eitaa logo
💚بنات المهدی💚
300 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
چونان طبیبِ دوّار،آنقدردنبالشان میدویم وقربان صدقه شان میرویم،تا به غیرتِ توبرنخورد که نگویی کسی نبود ناموس مرا،از کفِ خیابانهای شهر،جمع کند مولای مهربان!غیرتِ محض! ما ناموس توایم.سپاه توایم.ما را در این جهاد بپذیر.. ارتباط با ما : @benatalmahdi1
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهَداء وَالصِّدیقین 🥀 سردار شهید مدافع حرم حسین محمّدی ☘پنج ماه بعد از شروع زندگی مشترکمان و در فصل بهار تشرّف پیدا کردیم به زیارت حضرات دمشق. ماه عسل به یادماندنی و خاص و شیرین. اوّلین سفر زندگی مان. در این سفر مادر و پدر همسرم همراه ما بودند. درآنجا هرروز میوه های متفاوت میگرفت و عصرها دراتاق پدرومادر دورهمی جمع میشدیم. سفر زیارتی ما به سوریّه دو سال بعد هم دوباره تکرار شد امّا این بار با پسر بزرگمان و دختر تو راهی مان. پدر و مادرشان این بار همراهمان نبودند. سفر زیارتی سوریه حس و حال قشنگ و زیبایی دارد که وصف شدنی نیست باید با جان و دل حس بشود و فهمید. دلبستگی به بی بی زینب و خانم سه ساله سنگینی عجیبی در دلهایمان گذاشت و همیشه برای غربت و تنهاییشان گریه میکردیم. دوباره چندسال بعد عزم سفر کردیم که حمله داعش شروع شد . 🍃همیشه همسرم میگفت :این حس شاید برمیگردد به اینکه سرزمین پدریمان یعنی حضرت آدم است. که هیچ احساس غربت و دلتنگی نداریم . و واقعا هم همین بود . 🦋هفده سال بعد هم دوباره قسمت شد و راهی سفر سوریه شدیم اما این بار برای مأموریت و زندگی در آنجا. همه نگرانمان بودند که خطر دارد و لااقل باخانواده نروید ولی حضرت زینب این بار خواسته بود تا ماهم آنجا با همسرم بمانیم و از نزدیک درک کنیم آنهمه استرس و التهاب را. ☘تمام لحظات خوب بود چون دور نبودیم از همدیگر. چون زیارتگاه ها را میرفتیم.تمام امیدمان فقط چندتا زیارتگاه ها بود که در روزهای خاصی در هفته میرفتیم. چون همسایه ها و دوستان خوبی داشتیم. همه یک رنگ و یک دل بودیم. همدیگر را خیلی درک میکردیم و همبستگی قشنگ و خاصی داشتیم. از آنطرف نیز لحظات پر استرسی هم بود شبها صدای بمب و موشک... بچه ها را میفرستادیم مدرسه، استرس داشتیم تابرگردند و نگران بودیم در راه مدرسه اتفاقی نیافتد. چند باری اطراف مدرسه را زدند. چند شهید در جاهای مختلف داشتیم. روزها و شبهایی که همسرم نبود و در آنجا هم به شهرهای مختلف سفر میکرد دلهره داشتیم تا برگردد و اتفاقی نیافتد. بیشتر اوقات شبها تا دیر وقت از استرس بیدار بودیم. همسرم در آن ایام که در سوریه بودیم خیلی تغییر کرد، موهای سر و رویش سفید شد. اون شور و هیجانی که قبلا داشت اون خنده ها و شوخی هایی که با همه داشت دیگر نبود مخصوصا دو سه ماه قبل شهادت. ازبس که هجم کار زیاد و حساس و پر التهاب بود. سوریه سرزمین عجیب و غریبی ست آدم های عجیب و غریبی هم دارد کار کردن با آنها بسیار سخت و طاقت فرسا بود. با این حال تمام سختیها دلهره ها ناجوانمردی ها و فکر مشغولیها را بیرون میگذاشت و به خانه می آمد. تمام لحظاتی که در منزل بود آرامش را به ما هدیه می داد. سفر آخر ما هم شد سوریه . 💙اوّل و آخر زندگی ما با سفر سوریه شروع شد و پایان یافت. ما همیشه میدانستیم همسرم ، دنبال شهادت است و آرزوی تمام لحظاتش شهادت است. با حرفها و شوخی هایش ما را آماده کرده بود برای یک همچین روزی . امّا وقتی خبر شهادت را شنیدیم، روح از بدنمان جدا شد و خیلی سخت بود. 🤍خدا را به خاطر هرنعمت داده و نداده هر لحظه شاکریم. شهدا ارج و قرب ویژه دارند نزد خداوند و مردم. ان شاالله شفیع ما در دو دنیا باشند. 💚بانوی دمشق شد سرمشق عشق و صبر و استواری 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