eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
115 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
51 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پسری، با اخلاق و نیک‌ سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می‌رود پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی‌دهم! پسری پولدار اما بدکردار، به خواستگاری همان دختر می‌رود، پدر دختر با ازدواج موافقت می‌کند، و در مورد اخلاق پسر می‌گوید: ان‌شاءالله خدا او را هدایت می‌کند! دختر گفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت می‌کند با خدایی که روزی می‌دهد فرق دارد ؟!
🌼چرا برای برخی گناهان مانند غیبت که روزمره انجام میدهیم هیچ احساس عذاب وجدانی نداریم ولی برای برخی مانند رابطه نامشروع حداقل، براے مدت کوتاهی ناراحت میشویم و عذاب وجدان داریم. مگر هردو ڪبیره نیستند؟ ✍پاسخ:‌گاهی اوقات نفس انسان با انجام دادن یڪ گناه، ڪم ڪم نسبت به آن عادت ڪرده و قبح گناه در نظرش شڪسته می شود. گاهی هم شیطان گناهان را در نظر انسان ڪوچڪ و بی اهمیت جلوه می دهد. دلیل این مسئله هر ڪدام ڪه باشد، مجوز گناه نیست و همانطور ڪه فرمودید هر دوے اینها گناه ڪبیره است و پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم فرمودند: "الغِيبَةُ أشَدُّ مِن الزِّنا ، قيلَ :وكيفَ ؟ قالَ : الرجلُ يَزني ثُمّ يَتوبُ فَيَتُوبُ اللّه‏ُ علَيهِ ، وإنّ صاحِبَ الغِيبةِ لايُغفَرُ لَهُ حتّى يَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ ؛ غيبت‏ ڪردن بدتر از زناست. عرض شد: چگونه؟ فرمود: مرد زنا می ڪند و سپس توبه مى‏نمايد و خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد . امّا غيبت ڪننده آمرزيده نمى‏شود ، تا زمانى ڪه غيبت شونده او را ببخشد. 📚 الترغيب والترهيب : 3 / 511 / 24 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
✨﷽✨ 🔴مراقب امضاهایمان باشیم ✍جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس‌ها بر آن بنشینند. جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگس‌ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس‌ها هستند، مامور به مگس‌ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می‌نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه هم‌دست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم. قاضی نوشته‌ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بی‌درنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید.