13990510_39462_1281k.mp3
10.13M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت عید سعید قربان.
۹۹/۰۵/۱۰
📣📣📣📣📣📣📣📣📣
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
🌺مسابقه مجازی حاضران غدیر🌺
✅در دهه ولایت هر روز یک سوال مطرح و به قید قرعه به یک نفر هدیه ای اهدا خواهدشد.
📱برای شرکت در مسابقه جواب صحیح و نام و نام خانوادگی را به پیوی ادمین کانال
@Zahra1362212 ارسال نمایید.
@Behnam1399
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
#بادبرمیخیزد
#قسمت15
✍ #میم_مشکات
بعد از صبحانه، شیما به مدرسه رفت و مادر هم رفت تا رسم هر روزه را به جا بیاورد و پدر را تا دم در بدرقه کند.
حالا فرصت مناسبی بود. معصومه و راحله بساط صبحانه را جمع کردند. معصومه زیر لحاف نشست و وانمود کرد در حال تست زدن است. آخر امسال کنکور داشت. راحله هم کتاب رمانش را در دست گرفت و خزید زیر لحاف کرسی. چند دقیقه ای گذشت. معصومه همانطور که چهار خانه های برگه تست را سیاه میکرد گفت:
-دیروز خیلی عصبانی بودی! با کسی دعوات شده بود?
-تقریبا!
-با کی?
راحله کتابش را ورق زد و خیلی کوتاه گفت:
-مهم نیست!
چه جواب کوتاه و مایوس کننده ای! اولین تیر معصومه به سنگ خورد. این جواب یعنی راحله علاقه ای به صحبت نداشت و همین قضیه را سخت می کرد. سعی کرد غیر مستقیم وارد شود. دوباره چند تایی تست زد، بعد کتاب را بست و گفت:
-راحله? دانشگاه خوبه? اصلا ارزش داره که اینقد به خاطرش سختی بکشه آدم?
راحله لبخندی زد که معلوم نشد بخاطر داستانی بود که میخواند یا سوال معصومه، بعد جواب داد:
-ای! هم خوبه هم بد! بستگی داره برای چی بخوای بیای دانشگاه!
- محیط ش چی?خوبه? منظورم اینه دختر و پسر قاطیه آدم اذیت نمیشه? آخه یجوریه آدم با پسرا سر ی کلاس بشینه!
راحله جمله ای از کتابش را خواند و گفت:
- نه زیاد! کاری ب کار هم ندارین ک! بعدم مگه میخواد چی بشه! داریم درس میخونیم دیگه... وقتی حدود و حریم رعایت بشه چه اشکالی داره..مث مهمونی هست دیگه...تو مهمونی هم همه هستن
معصومه سعی کرد یواش یواش به موضوع اصلی نزدیک شود:
-خب آخه بعضی پسرا خیلی موذی ان! هرچقدرم تو حواست باشه بازم ی کاری میکنن که صدای آدم در بیاد!
راحله دوباره لبخندی زد ک این بار معلوم بود از دست معصومه ست، کتابش را بست و گفت:
- پس بگو! تو باز فضولیت گل کرده داری میترکی! مشکلت هم دانشگاه نیست. فکر کنم تو تا ته و توی ماجرای دیروز رو در نیاری ول کن نیستی...
معصومه نیشش تا بناگوش باز شد. اما هرچقدر که راحله بیشتر راجع به ماجرای دیروز توضیح میداد نیشش بسته تر شد!!
چیزی که معصومه از دیشب در ذهنش تصور کرده بود زمین تا آسمان فرق داشت با آنچه خواهرش تعریف میکرد.
او هم مثل همه دخترانی که دانشگاه را تنها از پرده سینما یا صفحه تلویزیون دیده بودند، فکر میکرد انچه که برای راحله اتفاق افتاده آغاز یک ماجرای عاشقانه ست.
ماجرایی که مثل خیلی از فیلم ها و داستان ها، با یک دعوای سطحی بین دو همکلاسی شروع میشود و بعد از کمی کشمش به عشقی افسانه ای بدل میشود.
#ادامه_دارد...
.....★❤️★.....
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
#بادبرمیخیزد
#قسمت16
✍ #میم_مشکات
اما آنچه راحله تعریف میکرد هیچ جایی برای خیال پردازی معصومه باقی نمی گذاشت... دعوا با استادی سوسول و از خود راضی، رد وبدل شدن حرفهایی تهدید آمیز که به هیچ عنوان شبیه یک دعوای سطحی نبود و آخر سر تشر خواهرش به آن پسره! مبنی بر اینکه حتی اگر درس را حذف کند و یک ترم عقب بیفتد از وی معذرت خواهی نخواهد کرد.
شاید اگر شخص دیگری ب جز راحله این حرفها را میزد میشد به این توپ و تشر ها اعتنا نکرد اما راحله چنین آدمی نبود. اگر حرفی میزد سر حرفش می ایستاد و بنابراین جای امیدی برای تبدیل این رابطه به یک رابطه عاطفی باقی نمی ماند. مخصوصا با توصیفاتی که راحله از آن جناب میکرد:
پسری تهرانی،لوس و سوسول، با آن موهای آلا مد، زنجیر طلا و تیپ جین پوشش هیچ شباهتی به خواستگار های راحله یا تیپ و قیافه هایی که راحله می پسندید نداشت و معصومه را بیشتر مایوس کرد و متقاعد شد که باید از خیر ماجرای عشقی بگذرد...
