♨️اضطرار فرج♨️
⏪توبه،ضرورت امروز
🔶بشر باید توبه ای کند به عمق تاریخ... و شیعیان در این میان، باید توبه ای کنند عمیق تر؛چرا که نقشه ی سعادت بشریت در دست آنهاست. در یک سخن، کلید قفل غیبت به دستان شیعه است.
🔶در روایات مرتبط با «ظهور امام عصر» ارواحنافداه آمده است:
(آن هنگامی که برای امام، (یارانی) به تعداد اهل بدر (۳۱۳ تن) گرد هم آیند بر آن حضرت قیام و تغییر واجب می شود.)
آیا در حال حاضر، در میان جمعیت بیش از هفت میلیارد نفری کره ی زمین، سیصد و سیزده واجد شرایط فوق یافت نمی شوند؟
🔶به راستی، آیا در طول این هزار و یک صد و هفتاد و نه سالی که از شروع غیبت می گذرد، نبایستی حداقل در یک مقطع از تاریخ شیعه، گروهی از شیعیان به فکر چاره می افتادند و با عزم راسخ و ایجاد معیارهای مورد نظر این روایت در خود، ظهور مبارک امام عصر را زمینه سازی می کردند تا این که عمر دوران غیبت به این درازا نمی کشید و دوازده قرن غربت آن امام عزیزتر از جان به پایان می رسید و روزگار مردم دنیا و به ویژه شیعیان این نمی بود که اکنون شاهد آنیم؟
🔶البته مخاطب این سؤال، نسل کنونی جامعه ی شیعه نیز هست و شایسته است هر یک از ما به تفکر و تأمل راجع به این حقیقت تلخ پرداخته از خویشتن بپرسیم:
نقش من در طولانی شدن غیبت امام زمان یا به عکس، در نزدیک شدن ظهور آن بزرگوار چیست؟
مولای من چه انتظاراتی از من دارد؟ چگونه می توانم امام زمان خویش را در این عصر و زمانه یاری کنم؟
🔶در شرمساری ما همین بس که امام زمانمان همواره به یاد ماست و ما از آن وجود مقدس غافلیم. ما چشم به راه ظهور آن راهبر آسمانی ایم و آن بزرگوار نیز چشم انتظار بیداری ما از خواب غفلت.
🔶آیا وقت آن نرسیده است که باور کنیم پیشوای نجات بخش ما زنده است؟
آیا هنگام آن نیست که خود باور کنیم و این باور را به دیگران عرضه بداریم که چاره ای جز پناه بردن به آستان مبارک محبوب نداریم؟
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
🔶آری، باور کنیم همه و همه در آن محضریم و آن پیشوای مهربان از ما به ما نزدیک تر است.
دوست نزدیک تر از من به من است
وین عجب بین که من از وی دورم!
🔶یقین داشته باشیم که امام عصر علیه السلام ما را از خود ما بهتر می شناسد. هر عملی که از ما سر می زند در معرض نگاه اوست. هر سخنی که بر زبان جاری می کنیم - پیش از آن که خود بشنویم- به سمع مبارک حضرت او می رسد. مگر پدران بزرگوارش نفرمودند که:
(اگر لبانتان را در خانه هاتان تکان دهید، منظورتان را می فهمیم.)؟
🔶چگونه است که معتقدیم صحیفه ی اعمالمان هر هفته به آن عزیز عرضه می شود و ما را می بیند؛ اما این باور ما را از ارتکاب لغزشها باز نمی دارد؟!
🔶شما را به خدا سوگند! اگر کودکی شاهد اعمال ما باشد، آیا در نوع رفتار و کردارمان پروا نمی کنیم و حتی تغییر نمی دهیم؟ این چه جسارتی است که در محضر شاهد و ناظر الهی از خود نشان میدهیم؟!
🔶ما او را نمی بینیم و اگر ببینیم، نمی شناسیم؛ اما او که ما را می بیند و می شناسد وبر اعمال و احوال ما اشراف دارد. راستی، اگر به حضور امام زمان علیه السلام در این دنیا یقین کنیم و در همه ی لحظات، خود را در حضور او ببینیم و وی را آگاه بر اعمالمان بدانیم، آیا باز هم قصور و کوتاهی و لغزش خواهیم داشت؟
🔶باور کنیم هر فضیلت و كمال و نعمتی در عالم هست، به میمنت ولی الله الاعظم ارواحنافداه است؛ چه او واسطه ى فيض است در عالم وجود.
🔶باری، شیطان در کمین شیعیان آخرالزمان نشسته است تا آنها را نیز، چون آدم و حوا از بهشت براند. مبادا به کِید ابلیس، ما را از بهشت امامت برانند! ... مؤمن که از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود!
