-سرطان...بدخیم...گسترده...کاری از دست ما بر نمی آید.
تمام دنیا با این حرف برای مادر شد یک قطره و ریخت از دستش و در کویر گم شد!
حال و روزی سراسر جهانش رو گرفت که فقط تونست زانو بزنه و دست به سر بذاره.
تازه دوازده ساله شده بود و صدایش داشت کلفت میشد.
یاد گرفته بود مردانگی خرج کند و نگذارد مادر وسایل سنگین جا به جا کند
هوای اهل خانه رو داشت. صدای خنده هایش چه...
وای یعنی خانه بی صدای خنده های سعید،بی حرف های سعید
مادر گاهی عادت کرده بود که نجوای قرآن خوندنش در خونه بپیچد،میخواست ملا بشود، ملایی که درسیستان و بلوچستان به بچها درس دین بدهد
آخر سعید به تازگی میرفت مسجد قبای زاهدان و پیش مولوی درس میخواند
اما حالا دکتر آب پاکی را ریخته بود روی دست مادر،حالا مادر مانده بود مستأصل. مقابل پای دکتر خم شد. سرش را گذاشت روی زمین و التماس کنان از او نجات سعید را میخواست
دکتر اما دیده بود حال و روز سعید را و میدانست غدهِ وحشی هر لحظه بزرگتر میشود
چند روز از عمل گذشت. غدهای ریز و درشت تا سینه و گردن رسید کاری هم از دست کسی ساخته نبود.
دکتر میدید کاری از دستش بر نمی آید میدید که چقدر حیف است،میدید که مادرش داغدار میشود، فقط چشم بسته و نالیده بود:
-مادربلندشو اینجا که مسجد نیست
بیمارستان مسجد نبود،دکتر هم هرچه بلد بود انجام داده بود؛اما تن بیمار سعید پر شده بود از ریشه های سرطانی.
چند روز گذشت و سعید دیگر نتوانست حتی با عصا راه برورد، روزهای بعد حتی غذا بخورد، روزهای بعد...
همه می آمدند و می رفتند. نه خانواده نه اقوام نه همسایه ها...نه هیچکس برای سعید که داشت ذره ذره آب میشد نمی توانستند کاری بکنند
مادرش در دلش، اعتقاد داشت به خانواده پیامبر به اهل بیت(ع). و اِلا که توسل و نذر در میان آنها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود
اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دارد دخترش متوسل شده بود به حضرت ابالفضل(ع)
حتی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و عباس(ع) مصفا میشود. و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان میدانند
همان شب که نا امیدی همه جا سرک میکشید دل مادر مدام میرفت کنار امام رضا(ع) مشهد الرضا، پسر پیامبر
دائم با خودش میگفت باید این جسم نیمه جان را برسانم به امام رضا(ع) میگویند مرده را زنده میکند
همان شب که تصمیم گرفت، همان شب که از کنار بدن بی توان سعید بلند شد،
همان شب که تمام فکر و دلش را جلوتر در پنجره فولاد انداخته بود
با چشم پر از اشک از کنار بستر سعید رفت تا چند لحظه بخوابد
با حال زارش چند دقیقه چشم روی هم میگذارد
در خواب دید که خودش تنهاست و کسی دارد به سمت او میاید
جلال و جبروتی داشت. بزرگی از سر و رویش میبارید
آهسته به سمتش آمد، لباس عربی برتن داشت با نوایی آرام گفت
-سعید را ببر پیش پسرم قم
همین را گفت و رفت و مادر تا انتها دنبالش کرد، چشمش را باز کرد و در ذهنش زمزمه ایی روشن؛ پیش پسرم قم سعید را ببر
از همه میپرسید از فامیل دوستان اهالی شهر
پسر پیامبر را در قم میشناسید؟
کسی نمیشناخت میگفتند فقط حضرت معصومه را میدانیم
اما آن مرد بزرگ گفته بود پسرم
سعید بیمار مضطر و بیمار و بستری و پسر پیغمبری که در شهر سعید گمنام بود
در بیمارستان پرستاری شیعه بود حال مادر سعید رو که دید خواست برود و حرفی که در دلش است به زبان بیاورد ولی تردید داشت
آخر دست روی دلش گذاشت و رفت که به مادر سعید بگوید
-سعید را ببر جمکران
مادر سرش را بالا آورد انگار نام جمکران مثل آب خنکی برایش بود
رو به پرستار کرد و گفت جمکران چیست شربت یا قرص است هرچه هست من این را برای سعیدم میخواهم
پرستار برای مادر سعید توضیح داد
سعید و مادرش با آمبولانس به سمت قم حرکت کردند
آنها ساکن جمکران شدند اتاقی در مسجد، و سعیدی که نه حرفی میزد نه دارویی میخورد
بعد از چند روز مادر سعید از اتاق در مسجد دل کند و پا به صحن گذاشت
اشک ریزان بین جمعیت نشست
بلند شد دید درجایی حرفایشان را روی کاغذ مینویسند جلو رفت وپرسید که اینها چه میکنند
یک نفر گفت هرچه دردل داری روی کاغذ بنویس و برای امامت بنداز روان آب کن
امامش؟ امام زمان؟ امام شیعیان؟ پسر رسول خدا...
