eitaa logo
🌹بهترین کانال🌹 آماده باش تا ظهور
170 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
13.1هزار ویدیو
46 فایل
تماس با خادم کانال: @Ali1443
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ توییت مهم استاد درباره نقاشی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد 🔻 چند روز پیش در توییتی نقاشی (رهجو) و زهرا کاظمی (رهنورد) یا همان زینب بروجردی یا فاطمه میگانی!!! مستعار را بازنشر دادم. 🔹البته هیچ قضاوتی نکرده و صرفا به درج عبارت «بدون شرح» بسنده نمودم. اما موجی از توهین‌ها از سوی هواداران این دو نفر حواله بنده شد! چرا؟ 🔸گویا پیش‌فرض هواداران موسوی هم بر این اصل استوار بود که این اثر شایسته تمسخر است! 🔸بنا داشتم بعد از ایام دهه فجر درباره آن رشتویی بنویسم که توییت یکی از کاربران را مفید یافته و بر حاشیه‌ای که در مورد آن خواهم نوشت، بسنده می‌کنم. 🔹عبدالرضا داوری نیز در تفسیری ذوقی این نقاشی را به یمن و هدهد سلیمان ارتباط داده بود! آخر مگر برای این جماعت، مردم مظلوم یمن جایگاهی دارند؟ 🔹هنوز ماجرای کشتی ارسالی به یمن و ممانعت ظریف از یادها نرفته… عدالت‌خواهی آن‌ها از منظر رضایت غرب است! لذا فقط نگران کودکان سوری هستند و تمام! 🔸گفتنی است آنچه در نقاشی این دو نفر می‌بینید ققنوس است نه هدهد که در نمادشناسی ماسونری سمبل برقراری نظم نوین است؛ نظمی برآمده از دل آشوب و خون و آتش! 🔸در ارتباط با عضویت میرحسین موسوی در فراماسونری نخستین بار محمد مُکری اواخر دهه شصت در نامه‌ای به نام «میگ و میخ» هشدار داده بود. 🔹که البته پس از آنکه از تصادف ساختگی در ایران به طرز معجزه‌آسایی جان سالم به در برد، توسط میرحسین بدون اطلاع امام و به‌صورت غیر قانونی، ۲۶ ماه در حبس نگه داشته شد. 🔹او استاد دانشگاه سوربن و برنده نشان علمی فرهنگستان آثار ملی فرانسه، همکار علامه دهخدا و اولین سفیر ایران در شوروی بود. 🔸پیش از انقلاب به‌خاطر اعتراض به نفوذ ماسونرها در دانشگاه‌ها و نهادهای فرهنگی و تصمیم‌سازی ایران، با فشار آن‌ها مجبور به ترک کشور و زندگی در فرانسه شد و نهایتا پس از ۲۴ سال با اجاره هواپیمای ایرفرانس همراه ۲۰ تن دیگر در ۱۲ بهمن همراه امام به ایران آمد. مکری تیرماه ۸۶ در پاریس درگذشت. 🔸به‌غیر از محمد مکری، شهید حسن آیت نیز در شب رای‌گیری مجلس برای میرحسین موسوی در تماس با ابراهیم اسرافیلیان خواستار جلوگیری از مراسم شد. 🔹او پوشه‌ای چند ده صفحه‌ای از اسناد عضویت میرحسین ‌‌و همسرش در فراماسونری را به‌دست آورده بود. 🔹فردای آن روز آیت با ۶۰ گلوله به صندلی ماشینش دوخته شد. همان روز محافظ او را عوض کرده بودند و فرد جدید حتی مهارت رانندگی نیز نداشت! و در تمام مدت تیراندازی پشت صندلی عقب سنگر گرفته بود! 🔸به نظر می‌رسد این اسناد توسط شبکه مظفر بقایی یا همراهان حسین فردوست به دست آیت رسیده بود. 🔸در ضمن تمامی اسناد (پوشه مذکور) از خودروی او به سرقت رفت! 🔹اینکه میرحسین مهره گلوبالیسم و فراماسونری جهانی است و برای سال ۸۸ از مدت‌ها قبل آماده شده بود و البته نقد آرا و نظرات و حتی تولیداتش در حوزه معماری دلایل بسیار و البته فرصت مفصلی می‌طلبد. 🔹علی‌الحساب به کتاب "سایه عقاب‌ها" چاپ ۱۳۸۴ و مصاحبه جان مک‌کین رجوع بفرمایید. 🔹ققنوس نماد خون و آتش ‌و آشوب و نظم جدیدی است که پس از آن برقرار خواهد شد. این نقاشی را جدی بگیرید. 🔸در قاموس ماسون‌ها این رمز عملیات آشوب است. ما پیشگو ‌نیستیم و از آینده خبر نداریم اما می‌توانیم پیش‌بینی کنیم. 🔸امیدوارم این بار هم خداوند مکر دشمنان میهن عزیزمان را به خودشان بازگرداند.
