eitaa logo
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
7.5هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
50 فایل
بِســمِ‌رَبِ‌اَباعَبدِاللهِ‌الحُسَینْ|🖤🥺 بیمآرفَقَط‌دَرطَلَبِ‌لُطفِ‌طَبیب‌اَست؛ مآمُنتَظِرِنُسخِه‌ـےِدَرمآنِ‌حُسینیم:)🩹❤️‍🩹 'حسین جانم'️ #صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله🫀 👤جهت ارتباط با ادمین کانال👇🏻 @Admiiin1400 کانال شرایطمون👇🏻 @sharayetemon1
مشاهده در ایتا
دانلود
🥺🔴جنایت صهیونیست غاصب تیر خلاص برای پایان اشغال گری است
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
قسمت_نوزدهم روشنا ماشین جلوی ورودی ویلا توقف کرد ، از ماشین پیاده شدم و چمدان را از آقای محتشم ک
قسمت_بیستم روشنا روز سشنبه با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شدم خستگی سفر بدجوری بی انرژی ام کرده بود. نگاهی به ساعت دیواری اتاق کردم حدود 10 صبح بود لیلی در رخت خواب غلطی زد و زیر لب حرفی زد بدون توجه به لیلی از اتاق خارج شدم در حالی که روسری ام را مرتب می کردم ،خمیازی عمیقی کشیدم و بعد از آن کمی چشمانم را مالیدم تا پف زیاد آن کمی بخوابد به طبقه پایین رفتم مهسا روی دو نفره ی کلاسیک تکیه زده بود و مشغول مطالعه کتاب بود، به سمت او رفتم صبح بخیر مهسا کتاب را بست ولی انگشت سبابه ی خودش را لای آن قرار داد تا صفحه را گم نکند صبح شما هم بخیر البته که دیگر ظهر هست چکاوک و بقیه کجا هستند ؟! مثل چند دقیقه پیش شما خواب هفت پادشاده هفت ده ویرانه می ببیند لبخندی زدم و به سمت آشپزخانه رفتم در یچخال که باز کردم همه چیز حاضر و آماده بود تعجب کردم دیشب که از راه رسیدیم خبری از این همه مواد غذایی نبود کره ، پنیر ، مربا ،حلوا شکری و شیر از یخچال بیرون آوردم و روی میز چیدم زیر اجاق را روشن کردم ، با جلو و عقب کشیدن کشو ها قوطی چایی و هل را پیدا کردم در حالی که کتری را روی اجاق می گذاشتم تا آب جوش بیاید به مهسا نگاهی کردم صبحانه خوردی نه تا این وقت گرسنه مانده ای ؟! مهسا لبخندی زد صبح کمی پنکیک با نوتلا خوردم نگاهی به ظرف های کثیف داخل سینک کردم حداقل ظرف ها را داخل ماشین ظرف شویی قرار می دادی یک ربع بعد آقا جمشید با صدای بلند از پله ها پایین آمد به به دختر خانم ها بیدار هستند با لبخندی که به آقا جمشید هدیه می کردم بفرمایید صبحانه حاضر هست طولی نکشید چکاوک و لیلی از پله ها پایین آمدند چکاوک پوز خنده ای زد و به من گفت می ببینم خانم خانه شدی روشنک جان سکوت کردم ؛ دوست نداشتم در آغاز بیداری بحث کنم همه دور میز صبحانه جمع شدیم و مشغول خوردن بودیم ؛ لیلی هیجان زده به همه نگاهی کرد یک پیشنهاد عالی آقا جمشید در حالی که لقمه در دهانش می گذاشت مبهوت به لیلی زل زد ظهر برای ناهار به جنگل برویم ؟! با یک حرکت از سر میز بلند شدم گفتم حالا ناهار چی بخوریم خوب به نظرم .... لیلی صحبتش را کش داد که چکاوک وسط حرفش پرید سوییس با قارچ و پنیر ...😋 همه دوباره لبخند زدیم فکر بدی نیست نویسنده :تمنا😎😍🌹 🌪 🏴 📌بـه کــانــال عشاق الحسین بـپـیـونـدیـد 👇 @behtarinmadahiha 🖤
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
قسمت_بیستم روشنا روز سشنبه با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شدم خستگی سفر بدجوری بی انرژی ام کرده ب
