مردی بود با تمام خصوصیات جالب و ویژه یک مرد. مردی که اصول اخلاقی اش را قبل از آنکه توصیه کند خود عمل میکرد و هیچ گاه چیزی نمیتوانست وسوسه اش کند که اخلاق را زیر پا بگذارد. همسرش را عاشقانه دوست داشت و در پدر بودن مردی بود بی نظیر ... در طول بیست سال زندگی، راحله هیچ گاه ندیده بود پدرش رفتاری غیر منطقی داشته باشد و یا از موقعیت پدری خودش سو استفاده کند. برای همین به راستی حکم ستون خیمه زندگیشان را داشت. آن شب هم با آمدن پدر که همراه با شوخی ها و مهربانی های همیشگی اش بود راحله توانست کمی آرامش خود را باز بیابد و ناراحتی اش را فراموش کند. مردی پنجاه ساله، با موهایی ک زودتر از موعد جو گندمی شده بود... چشمانی نه چندان درشت، با نگاهی ارام و نافذ..ابروهایی صاف و پر پشت و ریشی کوتاه که مخصوص حاجی های بازاری بود ترکیب چهره ای بود که راحله عاشق نگاه کردن به آن بود... ... .....★♥️★.....