*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس از شهادتش‌/ عجیب و از بی نظیر ترین شهیدان دوران دفاع مقدس*   صدای زنگ تلفن من  را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.   سلام علیکم. بفرمایید.....   علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .   حیرت زده شده بودم.  او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!   شما؟   من زنگی آبادی هستم.   ببخشید. کی؟!   یونس زنگی آبادی.   خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر.  دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود.  دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟ دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.   من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...   یعنی من انتخاب شده ام؟   ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.   باید چه کنم؟   حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است،  همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی .   می خواهم. پس حتماً می توانم.   مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .   من مفتخرم .   از تعارف کم کن.   حرف دلم را زدم .   برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...   آیا ارتباط یک طرفه است ؟   همین طور تلفنی ؟   تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.   ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم. تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت  هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن
بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود. عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.   سلام علیکم. آقای صفایی؟   علیکم سلام. بله. شما؟   چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!   دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه  همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است. خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به  وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است. دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا .... ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :   بسم الله الرحمن الرحیم 1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست. 2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت. 3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد. 4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود. 5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،‌هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است.                                                                      والسلام   از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟ با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من. پرسید: این را از کجا آورده اید؟   او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا  می زد و فرزندانش بابا بابا  می کردند. من  که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول است
فاده می کند؟ آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم.  نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات.  به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم: بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است،‌ اما تو که راوی منی،  باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ ‌نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند.... زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...   بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که  نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.   آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود  هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...  ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و  بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما  ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون. حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد  و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم،  با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مش
هدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر  سکته  می کند ودست، پا و زبانش سنگین  می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا  به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.    حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال1360  لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین شهادت را نوشید و مصداق آیه «عند ربهم یرزقون»  شد. در مورد شهید حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود.🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشک‌ ریختنِ کارگردان فیلم «۲۸۸۸» در نشست خبری 🔹کیوان علی‌محمدی وقتی در نشست فیلمش از رشادت‌های شهید عباس دوران و خلبانان دفاع مقدس می‌گفت، اشک امانش نداد و سالن را ترک کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گَشتی در کاخِ نَنه‌ی ۹۰ ساله‌ی شاه پهلوی ... تصاویری کمتر دیده‌شده از بیمارستان اختصاصی که در کاخ داشت تا انباری از مشروب و سینمایی با انواع و اقسام فیلم‌های نامناسب.. البته از زنِ رضا پالون و نَنه‌ی شاه ملعون چیزی بیشتر از این انتظار نمیره ...
❗️مرندی، واکسن و شب اول قبر! ♨️ مرندی (در واکنش به واکسن نزدن عده‌ای): 🔺 من نمی‌تونم بگم چون من عقیده ندارم پس واکسن نمی‌زنم! خداوند در اون دنیا هم از جسم من می‌پرسه و هم به خطر انداختن جان افراد دیگه. ⁉️ آقای مرندی، احتمالا خداوند در اون دنیا، از هزاران نوزادی که با سیاست‌های شما کشته شدن و مردا و زنایی که عقیم ابدی شدن سوال نمی‌کنه؟ لابد نکیر و منکر، شب اول قبر می‌پرسن که اگه واکسن زدی بریم بهشت و گرنه بریم جهنم؛ ها؟
دعوت ایران اینترنشنالِ سعودی... از ولایت‌مداران برای تزریق دوز سوم‼️😳 از کی تا حالا..عربستان دلسوزِ مردمِ ایران شده...؟..به واکسنی که عربستان میگه بِرید ..بِزنید....خیلی شک کنید... متفکر باشیم....
