فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆اینجا قم یا تهران نیست. اینجا حوزہ علمیه جامعة العروة الوثقی لاھور پاکستان است
عااااااالیه ببینید
و نشر دهید
به کوری چشم دشمنان
♦️ یک کاربر فضای مجازی در خصوص نفوذ انقلاب ایران در پاکستان نوشت:
این اون چیزی هست که غرب و شرق ازش میترسند؛
عمق نفوذ سیاسی انقلاب اسلامی ایران.
انقلاب ایران در خیلی کشورها طرفدار داره.
اینجا نه تهرانه نه قم اینجا حوزه لاهور پاکستانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این هم فیلم استقبال از مکرون در مسکو که محل سگ بش نذاشتن
🔹درحالیکه زمانی که رئیسی رفت سربازان گارد ریاست جمهوری به خط شده بودند و چند معاون و وزیر به استقبالش رفتند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کی می دونست که چند سال پیش ایران بزرگ ترین کازینو دنیا رو که متعلق به شلدون ادلسون صهیونیست هک کرده و به خاطر تهدیدی که علیه ایران کرده بودگفته بود یک بمی اتم در کویر لوت ایران منفجر کنید حدود 40 میلیون دلار خسارت زده بهشون!؟ ابعاد صدمات این اتفاق رو خیلی تلاش کرده بودن مخفی کنن ولی در نهایت اخیرا در فیلم The Perfect Weapon با استناد به گزارش CNN جزئیات ماجرا بازگو شد. دیدن این هشت دقیقه رو پیشنهاد می کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پول خرج نشد خون خرج شد
تصویری از برآمدن خورشید در نقطه انقلاب زمستانی بر پایه گاهشماری ایرانی در برج رادکان خراسان... که بامدادِ نخستین روزِ زمستان ۱۴۰۰ ثبت شده است! ...
پره های این برج... وضعیتِ زاویه ی تابشِ خورشید به زمین را در طولِ سال نشان می دهد! ...
این بنا در فاصله ۷۴ کیلومتری شمال شهر مشهد واقع شده است!..
برج رادکان به بلندای ۲۵ متر، با بدنه استوانه ای و گنبد مخروطی شکل اثری تاریخی مربوط به سده ۷ هجری است!...
برج رادکان که تصور می شد، آرامگاه یکی از ایلخانیان است، تنها برجی است که توانایی تعیین چهار فصل، سال کبیسه و آغاز نوروز را دارد!...
این برج، سندِ استوارِ دانشِ خواجه نصیر الدین توسی ستاره شناس بزرگ ایران است! تاریخ نگاشته بر برج نیز سال ۶۶۰ هجری را نشان می دهد که همزمان با پایان یافتن ساخت بنای وابسته به رصدخانه مراغه است! ...
این برج به ۱۲ دیوار خشتی بیرونی با پهنا و بلندی پایه گذاری شده که برج را به ۱۲ بخش ۳۰ درجه ای تقسیم می کند و هر دیواره ۳۰ درجه از زاویه افق را در بر می گیرد! درها درست در راستای برآمدن خورشید چله، آغاز زمستان، و فرو شدن خورشید در آغاز تابستان است!..
ایرانِ شگفت آور...👏👏
تهدیدات پوتین و ناتوانی اروپا....
پوتین در نشست خبری با رئیس جمهور فرانسه موضوعی را بار دیگر تکرار کرد که اروپاییها از شنیدن آن وحشت بسیار دارند، او با تاکید دوباره بر اینکه اگر اوکراین به ناتو پیوسته و تلاش شود که به شبه جزیره کریمه هم حمله گردد، کشورهای اروپایی وارد یک نزاع نظامی با روسیه خواهند شد.
اروپاییها به خوبی میدانند که توانایی نظامی و حتی امکانات اقتصادی برای مقابله با روسیه را نداشته و در این مورد قدرت چندانی ندارند و به همین دلیل تلاش میکنند تا با تهدید روسها به تحریمهای اقتصادی و همچنین ارسال چند صد تن مهمات و فرستادن چند هزار نظامی به لهستان خودی نشان دهند، اما این موضوع در مسکو به هیچ عنوان مورد بحث قرار نمیگیرد و برای روسها اهمیت ندارد.