سعید در اتاق تنها بود، نوری دید نوری که انگار بر تنش گذشت آقایی محبوب که سعید با صدایش چشم باز کرد
-بلند شو
با ناتوانی لب جنباندـ
-نمیتوانم
فرمود
ــ نه دیگر! حالا میتوانی
سعید برخاست، روی پاهایش ایستاد و چند قدم که رفت سر بلند کرد تا چیز بیشتری بشنود...
اما دیگر آن فرد نبود
کاش به جایی برسیم که مولامون دست شفاعت به سرمون بذارن💔
دم کسایی که داستان امشبو همراه بودن و
خوندن و منتظر ادامهش میشدن گرم
یه رزق خاصی بود که
توی این شب آخر سفر
شب وداعیه باید رو هوا میزدین☺️👌
درسته شب آخر سفر شش روزهی ما بود
اما میدونی یه خبر خوب میتونه چی باشه؟
میتونه این باشه که اگه شب آخر سفر بود
شب آخر ماه رمضون نبود که
بود؟
ولی همیشه باید جوری باشیم و زندگی کنیم که
انگار شب آخر عمرمونه..
برای ادامهی راه
شما رو میتونیم به فضا و هوای پاک این شب و روزهای ماه رمضون بسپریم و خدای ماه مبارک و صاحب این ماه که امام علیه..
امشب به این چند شب فکر کنید و
این چند روزی ک در سفر بودید
ببینید میتونید پایدار و ثابت حفظش کنید؟
این حال و هواها رو؟
جوری ک انگار همیشه در سفرید؟
البته ک ما هممون مسافریم✋
ولی من یک کد بدم؟
با مراقبه داشتن و تاکید بر حفظ مواظبه و مراقبه و مواخذهی نفس و معاقبه و متعاقبه🌹
شب آخره
اما امشبم یه صفت بد و خوب رو معرفی میکنیم
تا از خودتون دور
یا در خودتون تقویت کنید
تا یادتون بمونه که
همیشه و در همه حال باید
حواستون باشه که چنین کاری
جزو برنامههای معنوی و خود سازی تون باشه
تا اینکارو نکنید
کم کم نمیتونید متوجه صفتهای رذیلهی پنهایی بشید تا از درون هر چیزی پنهانی ای که دارید بیرون ریخته بشه و درست بشه
کظم غیض و کنترل خشم
از صفتهای خوبیه که باید درخودمون تقویتش کنیم و حتما تو برنامهتون بزارید
و دوری از #خشم و #عصبانیت و #پرخاشگری
از صفات بدیه که حقیقتا باید یه فکری در موردش بکنیم.. اونم ماهایی که اگه مراقبه نداشته باشیم
خیلی جاها ممکنه زود از کوره در بریم
اگ روی این موارد کارکنید
خواه ناخواه صبور تر هم میشید
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
ما چون قراره توی این سفر هر روز و شب یک صفت خوب رو در خودمون پرورش بدیم و تقویت کنیم و یک صفت بد رو
از شب دوم که سیر سفر به طور رسمی شروع شده بود
از سکوت و تفکر
و دوری از پرگویی و بحث
شروع کردیم
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
امشب هم بگیم که تا فردا شب برادران محترم روی حفظ و کنترل نگاه کار کنن و خواهران محترم سفر مجازی روی
شب سوم رو هم
با حفظ نگاه و حفظ حیا
و دوری از نگاه با غضب به کسانی که توضیح دادیم
که خیلی اساسیه و اصل مهم در خودسازی👌
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
صفتی ک برای امشب درنظر گرفته شده صفت خوبی که باید تقویت کنید #خدمت_به_پدر_و_مادر هست حضرت آیت ا
شب چهارم هم
خدمت به پدر و مادر مطرح بود و
دوری از بد اخلاقی در خانواده
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
خصلت بدی که ان شاءالله که قراره با هم از امشب ترکش کنیم «#بد_زبان_بودن» هست بدزبانی منظورمون همه چ
شب آقا امام حسن مجتبی هم
روی دوری از بد زبانی گفتیم کارکنیم و
صفت خوب هم قدردانی کردن و اهل شکر و تشکر کردن شدن بود
که با اهل تشکر شدن نسبت به بنده ها
اهل شکر بشیم نسبت به خدا
تا دائم الشکر بشیم و راضی به رضایت خدا
که بالاترین مقام برای شخص شاکره
و بالاترین توفیق و عمل در عالم
شکر کردن و سجده ی شکره
که به امشب رسیدیم و از این مراحل هم
باید عبور کنید و در این مراحل رشدی نمونید و ان شاالله با اعمال و عمل
به رشدهای بالاتری برسید..
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
[🎒] ﷽ #سفر_مجازی ( از تاریخ یازدهم تا شانزدهم ماه مبارک رمضان ) 1⃣ هرشب یه سوالی میفرستیم که عمیقا
و قرار گذاشته بودیم
هر روزمون
یه صفت و خصلت معروف همون امام رو
بشناسیم و ما خودمون رو به اون خصلت برسونیم
درمورد امام حسین که فردا
هم روز آخره
و روز آخر به نام اربابه
این یعنی اجر و ثواب و رزق و رشدهای خودتون با دست خود امام حسین
در پایان سفر
مهر و امضای تایید میخوره💔