🔴🔻مردم از مراجعه به بیمارستان ها برای درمان کرونا پرهیز کنند کسانی که با علائم سرماخوردگی و آنفولانزا مواجه می شوند، برای حفظ جان خود از مراجعه به بیمارستان ها و مراکز درمان کرونا پرهیز کنند. داروهایی که طبق پروتکل های سازمان بهداشت جهانی در ایران به بیماران سرما خورده تجویز می شود کشنده بوده و طبق اعتراف های مکرر مسئولین خود وزارت بهداشت ایران برای درمان آنفولانزا بی اثر و برای سلامتی عمومی افراد مضر و خطرناک است. سیستم به دنبال بالابردن هرچه بیشتر تلفات است.... سرماخوردگی یک بیماریِ کاملا عادی در فصولِ سرد است .پس دچار استرس نشوید ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حجم حماقت رو تماشا کنید!! تقلای بی حد و حصر دخترکان کرمانی... برای تماشا و نزدیک شدن به یک بلاگر ( شاخ مجازی )..! این تجمع تاسف بار... نشان داد که هدایتِ فکریِ نسلِ جوانِِ اینستاگرامی... در دستان این پلنگ های مجازی است..! عوام اینگونه دست و پا می شکنند برایشان.... و خواص به جلسه وزارت ورزش و جوانان دعوتشان می کنند! 🤦‍♂🤦‍♂
💠🎥 کارشناس ضد ايرانی: عليه برنامه هسته‌ای ایران تمرکز کرده‌اند.. نه به خاطر این که عاشقِ چشم و ابروی ما ...کشورهای عربی هستند .. بلکه چون فقط اسرائیل باید در این منطقه سلاح هسته‌ای داشته باشد...
حقوق 4 برابر شود تازه به قدرت خرید سال 90 می‌رسیم! احسان سلطانی، پژوهشگر اقتصاد: 🔹️مدعی شده یکی از دلایلی که اقتصاد ما دچار چرخه مخرب رکود می‌شود، از دست رفتن قدرت خرید مردم است. 🔹بنگاه‌های اقتصادی ما بازار جهانی ندارند و عمدتاً بازار ایران و نهایتاً عراق و افغانستان را در اختیار دارند. 🔹بنابراین این بنگاه‌ها نیز وقتی مردم قدرت خریدشان را از دست می‌دهند، دچار مشکل می‌شوند. 🔹حقوق 4 برابر شود به قدرت خرید سال 90 می‌رسیم ولی برعکس ادعای دیگران با تورم زیادی روبرو نخواهیم شد.
🔴مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند. ⚠️از پروژه ی ‎ چه ميدانيد؟ اینکه ایران نیز در حال اجرای بخشی از اهداف این پروژه است، اهمیت موضوع را مشخص می‌کند. 🔻🔺بنیاد بیل و ملیندا گيتس،مرکز سلامت جان هاپکینز و WEF (مجمع جهانی اقتصاد)به ریاست کلاوس شواب در اکتبر 2019 در نشستی به نام رویداد 201 به طور کاملا تصادفی! و پیش از شروع پاندمی،به شبیه سازی یک همه گیری و نحوه ی واکنش جهان به آن پرداختند. 🔷در این شبیه سازی که بیشتر شبیه به یک برنامه ی از پیش تعیین شده است،65 میلیون نفر در معرض مرگ‌ومیر قرار میگیرند،قرنطینه های شدید اعمال میشود و با افرادی که علیه شرایط پیش آمده افشاگری میکنند، تحت عنوان مبارزه با اطلاعات نادرست برخورد شدید می‌شود. دلیل ساده است! مردم نباید حقیقت را بدانند چون به ضرر آنهاست! 🟥کلاوس شواب میگوید: قرنطینه به تدریج کاهش خواهد یافت (و قرنطینه هوشمند جایگزین آن خواهد شد) اما نگرانی ما از بحران های اقتصادی و اجتماعی ست که تشدید میشوند.حتی شاید بدتر از رکود 1930.برای حل این معضلات جهان باید سریعا برای بازسازی تمام جنبه های جوامع و اقتصاد،از آموزش و پرورش تا قراردادهای اجتماعی و شرایط کار اقدام کند. 🔰هرکشوری! باید در آن مشارکت کند، هر صنعتی از نفت و گاز گرفته تا فناوری باید دگرگون شود. به طور خلاصه ما نیاز به "بازسازی بزرگ" (GreatReset) داریم. شواب همچنین در مورد افزایش بدهی دولت ها،افزایش نرخ بیکاری و افزایش ناآرامی های اجتماعی سخن میگوید. 🔵او همچنین میگوید:بیماری همه گیر!