💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهَداء وَالصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید مدافع حرم حسین محمّدی
#بخش_نهم
☘پنج ماه بعد از شروع زندگی مشترکمان و در فصل بهار تشرّف پیدا کردیم به زیارت حضرات دمشق.
ماه عسل به یادماندنی و خاص و شیرین.
اوّلین سفر زندگی مان.
در این سفر مادر و پدر همسرم همراه ما بودند. درآنجا هرروز میوه های متفاوت میگرفت و عصرها دراتاق پدرومادر دورهمی جمع میشدیم.
سفر زیارتی ما به سوریّه دو سال بعد هم دوباره تکرار شد امّا این بار با پسر بزرگمان و دختر تو راهی مان. پدر و مادرشان این بار همراهمان نبودند.
سفر زیارتی سوریه حس و حال قشنگ و زیبایی دارد که وصف شدنی نیست باید با جان و دل حس بشود و فهمید. دلبستگی به بی بی زینب و خانم سه ساله سنگینی عجیبی در دلهایمان گذاشت و همیشه برای غربت و تنهاییشان گریه میکردیم.
دوباره چندسال بعد عزم سفر کردیم که حمله داعش شروع شد .
🍃همیشه همسرم میگفت :این حس شاید برمیگردد به اینکه سرزمین پدریمان یعنی حضرت آدم است. که هیچ احساس غربت و دلتنگی نداریم .
و واقعا هم همین بود .
🦋هفده سال بعد هم دوباره قسمت شد و راهی سفر سوریه شدیم اما این بار برای مأموریت و زندگی در آنجا. همه نگرانمان بودند که خطر دارد و لااقل باخانواده نروید ولی حضرت زینب این بار خواسته بود تا ماهم آنجا با همسرم بمانیم و از نزدیک درک کنیم آنهمه استرس و التهاب را.
☘تمام لحظات خوب بود چون دور نبودیم از همدیگر. چون زیارتگاه ها را میرفتیم.تمام امیدمان فقط چندتا زیارتگاه ها بود که در روزهای خاصی در هفته میرفتیم.
چون همسایه ها و دوستان خوبی داشتیم. همه یک رنگ و یک دل بودیم. همدیگر را خیلی درک میکردیم و همبستگی قشنگ و خاصی داشتیم.
از آنطرف نیز لحظات پر استرسی هم بود شبها صدای بمب و موشک...
بچه ها را میفرستادیم مدرسه، استرس داشتیم تابرگردند و نگران بودیم در راه مدرسه اتفاقی نیافتد. چند باری اطراف مدرسه را زدند. چند شهید در جاهای مختلف داشتیم.
روزها و شبهایی که همسرم نبود و در آنجا هم به شهرهای مختلف سفر میکرد دلهره داشتیم تا برگردد و اتفاقی نیافتد. بیشتر اوقات شبها تا دیر وقت از استرس بیدار بودیم.
همسرم در آن ایام که در سوریه بودیم خیلی تغییر کرد، موهای سر و رویش سفید شد. اون شور و هیجانی که قبلا داشت اون خنده ها و شوخی هایی که با همه داشت دیگر نبود مخصوصا دو سه ماه قبل شهادت.
ازبس که هجم کار زیاد و حساس و پر التهاب بود. سوریه سرزمین عجیب و غریبی ست آدم های عجیب و غریبی هم دارد کار کردن با آنها بسیار سخت و طاقت فرسا بود. با این حال تمام سختیها دلهره ها ناجوانمردی ها و فکر مشغولیها را بیرون میگذاشت و به خانه می آمد.
تمام لحظاتی که در منزل بود آرامش را به ما هدیه می داد.
سفر آخر ما هم شد سوریه .
💙اوّل و آخر زندگی ما با سفر سوریه شروع شد و پایان یافت. ما همیشه میدانستیم همسرم ، دنبال شهادت است و آرزوی تمام لحظاتش شهادت است. با حرفها و شوخی هایش ما را آماده کرده بود برای یک همچین روزی .
امّا وقتی خبر شهادت را شنیدیم، روح از بدنمان جدا شد و خیلی سخت بود.
🤍خدا را به خاطر هرنعمت داده و نداده هر لحظه شاکریم. شهدا ارج و قرب ویژه دارند نزد خداوند و مردم. ان شاالله شفیع ما در دو دنیا باشند.
💚بانوی دمشق شد سرمشق عشق و صبر و استواری
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