🔶امام صادق علیه السلام به کسی که در مجلس آن حضرت آرزوی بهشت کرد فرمود: شما (اکنون) در بهشتید، پس از خدا بخواهید که شما را از بهشت بیرون نکند.» گفتند: جان های ما به فدای شما، ما در دنیاییم (هنوز به بهشت وارد نشده ایم)! فرمودند: «آیا شما به امامت معترف نیستید؟» گفتند: چرا. فرمودند «بهشت همین امامت است که هر کس به آن اقرار آورد در بهشت است. پس از خداوند بخواهید تا این را از شما نگیرد.» (بحار الأنوار ۶۸: ۱۰۲)
#غفلت_از_امام
#غربت_امام
#تلنگر_مهدوی
#آخرالزمان
#امام_زمان
📚 #آشتی_با_امام_عصر
#استاد_هراتیان
🥀یاد غریب🥀
🔷او دختری مسیحی بود، در کشور انگلیس زندگی میکرد، در آنجا با جوانی آشنا شد و شخصیت او را بسیار پسندید. مدّتی گذشت، روزی از روزها آن جوان به او چنین گفت: «من دوست دارم با شما ازدواج کنم، ولی این ازدواج یک شرط دارد». او با شنیدن این سخن خوشحال شد و پرسید: «چه شرطی؟ » آن جوان گفت: «من مسلمان هستم و شیعه. شرط من این است که تو هم این آیین را برگزینی».
آن دختر در جواب گفت: «به من فرصت بده تا درباره آیین شما تحقیق کنم».
🔷بعد از آن بود که او شروع به مطالعه درباره مکتب تشیّع نمود، همه سؤلاتی را که به ذهنش میرسید با آن جوان مطرح میکرد و پاسخ آن را میشنید. او فهمید که شیعیان بر این باورند که حضرت مهدی علیه السلام حجّت خداست، او زنده است و بیش از هزار سال عمر کرده است، برای او سؤل بود که چگونه یک نفر می تواند این قدر عمر کند.
🔷به هر حال او سرانجام تصمیم گرفت شیعه شود و این موضوع را به آن جوان خبر داد، مراسم ازدواج برگزار شد و آنان زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
🔷سالهای سال گذشت، ایّام حجّ نزدیک بود، این زن و شوهر با هم از انگلیس همراه با کاروانی به عربستان سفر کردند تا حجّ واجب خود را به جا آورند. وقتی آنان به شهر مکّه رسیدند برای طواف خانه خدا به مسجدالحرام رفتند، دیدن کعبه برای او جذابیت و معنویت عجیبی داشت. بعد از چند روز، همراه با شوهرش به سرزمین عرفات رفت. بعد از آن، به سرمین «منا» رفت، همان جایی که همه حاجیان روز عید قربان در آنجا به جایگاه شیطان، سنگ میزنندسپس گوسفند قربانی میکنند.
🔷وقتی کاروان آنان به چادرهای «منا» رسید، همه برای سنگ زدن به جایگاه شیطان حرکت کردند، او در مسیر راه و در آن جمعیّت زیاد، کاروان را گم کرد و از شوهرش جدا شد. او زبان عربی بلد نبود، از هر کس که سراغ میگرفت، نتیجه ای در پی نداشت. هوای گرم و تشنگی او را به تنگ آورد. با اضطراب و وحشت در گوشه ای نشست و نمی دانست چه باید بکند.
🔷دیگر وقت زیادی تا غروب آفتاب نمانده بود، او آرام آرام اشک میریخت، نمی دانست سرانجامش چه خواهد شد، او اعمال روز عید قربان را هم انجام نداده بود، از شدّت نگرانی، گریه اش قطع نمی شد، همین طور که گریه میکرد، ناگهان تو را در مقابل خود دید، او تو را نمی شناسد و خیال میکند یکی از حاجیان هستی. تو با زبان انگلیسی به او سلام میکنی و میگویی: چه شده
است؟ چرا اینجا نشسته ای و گریه میکنی؟ او هم ماجرا را بیان میکند، به او میگویی: «برخیز با هم برویم به جایگاه شیطان سنگ بزن! وقت زیادی نمانده است! ».
🔷او از جا بلند میشود و همراه تو حرکت میکند در میان انبوه جمعیّت به راحتی نزدیک جایگاه شیطان میشود و سنگ میزند، سپس او را به چادر کاروانش میبری، او تعجّب میکند، از جایگاه شیطان تا چادر کاروان راه زیادی بود، او با خود فکر میکند که چطور ممکن است به این زودی به چادر کاروان برسد.
🔷وقتی به چادر میرسد، او از تو تشکّر میکند، و از این که به تو زحمت داده است عذرخواهی میکند، تو به او میگویی: «وظیفه من است که به شیعیان خود کمک کنم، در طول عمر من نیز شک نکن، سلام مرا به همسرت برسان! ».
🔷بعد از خداحافظی او وارد خیمه میشود، شوهرش خیلی نگران او بود، با دیدنش خوشحال میشود و وقتی ماجرا را میشنود از خیمه بیرون میرود، ولی دیگر دیر شده بود و اثری از تو نبود.
او تازه تو را میشناسد، اشکش جاری میشود و یقین به زنده بودن تو پیدا میکند. [۱]
----------
[۱]: . کتاب میر مهر نوشته پورسید آقایی ص ۳۵۳.
📚 #یاد_غریب
✍مهدی خدامیان ارانی
#غِربت_امام
#محبت_مهدوی