فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با آقای معصومی، مدیر مدرسه شهدای شوش هماهنگ کردیم و رفتیم روستای شاپورجان، توابع شیراز.
چند نفر از همکلاسیهای شهید آرشام سرایهداران هم با مادرهایشان آمده بودند.
یکی از بچهها داشت از آرشام میگفت که یکهو زد زیر گریه. صحنه تلخی بود. کسی که تا دیروز بغل دستش مینشست، حالا دو روزی میشد توی سردخانه خوابیده بود.
معلم آرشام هم سر رسید. نشست و شروع کرد به تعریف کردن خاطراتی از مبصر کلاسش. وقتی به روز حادثه رسید، بغض امانش نداد. فیلمبرداری را قطع کردیم. همین حین مدیر مدرسه شروع کرد به تعریف خاطرهای دیگر. معلم هم از جایش بلند شد اما نتوانست خودش را کنترل کند، رفت گوشه کلاس و به دیوار تکیه داد و بلند بلند زد زیر گریه. گریه که نه، ضجه میزد. منی که اندک سابقه تدریس دارم، میفهمم گریه معلم جلوی شاگردانش یعنی چه. حالتی است مثل گریه مرد در مقابل همسرش یا گریه پدر جلوی پسر. شاید آقای معلم به این فکر میکرد از یکشنبه چطور بیاید سر کلاسی که صندلیِ خالیِ ردیف اولش تَش می زند به جانش.
روایت میدانی محمدصادق شریفی
جمعه ۶ آبان ساعت ۱۰ صبح
#دفتر_تاریخ_شفاهی
#خاطرات_واقعه_تروریستی_شاهچراغ