واقعیت این است که کشورهای غربی به خوبی میدانند درحالی که آنها از قدرت اقتصادی لازم برای ورود به یک جنگ گسترده با روسیه برخوردار نیستند، اما روسها یک حامی قدرتمند اقتصادی دارند که از آنها در هر رویدادی حمایت خواهد کرد. به باور اروپا و آمریکا چین در هر درگیری نظامی و حتی اقتصادی به صورت تمام قد در کنار روسیه خواهد ایستاد و این کشور را تقویت میکند در حالی که آنها اختلافات داخلی در مورد چگونگی برخورد با روسیه دارند همه به لحاظ اقتصادی بحران زده هستند.
به صورت مشخص کشورهای اروپایی این راهم به خوبی میدانند که تهدیداتشان در مورد تحریم و فشار بر مسکو پاسخ معکوس خواهد داشت. حتی اگر جنگ هم بشود این رفتار تهاجمی و آخر به کشورهای اروپایی اثر بسیار بدی بر آینده روابط کشورهای عضو اتحادیه با روسیه خواهد داشت و این کشورها بازار بزرگ صادراتی روسیه را از دست داده و این بازار بیش از پیش در اختیار کشورهای قرار خواهد گرفت که منتظر فرصت لازم برای کردن جای خالی کشورهای اروپایی هستند.
از سوی دیگر روسها برای صادراتی گاز خود هم احتمالاً مشتریهای جدید پیدا کرده و هیچ بازاری بزرگتر و قابل توجهتر از بازار چین نخواهد بود، بازاری که به لحاظ مساحت نزدیک به سه برابر و به لحاظ جمعیت بیش از دو برابر اروپا است. در کنار این مسئله گسست اروپا از روسیه برای کشورهای قاره سبز تبعاتی خواهد داشت که از زمان سقوط شوروی به این نتیجه رسیده بودند که به سادگی میتوانند روسیه را تحت فشار قرار دهند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«موقعیت مهدی»
🔹شاید بیراه نباشد بگوییم هادی حجازیفر با فیلم «موقعیت مهدی» امیدهای تازهای را در چهلمین دوره از جشنواره فجر رقم زد تا از این پس شاهد فیلمهایی باشیم که نبودند یا اگر بودند خوب نبودند.
🔹حجازیفر میگوید یک حرفی زده که باید فیلم را خودش بسازد وگرنه بازی نمیکند و اینگونه شد، او دوسال درگیر فیلم بوده و برای تجهیزاتش خواهش و التماس کرده تا مهدی باکری را در سینما و تلویزیون روایت کند. او به عنوان اولین تجربه کارگردانیاش انصافا خوش درخشیده و شاید بقول خودش و نقل به مضمون برایش رقم زده شده.
🔹 به نسبت اثرهای مشابه خوب درآمده و رندی کارگردانش را جلوه داده، اگرچه مخاطب دوست دارد که خرده داستانهای بیشتری از شهید را در فیلم ببیند و همانند خود حجازیفر صحنه بهتری از لحظات شهادت مهدی باکری را شاهد باشد، اما خوشحال است از ساخته شدن و تماشای فیلم.
🔹منتظر اکران عمومی فیلم و سریال شهید هستیم که اقبال عمومی را به همراه خواهد داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیشگویی مرحوم آیت الله سید علی قاضی درباره سرانجام انقلاب اسلامی و اتصال به قیام حضرت مهدی(عج) بعد از نائب امام خمینی (ره)
📚 پخش شده از شبکه قرآن از زبان آیت الله ناصری درتاریخ ۹۷/۰۳/۱۳
#بشارت
توییت مهم استاد #رائفی_پور درباره نقاشی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد
🔻 چند روز پیش در توییتی نقاشی #میر_حسین_موسوی (رهجو) و زهرا کاظمی (رهنورد) یا همان زینب بروجردی یا فاطمه میگانی!!! مستعار را بازنشر دادم.
🔹البته هیچ قضاوتی نکرده و صرفا به درج عبارت «بدون شرح» بسنده نمودم. اما موجی از توهینها از سوی هواداران این دو نفر حواله بنده شد! چرا؟
🔸گویا پیشفرض هواداران موسوی هم بر این اصل استوار بود که این اثر شایسته تمسخر است!
🔸بنا داشتم بعد از ایام دهه فجر درباره آن رشتویی بنویسم که توییت یکی از کاربران را مفید یافته و بر حاشیهای که در مورد آن خواهم نوشت، بسنده میکنم.
🔹عبدالرضا داوری نیز در تفسیری ذوقی این نقاشی را به یمن و هدهد سلیمان ارتباط داده بود! آخر مگر برای این جماعت، مردم مظلوم یمن جایگاهی دارند؟
🔹هنوز ماجرای کشتی ارسالی به یمن و ممانعت ظریف از یادها نرفته… عدالتخواهی آنها از منظر رضایت غرب است! لذا فقط نگران کودکان سوری هستند و تمام!
🔸گفتنی است آنچه در نقاشی این دو نفر میبینید ققنوس است نه هدهد که در نمادشناسی ماسونری سمبل برقراری نظم نوین است؛ نظمی برآمده از دل آشوب و خون و آتش!
🔸در ارتباط با عضویت میرحسین موسوی در فراماسونری نخستین بار محمد مُکری اواخر دهه شصت در نامهای به نام «میگ و میخ» هشدار داده بود.
🔹که البته پس از آنکه از تصادف ساختگی در ایران به طرز معجزهآسایی جان سالم به در برد، توسط میرحسین بدون اطلاع امام و بهصورت غیر قانونی، ۲۶ ماه در حبس نگه داشته شد.
🔹او استاد دانشگاه سوربن و برنده نشان علمی فرهنگستان آثار ملی فرانسه، همکار علامه دهخدا و اولین سفیر ایران در شوروی بود.
🔸پیش از انقلاب بهخاطر اعتراض به نفوذ ماسونرها در دانشگاهها و نهادهای فرهنگی و تصمیمسازی ایران، با فشار آنها مجبور به ترک کشور و زندگی در فرانسه شد و نهایتا پس از ۲۴ سال با اجاره هواپیمای ایرفرانس همراه ۲۰ تن دیگر در ۱۲ بهمن همراه امام به ایران آمد. مکری تیرماه ۸۶ در پاریس درگذشت.
🔸بهغیر از محمد مکری، شهید حسن آیت نیز در شب رایگیری مجلس برای میرحسین موسوی در تماس با ابراهیم اسرافیلیان خواستار جلوگیری از مراسم شد.
🔹او پوشهای چند ده صفحهای از اسناد عضویت میرحسین و همسرش در فراماسونری را بهدست آورده بود.
🔹فردای آن روز آیت با ۶۰ گلوله به صندلی ماشینش دوخته شد. همان روز محافظ او را عوض کرده بودند و فرد جدید حتی مهارت رانندگی نیز نداشت! و در تمام مدت تیراندازی پشت صندلی عقب سنگر گرفته بود!
🔸به نظر میرسد این اسناد توسط شبکه مظفر بقایی یا همراهان حسین فردوست به دست آیت رسیده بود.
🔸در ضمن تمامی اسناد (پوشه مذکور) از خودروی او به سرقت رفت!
🔹اینکه میرحسین مهره گلوبالیسم و فراماسونری جهانی است و برای سال ۸۸ از مدتها قبل آماده شده بود و البته نقد آرا و نظرات و حتی تولیداتش در حوزه معماری دلایل بسیار و البته فرصت مفصلی میطلبد.
🔹علیالحساب به کتاب "سایه عقابها" چاپ ۱۳۸۴ و مصاحبه جان مککین رجوع بفرمایید.
🔹ققنوس نماد خون و آتش و آشوب و نظم جدیدی است که پس از آن برقرار خواهد شد. این نقاشی را جدی بگیرید.
🔸در قاموس ماسونها این رمز عملیات آشوب است.
ما پیشگو نیستیم و از آینده خبر نداریم اما میتوانیم پیشبینی کنیم.
🔸امیدوارم این بار هم خداوند مکر دشمنان میهن عزیزمان را به خودشان بازگرداند.
*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس از شهادتش/ عجیب و از بی نظیر ترین شهیدان دوران دفاع مقدس*
صدای زنگ تلفن من را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.
سلام علیکم. بفرمایید.....
علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .
حیرت زده شده بودم. او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!
شما؟
من زنگی آبادی هستم.
ببخشید. کی؟!
یونس زنگی آبادی.
خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر. دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود. دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟
دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.
من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...
یعنی من انتخاب شده ام؟
ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.
باید چه کنم؟
حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است، همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی .
می خواهم. پس حتماً می توانم.
مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .
من مفتخرم .
از تعارف کم کن.
حرف دلم را زدم .
برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...
آیا ارتباط یک طرفه است ؟
همین طور تلفنی ؟
تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.
ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم.
تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت
هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن
بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود.
عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.
سلام علیکم. آقای صفایی؟
علیکم سلام. بله. شما؟
چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!
دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است.
خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است.
دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا ....
ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :
بسم الله الرحمن الرحیم
1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست.
2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت.
3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد.
4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود.
5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است. والسلام
از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟
با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من.
پرسید: این را از کجا آورده اید؟
او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا
می زد و فرزندانش بابا بابا می کردند. من که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول است
فاده می کند؟
آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم. نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات. به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم:
بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است، اما تو که راوی منی، باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند....
زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...
بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.
آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...
ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون.
حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد
و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم، با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مش
هدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر سکته می کند ودست، پا و زبانش سنگین می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.
حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال1360 لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتحالمبین، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین شهادت را نوشید و مصداق آیه «عند ربهم یرزقون» شد. در مورد شهید حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود.🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانبازی که ۳۵ سال است نخوابیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشک ریختنِ کارگردان فیلم «۲۸۸۸» در نشست خبری
🔹کیوان علیمحمدی وقتی در نشست فیلمش از رشادتهای شهید عباس دوران و خلبانان دفاع مقدس میگفت، اشک امانش نداد و سالن را ترک کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گَشتی در کاخِ نَنهی ۹۰ سالهی شاه پهلوی ...
تصاویری کمتر دیدهشده از بیمارستان اختصاصی که در کاخ داشت تا انباری از مشروب و سینمایی با انواع و اقسام فیلمهای نامناسب..
البته از زنِ رضا پالون و نَنهی شاه ملعون چیزی بیشتر از این انتظار نمیره ...
❗️مرندی، واکسن و شب اول قبر!
♨️ مرندی (در واکنش به واکسن نزدن عدهای):
🔺 من نمیتونم بگم چون من عقیده ندارم پس واکسن نمیزنم! خداوند در اون دنیا هم از جسم من میپرسه و هم به خطر انداختن جان افراد دیگه.
⁉️ آقای مرندی، احتمالا خداوند در اون دنیا، از هزاران نوزادی که با سیاستهای شما کشته شدن و مردا و زنایی که عقیم ابدی شدن سوال نمیکنه؟
لابد نکیر و منکر، شب اول قبر میپرسن که اگه واکسن زدی بریم بهشت و گرنه بریم جهنم؛ ها؟
دعوت ایران اینترنشنالِ سعودی...
از ولایتمداران برای تزریق دوز سوم‼️😳
از کی تا حالا..عربستان دلسوزِ مردمِ ایران شده...؟..به واکسنی که عربستان میگه بِرید ..بِزنید....خیلی شک کنید...
متفکر باشیم....
#واکسن_آزمایشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخریب ستون برای افزایش دهانه مغازه در بوشهر
🔴🔻مردم از مراجعه به بیمارستان ها برای درمان کرونا پرهیز کنند
کسانی که با علائم سرماخوردگی و آنفولانزا مواجه می شوند، برای حفظ جان خود از مراجعه به بیمارستان ها و مراکز درمان کرونا پرهیز کنند.
داروهایی که طبق پروتکل های سازمان بهداشت جهانی در ایران به بیماران سرما خورده تجویز می شود کشنده بوده و طبق اعتراف های مکرر مسئولین خود وزارت بهداشت ایران برای درمان آنفولانزا بی اثر و برای سلامتی عمومی افراد مضر و خطرناک است.
سیستم به دنبال بالابردن هرچه بیشتر تلفات است....
سرماخوردگی یک بیماریِ کاملا عادی در فصولِ سرد است .پس دچار استرس نشوید ..