🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
✍فرازهایی از #وصیتنامه
🟠شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
✋درود بر امام امّت که صلاح دنیا و آخرت ما در پیروی از ولایت فقیه است. راه امام و شهدا را ادامه دهید که خیر دنیا و مصلحت آخرت شما در آن است!
🇮🇷از مردم مسلمان و غیور کشورم میخواهم که نگذارند خون شهیدان پایمال شود تا انقلابمان پایدارتر شود!
🪖از مردم، برادران و خواهرانم میخواهم همگی بسیجی باشند که بسیج عزت و اقتدار کشور است!
🛡از شما مردم و فرزندانم میخواهم با انقلاب به سستی برخورد نکنید و همیشه پشتیبان امام و رهبری باشید!
☄از مردم کشورم میخواهم فرزندان خود را تشویق نمایند که راهی را که راه حق و امام است، ادامه دهند و به جبهههای حق علیه باطل بروند و اگر کسی مانع رفتن فرزندش به جبهههای جنگ شود، تأکید میکنم که او مسئول است!
🌹از مردم شهیدپرور کشورم میخواهم که همیشه در صحنه باشند تا همه دشمنان اسلام و ایران بدانند مردم غیور ما همیشه در صحنه هستند و نمیگذارند خللی بر جمهوری اسلامی وارد شود!
🕌برادران و خواهران من! آنقدر به فرهنگ دینی خود احترام بگذارید که دیگران از شما تقلید کنند، نَه این که شما مقلّد بیگانگان باشید!
💚توشه سفر را می توان در منزل بعدی برداشت اما توشه سفر آخرت را باید اکنون و در این دنیا برداریم. در آخر از شما می خواهم که به یاد روز جزا باشید و پیرو ائمه اطهار باشید!
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
📀راوے: همسر شهید
💙بیست و هفتم مهرماه۱۳۸۳ منوچهر و پدر و مادرش به خواستگاریام آمدند، اما سر مهریه به توافق نرسیدیم. منوچهر با برادرم رفت بیرون و بعد از مدتی برگشتند. برادرم گفت: «منوچهر آنقدر توانایی دارد که روی پای خودش بایستد. او میتواند خواهرم را خوشبخت کند و با ازدواج ما موافقت کرد.»
☂در اولین جلسهای که با هم صحبت کردیم، همسرم بیمقدّمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز و شرط دوم رعایت حجاب بود. همین تقیّد مذهبیاش بود که مرا جذب کرد. بعد از خواستگاری به برادرم گفتم منوچهر چی بهت گفت که نظرت را عوض کرد؟
💙برادرم گفت: «از من پرسید شما سکه برایتان مهم است یا خوشبختی خواهرتان؟ بعد گفت: من زیر سنگ هم که باشد خواهرتان را خوشبخت میکنم.» بعد از ازدواج رفتیم تهران. ابتدای ازدواجمان وضع مالی مناسبی نداشتیم، اما همه تلاش همسرم این بود رزقی که به خانه میآورد، حلال باشد.
☂پسرم، رادمهر سال۱۳۸۸ به دنیا آمد که برای منوچهر از جان عزیزتر بود. برای تربیت رادمهر خیلی حساس بود. تنها خواستهاش از من این بود که میگفت: تربیت بچهام را از تو میخواهم. چون من زیاد خانه نیستم، تو به او رسیدگی کن. سهماه بعد از شهادتش هم فرزند دوم ما، «ماهان» به دنیا آمد.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘بار آخر که اعزام شد، فقط چندماه مانده بود تا فرزند دومش متولد شود! میگفت: پسرم که به دنیا آمد، اسمش را ماهان بگذارید. منوچهر خیلی ذوق داشت ماهان کوچولویش را ببیند، اما قسمت بود که قبل از دیدن روی نوزادش شهید شود.
☘ماهان هنوز چشمانش به روی دنیا باز نشده بود که خبرِ رفـتنِ پـدر را آوردند؛ پدری که تمام همّ و غمش این بود تا به حریم اهل بیت علیهمالسلام آسیبی نرسد؛ ماهان بیقرارتر از همیشه بود و بهانهجویی میکرد؛ شاید دلش آغوش پدری را میخواست که هیچگاه نتوانست حتی برای یکبار هم که شده، آن را تجربه کند.
📸تصویر آقا ماهان، دومین فرزند شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی که ۳ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمد!
