eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
116 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀 ‌ در سال 63 از طرف لشگر25 کربلا به پايگاه اعزام شديم لشگر 8 نجف اشرف چون قـرار بود بہ مقر منتقـل شويم حکـم را داشتيم و بر ما واجب نبود اما ڪسانے ڪہ در در پايگاه مےماندند مےبايست مےگرفتند از جملہ مسئولين ستاد و امام جماعت و مکبر كہ 13 ساله اے بود داشت. اهـواز بسيار گرم بود و حتے يڪ ساعت بدون نوشيـدن آب تحمل نبود. اواخر ڪه اهـواز برگشته بودم احساس ڪردم نصف گوشت اين آب شده است. در واقع از چهره اين (مکبر نماز خانه) متجلے بود و هر وقت ياد آن صحنه مےافتم و آن طاقت فرسا ، از خودم مےڪشم كہ چرا نمےتوانستيم بگيريم. راوی : حبيب الله ابوالفضلی
🌹🏴🕊🏴🕊🏴🌹 در کدامین ، تقدیر ، مقدر شد 🌷 شب‌های ماه مبارک رمضان در جبهه‌ها حال و هوای دیگری داشت چرا که خون سرخ و رزمندگان در این شب‌ها سعادت و رستگاری را برایشان رقم می‌زد . 🌷 شب‌های قدر فرصت مناسبی برای بیداری دل‌ها و بازگشت به سوی پروردگارت است چراکه در این شب‌ها بندگانی با زمزمه‌های یا «رب» و «الغوث» گفتن سنگر دیگری از عبادت را برای خود می‌سازند. 🌷 در کدامین شب قدری تقدیر مقدر شد ، شاید در یکی از این شب‌های قدر در گوشه‌ای با خود خلوت کرده و از امام زمان‌شان تقدیر بودنشان در جبهه را خواستند تا در همین دنیا قطعه‌ای از را همراه با جلوه‌ای از بهشتیان درک کنند . 🌷 آن‌ها در میدان انجام تکلیف و عشق به خدا آسمانی شدند و به مقام که بالاترین مقام بود، رسیدند. 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹🏴🕊🏴🕊🏴🌹
🥀🏴🌹🕊🌹🏴🥀 بود و ما در بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت دعوت کرد؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله به میهمانی رفتیم و خیلی هم بودیم . دو سه دقیقه بیشتر تا نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما منصرف شد و گفت من برمی گردم . رزمندگان اصرار داشتند که با آنها به برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم . به من گفت: شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و را بخورید من هم بعد از که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به داده اند و آنها نیز از فرط با غذای ته مانده را می خورند! امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای مرا به این سربازها بدهند من آن را نمی خورم .
🌹🕊💐🌸💐🕊🌹 سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در ملا عام می کنند،بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم. وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم. سری تکان داد و گفت: «کسی که می کند در واقع دارد با خدا علنی می جنگد، چون برای کسانی که در ملا عام میکند حد معین کرده است. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل امام زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.» من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن قانون بود و دلش به خاطر رنجش لرزیده بود.