فرصتی نادر برای بازسازی دنیا(ریست دنیا) برای ایجاد دنیایی سالم تر و عادلانه تر است. ⚠️اما آیا واقعا هدف برابری و عدالت است؟ 🔺مضحک است که تصور کنیم ، قرنطینه های پی در پی ، ماسک اجباری ،واکسیناسیون اجباری، قرنطینه هوشمند و استفاده از سیستم اعتبار اجتماعی به منظور برقراری عدالت است. جالب آنکه اکثر دولت های جهان بدون توجه به نحوه حکمرانی در مواجهه با پاندمی یکسان عمل کردند ! 🔹🔹‏تمام این مراحل در رویداد201 بازسازی شده اند. آنها اظهار می‌کنند ک covid-19 فرصتی است برای تغییر نحوه ی غذا خوردن،زندگی،رشد و....،بله هدف نه تنها تغییر مفهوم انسانیت است بلکه آنان خود را منجی نسل بشر معرفی میکنند و در سایه ی آن برنامه های خود را عملیاتی میکنند. آینده پیش رو پایان "آزادی های فردی" است و تمام اعمال و رفتار شما تحت کنترل آنها خواهد بود. آینده ای که حریم خصوصی در آن بی معناست. 🔳‏در حال حاضر شاهد پیشرفت چشمگیر در فناوری تشخیص چهره و ردیابی افراد و قرنطینه های هوشمند به نام جلوگیری از شیوع کرونا هستیم. پاسپورت هایی (کارت واکسن و پاسپورت واکسن) به نام immunity passports که باید در هر زمان و مکان و برای ارائه‌ی خدمات اجتماعی با شما همراه باشد. ♨️تمام این فناوری ها دست به دست هم ميدهند تا دریابند شما واکسن زده اید یا خیر. البته این تنها شروع کار است و واکسن تنها یک بهانه است. از آن به بعد تمام ابعاد زندگی از کار گرفته تا سفر و تحصیل و خرید شما زیر نظر آنها خواهد بود. در صورت عدم ارائه کارت واکسن حق مسافرت،بیرون رفتن، خرید کردن و.... نخواهید داشت چون شما یک خطر محسوب میشوید! ◾◾مردم از شدت ترس تقریبا حاضرند هر کاری برای رهایی از بیماری و رکود اقتصادی انجام دهند. آنها برای حل مشکلاتتان راهکار ميدهند. مردم بی چون و چرا میپذیرند و پروژه ی ‎ انجام میشود!‏ ⬅️بد نیست بدانید این راهکارها در راستای عملیاتی شدن برنامه های صندوق بین‌المللی پول و مجمع جهانی اقتصاد است.اقتصاد کشور ها با وجود قرنطینه های شدید آسیب دیده و راه آن گرفتن وام از این صندوق هاست .سازمان ملل و زیر مجموعه های(سازمان بهداشت جهانی) به شدت پیگیری این پروژه هستند. 🔴این صندوق ها در راه خدا وام نمیدهند بلکه در ازای آن خواستار تغییراتی در کشور شما هستند و این یعنی برده داری و . پروژه ریست جهانی در راستای پیشبرد سند توسعه ی پایدار 2030 ست ک قطعا در مورد تهدیدهای پنهان آن شنیده اید. این سند در ایران نیز در حال اجراست. 🔷در مجموع شاهد سیستم کنترلی جدید هستیم. عدم تبیین اهداف پشت پرده ی ‎ یعنی نفوذ بیشتر و بیشتر دشمن به سیستم بهداشتی،اقتصادی،غذایی،آموزشی و محیط زیست کشورها به بهانه ی اهداف به ظاهر بشر دوستانه ی این پروژه! 🔘آنان به خوبی میدانند که برای تسلط بر یک ملت، اقلیتی خائن و اکثریتی نادان لازم است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراستی‌: دمت‌ گرم‌ حجازی‌‌فر/ «موقعیت مهدی» به یقین جزو سه فیلم برتر دفاع مقدس است فراستی: یک فیلم فوق العاده دیدیم. یک فیلم که بوی آدمی زادی می دهد. هادی حجازی فر دمت گرم. «موقعیت مهدی» به یقین جز سه فیلم برتر دفاع مقدس ماست. در کنار دیدبان و مهاجر قرار می گیرد و از سفر به چزابه جلو می زند. مهدی باکری امروزی می شود. نوع برخورد حجازی فر مهدی باکری را زنده می کند. این فقط با باور و علقه انجام می شود. این علقه پرورش یافته است تا شکوفا شده است محمد‌تقی‌ فهیم‌ منتقد:‌ ما‌ بیشتر از ۳۰۰‌ فیلم‌ جنگی‌ ساختیم‌ اما نتوانستم بیشتر از ۱۰‌ فیلم‌ را‌ به خاطر بیاورم که‌ در ما‌ رسوخ‌ کرده‌ و‌ ماندگار‌ شدند.