قسمت_بیست_یکم روشنا بعد از تمیز میز صبحانه به سمت اتاق رفتم ، ذهنم درگیر بود فکر می کردم سفر می تواند تغییری در روحیه ی من بدهد ولی بی فایده بود بخصوص میهمان ناخوانده ای که لیلی دعوتتش کرده بود آشوی دورنم در بدتر می کرد لباس های دیروز را عوض کردم و چمدانم را مرتب کردم این روز ها در انتخاب لباس بیشتر دقت می کردم ؛ به پوشیدن لباس های آزاد و جلو باز علاقه ای نداشتم نمی خواستم انسان هایی با افکار سمی مرا در ذهنشان جای بدهند. به سمت لیلی رفتم نگاهی به رنگ شال اش کردم رنگ خیلی جلب توجه می کرد می خواهی شالت را عوض کنی لیلی در حالی که اخمی می کرد با لحنی جدی پرسید چطور؟! خوب به نظرم خیلی برای محیط جنگل مناسب نیست و ممکن هست افراد زیادی به تو نگاه کنند لیلی در حالی که شالش را مرتب می کرد با صدای محکم محتشم این رنگ را دوست دارد مبهوت به لیلی نگاه کردم حالا چند وقت هست این شاهزاده را می شناسید ؟! لیلی حرفی نزد و از اتاق خارج شد دستانم را بهم فشردم باید بیشتر با او صحبت کنم یک ربع بعد همه در ون جمع شدیم نگاهی به اطراف کردم پس آقا جمشید کجاست ؟ نگاهی به اطراف کردم که چشمم به آن سوی ویلا افتاد ، آقا جمشید در حالی که فلاکس به دست به سمت ما می آمد نگاهی به جمع کرد پس چرا فلاکس را نیاورده اید ؟! در طول مسیر کسی با کسی صحبت نکرد فقط آقا جمشید و محتشم چند کلمه ای صحبت کردند با صدای آقا جمشید سرم را از روی شیشه برداشتم حالا کدام جنگل می خواهید بروید ؟ سفید دشت آقا جمشید فکری کرد ؛ کمی راهش دور هست و خوب .... ببیند دختران الان در این فصل از سال نمی توان در داخل جنگل غدا خورد ممکن هست حیوانات وحشی یا حتی افرادی برای ما مزاحمت ایجاد کنند به نطرم همین حاشیه جاده زیر درختان مکان مناسبی برای تفریح هست چکاوک زیر لب غر زد و مهسا با صدای بلند اعتراض خودش را اعلام کرد آخر این چه وضعیتی هست کل دیروز در ماشین بودیم و .... محتشم سعی می کرد همهمه ی ایجاد شده را کاهش دهد که در همین حین ماشین گوشه جاده توقف کرد با صدای آقا جمشید صدای های پراکنده کاهش پیدا کرد اما طولی نکشید دوباره صدا ها بلند تر از قبل ایجاد شد من دیگر از این جا جلوتر نمی روم بنرین ماشین تمام شده و این جا هم فضای مناسبی برای استراحت هست سرم را از شیشه بیرون آوردم یک مرکز خدماتی رفاهی که داخل آن جا جایگاه سوخت ،سرویس بهداشتی و همچنین چند رستوران و فروشگاه قرار داشت از ماشین پیاده شدم حوصله غر زدن های دختران را نداشتم نفس عمیقی کشیدم تا از اکسیژن درختان با برگ های نارنجی و قرمز استشمام کنم نویسنده :تمنا😃🍂🍂 🌪 🏴 📌بـه کــانــال عشاق الحسین بـپـیـونـدیـد 👇 @behtarinmadahiha 🖤
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
قسمت_بیست_یکم روشنا بعد از تمیز میز صبحانه به سمت اتاق رفتم ، ذهنم درگیر بود فکر می کردم سفر می توا
قسمت_بیست_دوم روشنا بعد از نیم ساعت بحث، داخل ماشین به پایان رسید آقا جمشید از ماشین پیاده شد کش و قوسی به خودش داد و به سمت مرکز خدماتی رفت دختران همگی پیاده شدند و محتشم شروع به بیرون آوردن وسایل از داخل ماشین کرد بعد از مسقر شدن در زیر درختان نگاهی به اطراف کردم چکاوک و مهسا در قدم زدن بودند و گاهی چند عکس یادگاری می انداختند لیلی هم با گوشی خودش مشغول بود که ناگهان از جا بلند شد؛ از فرصت استفاده کردم لیلی کجا میری ؟! با لحنی جدی چطور ؟! خب ... راستش می خواهم با تو صحبت کنم زیر لب غری زد و روی حصیر نارک که روی خاک های نرم حاشیه جاده پهن شده بود نشست هوای پاییز نفس کمی برای گذاشته بود چند تفس عمیق کشیدم و به چشمان لیلی چشم دوختم لیلی که حسابی کلافه شده بود حالت خوب هست روشنک چرا از صبح یک جوری رفتار می کنی ؟ لیلی جان مگر قرار نبود این سفر کاملا دخترانه باشد پس حضور محتشم این جا چه می کند ؟ لیلی مکثی کرد الان مشکل تو فقط حتشم هست ببین عزیز دلم این فقط یک مسئله کوچک نیست ؛ اصلا تو چقدر این آدم را می شناسی که به خاطر او حتی لباس پوشیدنت را تغییر دادی ؟ یادت هست که می گفتی توی محیط شرکت از کارمندان آنجا به ستوه آمده ای ؟! لیلی با حالت عصبانی خوب که چه ؟ لیلی جان تو چرا یهو این قدر عوض شدی تا همین یک هفته پیش حاضر نبودی جواب سلام هیچ پسری را بدهی ولی ... صبر کن روشنک محتشم با تمام پسر هایی که تا به حال دیدم فرق دارد این آدم حاضر شده بخاطر این که ما راحت باشیم به این سفر بیاید یعنی فقط بخاطر همین که یک مرد همراه ما باشد تو عاشق او شدی ؟ لیلی سکوت کرد بعد از جایش بلند شد و به سمت دیگر رفت بعد از ناهار گرم صحبت با مهسا و چکاوک بودم اما لیلی مثل قبل نبود صحبتی نمی کرد و بیشتر در خودش فرو رفته بود نزدیک غروب به سمت ویلا برگشتیم دیدن مناطر شب در باران پاییزی حس دلنشین برای من ایجاد کرده بود نویسنده : تمنا😍🍃🌾 🌪 🏴 📌بـه کــانــال عشاق الحسین بـپـیـونـدیـد 👇 @behtarinmadahiha 🖤