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
🔷شفایافته امام حسین علیهالسلام
مادر شهید نقل میکند: منوچهر در سنّ دوسالگی بیماری سختی به اسم فلج اطفال گرفت؛ دوستانش که همه دچار این بیماری شدند یا مُردند یا فلج شدند! منوچهر را برای درمان به استان همدان بردیم. دکتر از درمان منوچهر ناامید شد. دارو نوشت و گفت: ببریدش خانه🩺🏠
پیش هر دکتری میبُردیم، جوابمان میکرد. او را در اتاق خواباندم؛ رویش را پوشاندم؛ خیلی حالش بد بود. با خودم گفتم: اگر قرار است بمیرد، لااقل در خانه خودمان بمیرد💔😞
وقتی همه دربها را بسته دیدم، به سید و سالار شهیدان، امام حسین متوسل شدم. گفتم: آقاجان! شما اُمّالمصائب هستید! پسر من فقط دوسال دارد، آرزویم اینه فدایی شما و اهلبیت بشه! آقا هم جواب ما را داد و منوچهر حالش خوب شد و بعد دوهفته در کمال ناامیدی بهبود یافت💚🥰
بردیم پیش دکتر معالجش، گفت: این یک معجزه است؛ کسانی که این بیماری را میگیرند یا میمیرند یا فلج میشوند. پس از سیسال از آن بیماری، عشق منوچهر به اهلبیت از او یک مدافع واقــــعی ساخت تا بتواند به اندازه دستهایش، پرچم دفــــاع از حــــرم را بالا نگه دارد🛡🕌
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹لحظه شهادت شهید منوچهر سعیدی
شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی به علت گرمای داخل کانتینر، بالای سقف کانتینر در منطقه عملیاتی الرمادی کشور عراق خوابیده بود. ساعت۲ بامداد، سهخودروی انتحاری گروه تکفیری داعش از سهطرف به سوی نیروهای مدافع حرم حمله کردند؛ نیروهای فاطمیون دوتا از خودروهای گروه داعش را منهدم کردند اما آنها خودروی سوم را نزدیکی کانتینر منفجر کردند. منوچهر سعیدی و تعدادی از نیروهای فاطمیون در آن حمله انتحاری گروه تروریستی داعش در حالی که پیکر آنها سوخته بود، به شهادت رسیدند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
📝وصیت شهید منوچهر سعیدی به فرزندانش
خواهرم!
به پسرم بگو:
شهادت شهید عبدالله اسکندری خون من را به جوش آورده است؛ نمیدانی به سر این پیرمرد چه بیاحترامیها که نکردند!
به پسرم بگو: اگر من رفتم شهید شدم و نیامدم، من رفتم تا شما و امثال شما جنگ را نبینند، آن هم جنگی مانند جنگ سوریه!
من رفتم تا تو بیاحترامی به مادر و خواهرت را نبینی. من رفتم تا تو و امثال تو مانند بچههای سوریه که تمام خانواده را از دست دادهاند، از شدت گرسنگی و تشنگی کنار خیابان در حال جاندادن نباشید!
من با چشمانم دیدم که گلولههای توپ و تانک خانهها را ویران میکرد و تمام اهل خانه زیر آوار دفن شدند و تنها فقط یک کودک شیرخواره زنده ماند. کودک کنار پیکر بیجان مادر گریه میکرد و با دستان کوچکش صورت مادرش را نوازش میکرد و از سینه بیجان مادرش خون و شیر را با هم میخورد😭
وقتی آمدند پیکر بیجان مادرش را ببرند، کودک لباس مادر را میگرفت و از او جدا نمیشد. وقتی انگشتانِ قفلشده به لباس مادر از دستان کودک باز میشد و از مادرش جدا میشد، کودک با حسرت به مادر نگاه میکرد تا شاید یکبار دیگر مادرش آغوشش را باز کند و او را در آغوش بگیرد💔
🧩گزیدهای از #کتاب_شهدا
📚کتاب «حلقهی وصل»
🌹شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
🎙راوے: مادر شهید
🦋از بچّگی زرنگ بود. در روستای میهم تازه نانوایی راه انداخته بودند. آنجا کار میکرد. یک شب، نان زیادی آورده بود خانه؛ نانها را گذاشت اتاق و رفت خوابید.
🌷بعد از یک ساعت از خواب بیدار شد. با عجله و پریشان از خانه بیرون رفت. طولی نکشید برگشت و دوباره رفت بخوابد. گفتم: منوچهر این وقت شب کجا رفتی؟ جوابی نداد و رفت خوابید.
🦋بعد از چند روز به یکی از همسایهها رسیدم. خیلی از منوچهر تعریف و برایش دعای خیر میکرد. گفتم: چرا مگه چکار کرده؟ گفت: چندشب پیش نان نداشتیم، بچهها گرسنه بودند. در کمال ناامیدی، منوچهر آمد و برای ما نان آورد.
🌷به منوچهر جریان ملاقات با همسایه را گفتم. منوچهر گفت: مادر آن شب که خوابیدم، در خواب همسایه جلو درب منزل بیتاب بود. گفتم: چرا نگران و پریشانی گفت: نان نداریم فرزندانم گرسنه هستند. ناگهان از خواب بیدار شدم. با عجله رفتم نان ها را بُردم و به همسایه دادم تا درد گرسنگی نکشند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
💞 شادی ارواح طیبه ی شهدا و امام شهدا و شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و شهدای سلامت و شهدای مدافع وطن و امنیت و شهدای خدمت وووو 💞
و علی الخصوص شهید
💠
🟢شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
🌷🌷🌷🌷