eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
115 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
51 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌴🏴🌴🕊🥀 با اشک چشم، قبر تو را رنگ می‌زند این مادری که بوسه بر این سنگ می‌زند مادر نبوده‌ای که بدانی چه می‌کشد وز چه به روی صورت خود چنگ می‌زند مادر نبوده‌ای که بدانی غم پسر آتش به جان مادر دلتنگ می‌زند در استوای هجر تو هر چند سوخته اما پر از غرور دم از جنگ می‌زند با اشک‌های شعله‌ورش، دست بر دعا آتش به هر چه فتنه و نیرنگ می‌زند هان ای شهید! زنده تاریخ تا ابد! مرگا بر آن که راه تو را انگ می‌زند در این هوای شرجی دور از تبسمت کم کم تمام آینه‌ها زنگ می‌زند می‌خواستم قصیده بگویم به وصف تو دیدم که پای قافیه ها لنگ می‌زند یاد همه
🕊🌹🌴🏴🌴🌹🕊 رفتند و از آن ها فقط در قابِ چشمانِ تمام مانده
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 است ... وعده دیدار با تو هم دلت پر ڪشید به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ...
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 ، واژه ای است که با همراه شده و اگر در آن قرار گرفته باشی به آن نائل شوی و در این میان چه کسی است جز که سال ها روز و شب را با آن گذرانده اند و شاید با آن حال از ما بربسته اند . دیدن لباس باعث آرامش اوست و حتی برای او حس دردِ کمر و رفع هم دارد .
🌴🥀🕊🌹🕊🌴 🌹پدر صورت پسرش را بوسید و گفت : تا کِی میخوای بری جبهه؟ 🌹پسر با خنده گفت: قول میدم دفعه‌ی آخرم باشه... 🌹پدر گفت: قول دادیا...! 🌹و پسر سرِ قولش موند ... 🌹رفت و جان داد و دیگه نیومد ...
🌺💐🌹🕊🌹💐🌺 پنـج شنبه است به گلزار که رسیدی آهسته قدم بردار اینجا قرارگاه است که دلتنگی و عشق را کنار تربت مَرد خانه شان آورده اند... شادی روح و و که آسمانی شده اند
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آتش میزند دل ‌خسته‌ام را و باز پریشان می شوم در لباست ... نازنینا گم شده‌ام در زمان و باز خاطرم را در یادت آرام می کنم ، بخند تا بهم نریزد ... شادی روح و
🌷🕊🌺💐🌺🕊🌷 درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس شادی روح و و سلامتی بازماندگان
🌷💐🕊🌹🕊💐🌷 که می آید دل نورانی میشود هوای به سر میزند عطر عود و گلاب همه جا می پیچد و یادت درتمام خاطره ها زنده میشود شادی روح و
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 گاهی وقت ها ساعت ها زل می زند به مادر شهیدی که بر سر مزار پسرش نشسته است. دلش طاقت نمی آورد و مثل همیشه بغض سی ساله اش دوباره در کنار مزار شهدای گمنام می شکند. خورشید به آسمان پنج شنبه که می رسد دلشوره هم با خودش می آورد. و این دلشوره برای یک روز و یک هفته و یک سال نیست، عمریست با این دلشوره زندگی کرده است. عمریست با این دلشوره از خواب برخواسته، نفس کشیده و تا به امروز را طاقت آورده است. مثل همان دلشوره ای که روز اول مادر شدن آمده بود سراغش، همان روزی که قنداقه تنها پسرش را به دستش دادند. همان روزی که وقتی چشمش به روی ماه نوزادش افتاد چهار قل و آیةالکرسی از روی لبش کنار نرفت. راستش را بخواهی دلش عجیب دوباره هوای آن روی ماه را کرده است. هر پنج شنبه کارش همین است، اصلا تمام دلخوشی زندگی اش همین پنج شنبه هاست. نمی داند چرا؟ اما همین که چادر سیاهش را بر سر می کند یاد آخرین روز رفتن جگرگوشه اش می افتد، یاد آن روزی که چادرش را دودستی گرفته بود و قسمش می داد تا اجازه رفتن را بگیرد، اجازه پر کشیدن را. شادی روح و
🕊🌴🌹🍀🌹🌴🕊 آتش میزند دل‌خسته‌ام را وباز پریشان میشوم در لباست... نازنینا گم شده‌ام در زمان و باز خاطرم را در یادت آرام میکنم، بخند تا بهم نریزد.... شادی روح و