زینب سلیمانی:
پدرم در وصیت نامهاش در بخش خانوادگیاش برای مادرِ ما ۱۰ صفحه نوشته بود و در هر خطش یکبار از مادر حلالیت گرفته بود!
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
هدایت شده از عمادی
قاعدهٔ فرج.mp3
3.69M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «قاعدهٔ فرج»
👤 حجتالاسلام #امینی_خواه
استاد #پناهیان
استاد #عالی
🌅 باید به این نقطه برسیم تا فرج شکل بگیره...
#مهدویت
هدایت شده از نشر شهید هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدا بر ابراهیم...
فیلم بسیار زیبایی که حس و حال آدم را عوض میکند.
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا عالی
💠موضوع: بالاترین عمل در ماه رمضان
خاطره ای شنیدنی از همسر شهید نواب صفوی "قدس الله سرهما" :👇👇
بعداز افطارِ مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک.
️فقط لبخندی زد.
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم.
باز آقا لبخندی زد.
بعد نماز صبح گفتم.
بعد از نماز ظهر هم گفتم.
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند.
آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟
گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم . نیست.
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟
خندیدم و گفتم : صد البته که هست.
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود.
صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در .
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند.
سلام و تحیت گفتند و نشستند.
آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند! الحمدلله آب در لوله ها هست! فراوان !
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف رفت در را باز کند.
وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده.
گفت : هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند ؟
خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها.
گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد.
خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود،
دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟!
دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی ، از آن سر و صدا خبری نبود !
بعد فرمود : مشکل خیلیها همینه.
نه سکوتشون از سر انصافه، نه سر و صداشون.
وقتِ نداشتن، جیغ می زنند ،
وقتِ داشتن، بخل و غفلت...
این بود خاطره ای از همسر محترمه روحانی مجاهد و انقلابی، شهید حجت الاسلام و المسلمین
سید مجتبی نواب صفوی نوّرالله مرقدهما
اللهم صل علی محمد و آل محمد و احشرهما واحشرنا مع الشهداء و الصدیقین و الأئمة المعصومین🤲