🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تشرفات🕊
حاج محمدعلی فشندی میگوید: با آقا سید باقر خیاط و جمعی به مسجد جمکران رفتیم، همه خوابیدند من بیدار بودم و یک پیرمردی که پشت بام یک شمعی روشن کرده بود و دعا میخواند. من مشغول نماز شب شدم. ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خودم گفتم ماه طلوع نموده. هرچه نگاه کردم ماه را ندیدم، یک مرتبه دیدم به فاصله ۵٠ متری زیر یک درخت سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به پیرمرد گفتم: شما کنار آن درخت سیّدی را میبینی؟ گفت: هوا تاریک است چیزی دیده نمیشود، خوابت میآید برو بخواب! دانستم که آن شخص نمی بیند.
✨💫✨
نزدیک آقا رفتم و عرض کردم: من میخواهم به کربلا بروم چه کنم نه پول دارم نه گذرنامه! اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شود میدانم امام زمانم هستید و الا یکی از سادات میباشید! ناگاه دیدم آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا داستان را گفتم. بعضی از آنها مرا مسخره کردند. گذشت، روز چهارشنبه صبح زود در میدا فوزیه سابق برای کاری آمده بودم و منزل در شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران میآمد. پیرمردی نزدیکم آمد که او را نمیشناختم. گفت: حاج محمدعلی میخواهی کربلا بروی؟! گفتم: مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. گفت: شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت شناسنامه بیاور. گفتم: عیالم را هم میخواهم ببرم. گفت: مانعی ندارد.
✨💫✨
فورا به منزل رفتم و عکس و رونوشت را تهیه کردم و آوردم. گفت: فردا صبح همین وقت بیا اینجا. فردا صبح در همان محل آن پیرمرد آمد، گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمه پنج هزارتومن به من داد و رفت. دیگر او را ندیدم. به منزل آقا سید باقر رفتم، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند: گذرنامه گرفتی؟! گفتم: بلی و ماجرا را گفتم. شروع کردند به گریه کردن و میگفتند: خوش بحالت با این سعادتت!
📗شیفتگان حضرت مهدی علیهالسلام ج٢ ص ٢۴٣
💫تا زنده ایم وقت زیارت به ما بده
💫تا دیرتر نگشته زمان وصال ما
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
@behtarinkanall