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
قسمت_بیست_دوم روشنا بعد از نیم ساعت بحث، داخل ماشین به پایان رسید آقا جمشید از ماشین پیاده شد کش
قسمت_بیست_سوم روشنا آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده بود؛ خورشید مانند چشمانی که خون داخل آن را پر کرده بود سرخ شده بود آقا جمشید نگاهی به اطراف کرد و با صدای بلند اعلام کرد بلند شوید باید زودتر به ویلا برگردیم با بچه ها وسایل را جمع کردیم و داخل ون چیدیم لیلی ابتدا کمی اطراف چرخید صورتش نشان از تردید داشت ولی بعد سوار ماشین شد ... محتشم هم خودش را سرگرم جمع کردن وسایل کوچک کرد نیم ساعت بعد از حرکت آقا جمشید به ویلا رسیدیم ، همه خسته به طرف ویلا رفتیم آقا جمشید وقتی در را باز کرد همه مانند لشکر شکست خورده خودش روی یکی از مبل ها انداخت تا استراحت کند من به سمت دستشویی رفتم تا وضو بگیرم بعد از نماز به سمت پنجره اتاق رفتم نگاهی دریا کردم ، امواج آرام دریا حس آرامشی در وجودم ایجاد می کرد خانم خوشگل پایه هستی لب دریا برویم ؟! نفس عمیقی کشید زیر لب زمزمه کرد باشه هر دو بلند شدیم و از پله ها پایین رفتیم چکاوک مشغول تماشای مستند بود، به صفحه ی تلویزیون نگاه کردم جالب بود در این ساعت از شب تماشای مستند جنگ جهانی دوم .... با لیلی از وردوی ویلا خارج شدیم فاصله ما تا ویلا چند قدم بود به همین دلیل احساس امنیت می کردیم لیلی جان نظرت چیه مثل بچه ها روی ماسه ها بنشیم و نقاشی بکشیم ؟! لیلی سر تکان داد و بدون که جلو تر برود روی ماسه ها نسشت نگاهی به اطراف کردم جمعیت زیادی برای تفریح آمده بودند هر کدامشان در تکاپوی بهتر استفاده کردن از فضا را بودند عزیز دلم چی شده می خواهی کمی حرف بزنی ؟ لیلی گویی یک بمب ساعتی به خود وصل کرد بود که در لحظه منفجر شد مدتی بعد آرام شد و شروع به توضیح داد می دانی روشنک حق با تو بود محتشم و ته هیچ پسر دیگری جز مزاخمت هیچ هدف یگری را برای نزدیک شدن به ما دختران دنبال نمی کنند خب الان مطمن شدم مقاومت های تو در برابر صدر دلیل منطقی دارد لیلی در حالی که نفس نفس می زد اشک های روی صورتش را پاک کرد محتشم چیزی بهت گفت ؟! خب... راستش قبل از ناهار به سمت او رفتم و ازش درخواست کردم تا کمی قدم بزند ولی او به جای این که خیلی منطقی بگوید تمایلی ندارد لیلی آهی کشید ولش کن روشنک لیلی جونم چند وقته با هم آشنا بودید حدود یک ماه البته دیدار های فقط سوالات درسی بود همین ... اخر رشته ی تو با او یکی نیست که ... می دانم اصلا ما حتی توی دانشگاه هم زیاد صحبت نمی کردم نهایت آن یک احوال پرسی اما ... بیین از اول این رابطه اشتباه بود اصلا نیازی نبود تو با او ارتباط بگیری خوب هست خودت از کارمندان شرکت و مزاحمت آنان ناراضی هستی لیلی سکوت کرد و بعد بی صدا اشک ریخت بعد از آن هم هر دو به امواج دریا خیره شدیم و به صدای دلنشین آب گوش کردیم نویسنده :تمنا🕊🌻🌼 🌪 🏴 📌بـه کــانــال عشاق الحسین بـپـیـونـدیـد 👇 @behtarinmadahiha 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکبار دگر بخوان و مهمانم کن دلگرمی روزهای سخت است حرم...💔 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
و مَرد مانده برای کدام گریه کند؟!وطن؟ یا تن زن‌ها ؟ یا زن تنها؟ العجل یا 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
