eitaa logo
💚بنات المهدی💚
288 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
55 فایل
چونان طبیبِ دوّار،آنقدردنبالشان میدویم وقربان صدقه شان میرویم،تا به غیرتِ توبرنخورد که نگویی کسی نبود ناموس مرا،از کفِ خیابانهای شهر،جمع کند مولای مهربان!غیرتِ محض! ما ناموس توایم.سپاه توایم.ما را در این جهاد بپذیر.. ارتباط با ما : @en_nazari
مشاهده در ایتا
دانلود
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حضرت زینب سلام الله علیها را چگونه معرفی کنیم؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙استاد 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹تو دو دوتا چهارتا نمیشه 🔸دو دوتا هرچی بگه‌ 🌴قبول نداری برو اربعین میفهمی... 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🛑 آقا مسئول نمایش خانگی کیه دقیقا؟!!😡 آقایون فرهنگی مگه ما مسخره شماییم ساعت ها زمان بزاریم برای فرهنگ‌سازی و حجاب ... اما شما بــــیاید تو فــــیلم هاتون ترویج بی فرهـــــنگی و ســــیگار و بی حجابی بکنید ..😔 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
توضیحات دقیق احکام شرعی در خصوص کاشت ناخن وکاشت مژه 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امر به معروف، سخته، استرس میگیرم! 😩 حجـــــاب داشتن هم سختـه، پس چــرا توقع داری دیگران رعایت کنن؟🤔 ✅چند نکته ی مهم و فوق العاده کاربردی گفته شده، حتما تا انتها ببینید و نشر بدید 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بنات المهدی💚
#انسان_شناسی ۱۲۱ #آیت‌الله_جوادی_آملی #استاد_شجاعی 💥من هرچی تلاش میکنم نمی‌تونم حسادتم رو درمان
@Ostad_Shojaeانسان شناسی 122.mp3
زمان: حجم: 11.8M
۱۲۲ امیرالمؤمین علی علیه‌السلام : شَوِّقوا أنفُسَكُم الى نَعيمِ الجَنَّةِ تُحِبّوا المَوتَ و تَمقُتوا الحَياةَ! - امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: جانهاى خود را مشتاقِ نعمتهاى بهشت گردانيد، تا مرگ (و رسيدن به بهشت) را دوست بداريد و زندگى ( در دنیا) را دشمن ❗️ 💥 اگر قراره با زندگی دنیا دشمن باشیم، اصلاً چرا به دنیا اومدیم؟ 💥چرا من نمی‌تونم اینجوری که امام علی علیه‌السلام میفرمایند مشتاق آخرت باشم، مشکل کجاست؟ 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
🌿﷽🌿 ❤️ساعت یازده شب با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند. وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم، شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلا برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند. بعضی از دوستانش گفته بودند: «چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می رسونیم». 🌸 ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد. قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. هشتاد هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد که حتما دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند. 🌷در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم: «اگه تا تو برگشتی خونه رو تحویل دادن چی کنیم؟» گفت: «بعید می دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن، اگر تحویل دادن شما فقط وسایل روببرید، خودم وقتی برگشتم خونه رو رنگ می زنم، بعد با هم وسایل رو می چینیم» . از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاج و مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی. غافل از این که این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید می شود! ساعت دوازده بود که خوابید، چون ساعت پنج باید به پادگان می رسید گوشی را روی ساعت چهار و بیست دقیقه تنظیم کردم، حمید راحت خوابید ولی من اصلا نتوانستم بخوابم. 🌻 با همان نور کم ماه که از پنجره می تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم، متکا خیس شده بود. اصلا یکجا بند نمی شدم، دورتادور اتاق راه می رفتم و ذكر می گفتم، دوباره کنار حمید می نشستم. دنبال یکسری فرضیات برای نرفتنش می گشتم، منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود، پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد. ولی ته دلم راضی نبودم یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند. 🌺 به خودم تلقین می کردم مثل همه مأموریت ها ان شاء الله این بار هم سالم برمی گردد. یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم، مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم. تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل و دارچین و پودر سنجد. گفتم: «حمید بشین بخور تا دیر نشده». نمی توانستم یک جا بند باشم، می ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه هایم بلرزانم... 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