🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
#بادبرمیخیزد
#قسمت15
✍ #میم_مشکات
بعد از صبحانه، شیما به مدرسه رفت و مادر هم رفت تا رسم هر روزه را به جا بیاورد و پدر را تا دم در بدرقه کند.
حالا فرصت مناسبی بود. معصومه و راحله بساط صبحانه را جمع کردند. معصومه زیر لحاف نشست و وانمود کرد در حال تست زدن است. آخر امسال کنکور داشت. راحله هم کتاب رمانش را در دست گرفت و خزید زیر لحاف کرسی. چند دقیقه ای گذشت. معصومه همانطور که چهار خانه های برگه تست را سیاه میکرد گفت:
-دیروز خیلی عصبانی بودی! با کسی دعوات شده بود?
-تقریبا!
-با کی?
راحله کتابش را ورق زد و خیلی کوتاه گفت:
-مهم نیست!
چه جواب کوتاه و مایوس کننده ای! اولین تیر معصومه به سنگ خورد. این جواب یعنی راحله علاقه ای به صحبت نداشت و همین قضیه را سخت می کرد. سعی کرد غیر مستقیم وارد شود. دوباره چند تایی تست زد، بعد کتاب را بست و گفت:
-راحله? دانشگاه خوبه? اصلا ارزش داره که اینقد به خاطرش سختی بکشه آدم?
راحله لبخندی زد که معلوم نشد بخاطر داستانی بود که میخواند یا سوال معصومه، بعد جواب داد:
-ای! هم خوبه هم بد! بستگی داره برای چی بخوای بیای دانشگاه!
- محیط ش چی?خوبه? منظورم اینه دختر و پسر قاطیه آدم اذیت نمیشه? آخه یجوریه آدم با پسرا سر ی کلاس بشینه!
راحله جمله ای از کتابش را خواند و گفت:
- نه زیاد! کاری ب کار هم ندارین ک! بعدم مگه میخواد چی بشه! داریم درس میخونیم دیگه... وقتی حدود و حریم رعایت بشه چه اشکالی داره..مث مهمونی هست دیگه...تو مهمونی هم همه هستن
معصومه سعی کرد یواش یواش به موضوع اصلی نزدیک شود:
-خب آخه بعضی پسرا خیلی موذی ان! هرچقدرم تو حواست باشه بازم ی کاری میکنن که صدای آدم در بیاد!
راحله دوباره لبخندی زد ک این بار معلوم بود از دست معصومه ست، کتابش را بست و گفت:
- پس بگو! تو باز فضولیت گل کرده داری میترکی! مشکلت هم دانشگاه نیست. فکر کنم تو تا ته و توی ماجرای دیروز رو در نیاری ول کن نیستی...
معصومه نیشش تا بناگوش باز شد. اما هرچقدر که راحله بیشتر راجع به ماجرای دیروز توضیح میداد نیشش بسته تر شد!!
چیزی که معصومه از دیشب در ذهنش تصور کرده بود زمین تا آسمان فرق داشت با آنچه خواهرش تعریف میکرد.
او هم مثل همه دخترانی که دانشگاه را تنها از پرده سینما یا صفحه تلویزیون دیده بودند، فکر میکرد انچه که برای راحله اتفاق افتاده آغاز یک ماجرای عاشقانه ست.
ماجرایی که مثل خیلی از فیلم ها و داستان ها، با یک دعوای سطحی بین دو همکلاسی شروع میشود و بعد از کمی کشمش به عشقی افسانه ای بدل میشود.
#ادامه_دارد...
.....★❤️★.....