#داستانک
تو جاده در حرکت بودیم به سمت #رشت ؛
که از #سنگر ، به شهرداریرشت بریم برای #تجمع !
برای دادخواهی ِ #مظلومیت مردم بیدفاع و در محاصرهی #غزه ...
گهگاه، طبقمعمول، به سمت پسرم که روی صندلی عقب نشسته بود سر برمیگردوندم و نگاهش میکردم که چشمم متوجه نورهای نارنجی پخش در شیشهعقب شد.... . . .😲
باز انگار بهسرعت نور ،
تصاویر انفجارهای مهیب و هولناک غزه ، پِلی بشه داخل سرم😣☝ و چهرهی طفلکهای🥺 بُهتزده😳ی شوکخورده ، مکرر ، تکرار شه پیش چشمام، صدایی #نریشن خووند برام:
فکر کن .. بهفاصلهکمی ازتون جایی منفجر شده، آیا باز دلت آروم میگیره بچهت نیممتر ازت دور باشه!؟...
.
.
و من،
به نورهای نارنجی و سفید جاده نگاه میکردم و #سردرد م بدتر میشد...😓
و فکر کردم ؛ آب که نیست، برق فقط گهگاه هست، دارو و درمانشون که به انتها رسیده، مدرسه و بیمارستانشون هم که دیگه امن نیست...
تا شقایق هست،
گل شبدر چهکم از لالهقرمز دارد!؟
اگر فلسطینیها ،اوکراینی نیستند، اگر چشمرنگیهایشان کماست، اما #انسان که هستند!؟
و رقیهچهرهآزادِ درونم، دیگر رمق و تابِ اینهمه گرفتاری را ندارد...، چشم میبندد و صدایی میگوید: #مادر_دیگر_جان_ندارد ...🤧
و سهراب ، روایت میکند:
#واژه_ها_را_باید_شست !
روی قانون چمن پا نگذاریم!!
📻 #بهروز
#نارنج_منعنع #🍊🍃
@BehrouzTeam 🌤