🧩گزیدهای از #کتاب_شهدا
📚کتاب «حلقهی وصل»
🌹شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
🎙راوے: مادر شهید
🦋از بچّگی زرنگ بود. در روستای میهم تازه نانوایی راه انداخته بودند. آنجا کار میکرد. یک شب، نان زیادی آورده بود خانه؛ نانها را گذاشت اتاق و رفت خوابید.
🌷بعد از یک ساعت از خواب بیدار شد. با عجله و پریشان از خانه بیرون رفت. طولی نکشید برگشت و دوباره رفت بخوابد. گفتم: منوچهر این وقت شب کجا رفتی؟ جوابی نداد و رفت خوابید.
🦋بعد از چند روز به یکی از همسایهها رسیدم. خیلی از منوچهر تعریف و برایش دعای خیر میکرد. گفتم: چرا مگه چکار کرده؟ گفت: چندشب پیش نان نداشتیم، بچهها گرسنه بودند. در کمال ناامیدی، منوچهر آمد و برای ما نان آورد.
🌷به منوچهر جریان ملاقات با همسایه را گفتم. منوچهر گفت: مادر آن شب که خوابیدم، در خواب همسایه جلو درب منزل بیتاب بود. گفتم: چرا نگران و پریشانی گفت: نان نداریم فرزندانم گرسنه هستند. ناگهان از خواب بیدار شدم. با عجله رفتم نان ها را بُردم و به همسایه دادم تا درد گرسنگی نکشند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