بسم الله
جاویدالاثر شهید #حبیب_روزیطلب
مزاریادبودشهید در:
#گلزارشهداشیراز
قطعه دوم خیبر.ردیف ۱۷
در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال ماه رمضان در #بیمارستان_نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت:من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که خدا از خدا می خواهم شفای توست…
مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم…
بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز شهادت حبیب بود…
منبع: از دیار حبیب
حبیب اقا ی نگاه....ماهم تو این زمونه بیمار شدیم.دلامون مریض شده....
ی نگاه.
سفارش ما را هم کنین
شمایی که عند ربهم یرزقون هستید.
#بوی_شهید
#پرستار
#پرستاری
#شهادت
#شهدا
#شرهانی
#خاطرات_شهدا
#شیراز
منبع پیج بوی شهید در اینستا
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
نشان از بی نشان ها
#شهیدحبیب_روزیطلب
قطعه_دوم_خیبر.ردیف۱۷
@beneshanHa
بعد از مراسم #زیارت_عاشوراو#دعای_عهد. سفره صبحانه انداخته شد ،!یکی از عزیزان درب کنسرو بادمجانی را که غنیمت ازدشمن وبسیار خوشمزه بود را بازکرد.لقمه از آن گرفتم وبه حبیب تعارف کردم.
برنداشت.
گفتم رد احسان میکنی؟
نگاه معصومانه ای به من کرد ولقمه را گرفت.
آتش دشمن بروی ارتفاع ۱۷۵ #شرهانی ریخته میشد،
عراقی ها حمله کردند.
حبیب که سرتا پا مسلح شده بود
به سرعت نزدیک شدوگفت.
منم میخوام توحمله شرکت کنم.
نمیشه.چرا نمیشه؟ چرا نداره!
به طرفم آمد.شروع به بوسیدن صورتم کرد.#شهادت در دوقدمی اش پرواز میکرد.اصلا دلم نمی خواست برود.نمیدانم چطور شد که بر زبانم جاری شد.حاج اسدالله اجازه داده؟
بله!
فقط همین یه دفعه میری!
بالباس تمام رزم آماده رفتن شد.خوشحالی که نه؛ پرواز میکرد.
پاتک دشمن تاثیر گذار بود ارتفاعات کم کم داشت تصرف میشد.اگر این ارتفاع سقوط میکرد شاید کل عملیات ناموفق میشد.
🌸
ناگهان صدای
هل من ناصر ینصرنی حبیب دل همه را لرزاند.
.داشت رجز خوانی میکرد.پیراهنش را همچون عابس(ازیاران امام حسین(ع)درحادثه کربلاپیراهن خود را دریده و رجز خواند) ازهم دراند وبا سینه ستبر شروع به رجز خوانی نمود.🌷
برادران الان نه جای درنگ است.بشتابید تا حسین زمان را یاری کنید.هرکه دارد هوس کرب وبلا بسم الله.
فریادهای او موثر افتاد.همان عده قلیل به جامانده ناگهان پشت سر حبیب به دشمن یورش بردند.
فریاد #یاحسین حسین دردل کوهها طنین انداز شد.
ارتفاع ۱۷۵ مجددا به دست رزمند گان افتاد.
از ارتفاع سرازیر شد.گلوله ای برپیکرش نشست. با صورت به زمین برخوردکرد.
صدای شهید_دستغیب درگوشم طنین انداز شد.
عزیز فاطمه از اسب برزمین افتاد....... به کنار سنگر تاکتیکی برگشتم.جای خالی حبیب واصغر رابه شدت احساس میکردم.
با خودواگویه میکردم که چرانتوانستیم پیکرمطهرش رابه عقب بیاورم.
به داخل سنگر رفتم. سفره همچنان پهن بود.خود را سرگرم جمع کردن سفره کردم.
درجایی که حبیب نشسته بود،گوشه سفره جمع شده بود.گفتم شاید کسی جاگذاشته است. آنرا باز کردم.همان لقمه نان وبادنجان کنسرو عراقی ها بود که به اوتعارف کرده بودم.بودم.گریه امانم نمیداد😭
یادم به شب قبل افتاد.پتوهایش را داشت به دور دو رزمنده که ازسرما میلرزیدند میپیچید.ونیمه شب اورا دیده بودم که خود داشت از سرما میلرزید ولی به درگاه خدا دعا میکرد😭پتویی پیدا کردم بر روی شانه اش انداختم.برگشت و ضمن تشکر سوال کرد این پتو عراقیه؟ گفتم بله.گفت من از اموال عراقیها استفاده نمیکنم.و من چه توقعی داشتم که او از مال شبه ناک استفاده کند.
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