هرچند معصومه فراموش کرده بود گاهی حقیقت از دل عجیب ترین اتفاقات سر بر می اورد.
راحله که در حین صحبت هایش متوجه وا رفتن معصومه شده بود، بعد از اتمام صحبتش پرسید:
-حالا تو چرا مث شیر برنج وا رفتی?
و وقتی معصومه دلیل سرخوردگی اش را بیان کرد راحله یک آن ماتش برد و بعد، چنان از خنده منفجر شد و کتاب منسفیلد پارک را محکم بست، که من مطمئنم تن جین آستین بیچاره در گور لرزید!
صدای خنده راحله آنچنان بلند بود که مادر را به اتاق کرسی کشاند:
-چه خبره دخترا?چی شده?
راحله که از شدت خنده نمیتوانست حرف بزند به معصومه اشاره کرد و با نفس هایی منقطع گفت:
-این..این...برام شوهر .. پیدا کرده... اونم...چه کسی!
مادر با تعجب به معصومه نگاه کرد. معصومه که هم گیج بود و هم شرمنده لحظه ای به مادر خیره شد و بعد سرش را پایین انداخت. مادر پرسید:
- شوهر پیدا کرده?یعنی چی?
راحله که سعی می کرد آرام باشد دستش را روی دلش گذاشت و گفت:
-پارسا!میگه فک کرده منو پارسا ...
اما دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد...
مادر که گویا از جریان خبر داشت نگاهی به معصومه کرد:
-آره معصومه?
معصومه، معصومانه سری به نشانه تایید تکان داد و این بار نوبت مادر بود که بزند زیر خنده!
اینطور که ب نظر میرسید هر سه نفر از چیزی به نام "جادوی زمان" بی خبر بودند...
#ادامه_دارد...
.....★❤️★.....
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
#مسابقه شماره 1
✅بنا به فرمایش پیامبر(ص) بزرگترین و بالاترین عید ما چه عیدی است؟
۱۰فطر
۲.غدیر
۳.جمعه
۴.قربان
🌺پاسخ صحیح رو همراه با نام ونام خانوادگی به آیدی
@Zahra1362212
ارسال نمایید.
آخرین مهلت زمان ارسال پاسخ: تا فردا ساعت ۱۲ قبل از ظهر
💯بروزترین کانال💯
💛 🎤#کربلایی_امیر_برومند🎤💛
😱اولین بارگذار فایل های صوتی و تصویری در ایتا😱
💯 سلطان شور ایران💯
💠 اطلاع رسانی #دقیق جلسات 📆
💠 فایل های #صوتی و #تصویری هر هفته 🎥 🎧
💠 #متن مداحی های هر هفته🗒
💠 #تم ویژه ی کربلایی امیر برومند 🎨
#با_حجم_کم_سرعت_بالا_دانلودکنید
#قدم_به_دیده_بگذارید_حمایت_کنید
⭕️ این کانال فعالیت روزانه دارد ⭕️
https://eitaa.com/joinchat/2742812726Ccef3256af7
👌 پیشنهاد ویژه ی مدیر کانال 👌
#عڪس_بازشود ✅
رفیق شهیدث شهید بابک نوری هریس ـ[😍]•°؟
كانالی پراز دلنوشته شهدایی..تلنگرانه و آرام های خوب
براے پروفایل دنبال عکس از شهیدے؟![🤔]•°
تم و استیڪرهم از شهید بابک
میخواے؟! [🤷🏻♂]•°
پس چرا معطلے بیا اینڪانال منبع تم و استیڪرو عڪس نوشته
ازشهید بابکنوری هریس...و مناسبتهای مختلف
تا پاڪ نڪردم زودتر عضو شو[👌🏼❣]•°
┄┅═✧**❁♥️❁**✧═┅┄
#شهید_مدافع_حرم🌹
#شهید_بابک_نوری_هریس🌹
@shahid_babak_noori
@shahid_babak_noori
@shahid_babak_noori
💗بسم الرب العالمین💗
❣اسلام علیک یا صاحب الزمان «عج»❣
سلام به همه ی دخترای زهرایی عالم که فرشته های زمینی مون هستن💞😇
یه کانال داریم #توووووووپ 😍
برای #عشاق_اهل بیت🤩
کانالمون مطعلق به آقا # امام_زمانه «عج» و به لطف و عنایت ایشون میچرخه 😍
هدف ما #ظهور هر چه سریع تر آقامونه🤲
بیایید تا برای #ظهور آقا کاری کرده باشیم 😊
اگر بیاید پشیمون نمیشید😉
#ورود_آقایان_ممنوع🚫
باذکر شریف🌺 #صلوات 🌺 وارد کانالمون بشید 👇
@ya_saheb_alzaman_adrekni