. لعنه الله علی القوم الظالمین! 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان و به پات میریزم حسن آقای مهربون عزیزم حسن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میلاد_امام_حسن امام_حسن 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
داســتان بیـمارستان افســانـه نیـسـت؛ واقعیتیه که باید توی تاریخ ثبت بشه! العجل یا 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
قطعنامه آتش‌بس فوری در غزه تصویب شد 🔹️قطعنامه آتش‌بس فوری پایدار در غزه، در شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید. در ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر عالم مادر شد ، پدر امت شد بابا یا حبیبی ، یا طبیبی ، یابن حیدر یا مجتبی(ع) میلاد با سعادت حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام مبارک باد🌺
پانزدهمین روز ماه_رمضان 🌙🌙کریمانه زیستن🌙🌙 خدایا! دراین ماه مبارک حالی مثل حال امام حسن(ع) به من بده تا هم عبادت خوبی داشته باشم و هم سخاوت.... 🔹🔸🔹🔸🔹 وای از 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن یا حسن عشق من زندگی حسن...❤️ سلام_امام_حسن 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت مــاهِ مبارڪــ ، سفرِ ڪرببلاست میـلِ شــب هاے حــرَم ، میـلِ زیارَت ڪردم💔 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچنان‌ڪزبࢪگ‌گل‌عطࢪگلاب‌آیدبرون تاڪہ‌نامت‌میبࢪم‌ازدیداشک‌آیدبرون . . . 💔 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
هر آنچه بود گذشت از فضیلت شب قدر امید ما به شب اول محرم توست ❤️ 🌙 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🚩 ╭─┅─**•°•🖤•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🏴•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من فقط یه کم موهام سوخته همین یکمم کبوده رنگم مگه نه؟😭💔 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@behtarinmadahiha ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─╯ کــــانـــال عشــاق الحــــسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو فقط یک کودک در غزه نه بلکه یک کتاب تاریخی که خط به خط و مو به مو ظلم در آن نقش بسته...😔💔 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🌹 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓   @behtarinmadahiha ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛ 🌱 کانال عشاق الحسین(ع)♥️
خیمه‌های سوخته داغ دل ما را تازه میکند غزه عاشوراست‌... 🖤💔😭
توییت یک اهل غزه: ما سریالی هستیم که روزانه پخش می شود همه ما در آن نقشی داریم. هر روز تعدادی از ما می میرد. بیننده یاکشتار ما را تشویق می کند، یا غمگین می شود و یا اهمیت نمی دهد. وقتی تلویزیون خاموش می شود برخی فراموش می کنند، برخی هم متأثر می شوند و همه منتظر قسمت بعدی هستند! 💔😭😔
خیمه های سوخته داغ دل مارا تازه میکند غزه عاشوراست … ❤️ 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🖤 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓   @behtarinmadahiha ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛ 🏴 کانال عشاق الحسین(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ | «غزه یک صدا میزند فریاد ...» 📜 📻 •🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🖤 ┏━━━━━━━━💔🥀━┓   @behtarinmadahiha ┗━━❤️‍🩹🥀━━━━━━━┛ 🏴کانال عشاق الحسین(ع)
35.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇵🇸خط مقاومت وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿آل عمران ۱۶۹﴾ رژیم اشغالگر باید بداند، این شهادت‌ها مسیری به جز استمرار و ایستادگی بیشتر جبهه مقاومت در مقابل رژیم صهیونیستی ندارد... | | 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز🖤 ┏━━━━━━━━💔🥀━┓   @behtarinmadahiha ┗━━❤️‍🩹🥀━━━━━━━┛ 🏴کانال عشاق الحسین(ع)