🌻#ساده_اما_قشنگ_۳🌻
پیرزن نشسته بود کف خیابان! درست روبروی باب السلام کمی آن طرف از شارع سدره🥺 آن هم ایام اربعین، توی آن ازدحام و شلوغی.
داشتم از حرم بر می گشتم که دیدمش.
پاهایش را از خستگی دراز کرده بود و سرش هم پایین بود.
یک نفر لب جدول نشسته بود، تعجب مرا فهمید. گفت: گم شده بنده خدا.
نشستم کنارش
- گم شدین خانوم؟
- بله
- از کی؟
- سه روزه اینجام. با دامادم آمده بودم. اما گمشان کردم.
- از کجا؟
- تهران، کهریزک
- غذایی چیزی خوردی؟
- نه
- یک نفر آن طرفتر شنید. غذا دستش بود. داد به پیرزن. خوشحال شد.
- مدرکی چیزی داری؟
گذرنامهاش را درآورد. نگاهش کردم. نامش زینب بود. خودش روضه ای شد اصلا😭 تابعیتش افغان. گذرنامه اما اعتبار نداشت.
- زینب خانم چطوری رد شدی از مرز؟
- نمی دانم
همسرم رسید. اسم و فامیلش را گرفت و رفت آنجا که گمشدهها را پشت بلندگوهای سمت بینالحرمین صدا میکنند.
یک آن خودم را گذاشتم جای پیرزن ، نزدیک بود قالب تهی کنم. ولی او همچنان آرام بود. *تعلق وقتی نداری هر جای این دنیا باشی فرقی ندارد برایت. کنار ارباب باشی، البته بهتر از هرجا! *
دوباره گذرنامهاش را نگاه کردم. اینبار یک واژه بود که بر دلم نشست.
شغل: #خانم_خانه 🪴
با خودم گفتم چقدر #ساده میشود #قشنگ حرف زد! «خانهدار» کجا؟ «خانم خانه» کجا؟
✍ *زحل* 🪐
@BehrouzTeam🌈🌤