💠 بوی فتنه به مشام می‌رسد!! ایران در مذاکرات روشی خردمندانه در پیش گرفته است، ابتکار عمل را در دست دارد و از موضع بالا صحبت می کنند و آمریکا در کنج رینگ قرار گرفته است؛ ➖مانند ایام پیش از فتنه ۸۸ آیا مجدد وقت آن شده است که عده ای در داخل میز بازی را به نفع آمریکا بر هم زنند؟.. ➖مانند فتنه ۸۸ !
💥 باشگاه خبرنگاران جوان ❌ سربسته میگن که مردم شوکه نشن 👈دریافت کنندگان واکسن و اهدای خون نکنند . ✔️ حالا چه بلایی سر این افراد اومده بعدا مشخص میشه که از خونشون نمیشه برای بقیه استفاده کرد ...
نقطه‌زنی فوق العاده موشک خیبرشکن 😱
💠 همسرکُشیِ خوبِ عاشقانه... درمقابلِ همسرکُشیِ بدِ جاهلانه! 🔸روزنامه‌های اصلاح طلب که دیروز برای قتلِ دلخراشِ یک زنِ اهوازی توسطِ شوهرش تیتر هایی مثل: "زنان همچنان قربانی، قربانیان جهل، خون شد و..." انتخاب کردند... ، دو سال پیش همسرکشیِ هم حزبیِ خودشان (محمدعلی نجفی شهردار تهران در دوره اصلاحات) را با تیتر های: " عشق نافرجام، پایان غم انگیز و تراژدی استاد" توصیف کرده بودند. اصلاحات اصلاحات بر ....شَرفِ...نداشتَتون....لعنت...
🌹بهترین کانال🌹 آماده باش تا ظهور
💠 همسرکُشیِ خوبِ عاشقانه... درمقابلِ همسرکُشیِ بدِ جاهلانه! 🔸روزنامه‌های اصلاح طلب که دیروز برای
💠یک نفر زنش رو سر بریده و جماعتی اینو تقصیرِ اسلام می‌دونن... چون غیرت رو توصیه کرده.... مثلِ اینه که یک نفر خودشو با غذا نخوردن بکشه... و تقصیرِ اسلام باشه... چون توصیه به کم خوری کرده. ...گچ مغزها
🔴 عده طلاق اسلامی در ژاپن رسمیت یافت 🔹️دولت ژاپن قانونی شبیه به عده طلاق اسلامی در این کشور وضع و در چارچوب آن مقرر کرد زنان یکصد روز بعد از طلاق حق ازدواج دوباره نخواهند داشت. 🔹️روزنامه گاردین در این باره نوشت: دولت ژاپن قانونی متعلق به قرن نوزدهم را که ازدواج فوری زنان مطلقه را ممنوع می‌کند، مجدداً اجرایی کرده است. 🔹️بر اساس این گزارش، دولت ژاپن با هدف جلوگیری از اختلاط انساب، ازدواج فوری زنان را تا یکصد روز بعد از طلاق ممنوع کرده و در چارچوب آن هر نوزادی هم که تا ۳۰۰ روز بعد از طلاق به دنیا بیاید به زوج سابق نسبت داده می‌شود. 🔹️به نوشته گاردین، این قانون صرفاً مربوط به زنانی است که ازدواج مجدد می‌کنند، اما نوزادانی که از مادران مجرد بعد از طلاق به دنیا می‌آیند همچنان باید به نام همسر سابق به ثبت برسند./ اعتمادآنلاین