.
تا کجا گفته بودم؟...🤔... آره،آفرین!😶👌 تا اونجا که بارون بود، هوای بعدازظهر #بهار ی ، تاریک بود ...😑
زنگُ زدن... ،
دوییدم از پله ها، تاخودمُ پرت کردم جلو در ، ...هیشکس نبود!😱😩...
👇👇👇
حال غریبی بود،
انگار گوشهام سنگین شده بود..؛
همش در کسری از ثانیه بودها!!😰😓 وفقط اونکسی این حرف رو میفهمه که طعمِگسِ امیدی که داره ناامیدمیشه رو چشیده! . . ....
امیدِ اندک و کمسو یی که داشتی به تغییرسخت اما ناگزیر شرایطت🤕😔..که یه جرقه و بارقهی خاص میبینی!🤩 و کللللی یهو روش حساب میکنیو #خاطرهازآینده میسازیو😍 ...ناگهان!...😰 یکهو ...در کسریازثانیه🙄... ، دود میشه میره هوا ....🤯😑
...
رفته بود!
نبود!
صدای مردجوانیی که پای آیفون گفت از مسجدمحل آمدند... ؛
لَختلَختکنان ، دمپاییگشادهمسرم رو نه روی آسفالتِکوچه - بلکه روی چادرگلدارصورتیم میکشیدم و میرفتم نزدیک جوب کوچولوی وسط کوچه -که ازهمون دوماه پیش،اولینباری که اومدیم خونه رو دیدیم، برام حکم نوستالژی بچگیهامو داشت- ، که یهو دیدم یه آقایی با کاپشنمشکی که کلاهشو کشیده رو سرش، بعد از پیچ و انحنای بغلِ درخونهمون، اونطرفِکوچه ، دوسه تا خونه جلوتر ،وایساده جلو در پارکینگ... و موش آبکشیدست!!!😣
😓🙄حیاکردم، خشکشدم-وایسادم سرجام،
فقط نگاه کردم😶 که شاید اثری ببینم از ماوَقَعْ... :
@BehrouzTeam