eitaa logo
نشان از بی نشان ها
521 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 فرش اصیل ایرانی را وسط اتاق پهن کرده است، وسط قالی یک 📖 گذاشته !! همه در فکر این اند که هدفش از این کار چیست ؟! ❌ کمی قدم می زند و می پرسد : چه کسی می تواند قرآن را از وسط این قالی بردارد ؟! - همه متعجب پاسخ می دهند : خب همه ما می توانیم !! ❌ می پرسد : چطور ؟! -یکی بلند می شود و با کفش👞 می رود روی قالی و قرآن را برمی دارد و می گوید : اینطور !!! ❌ می پرسد : بدون پا گذاشتن روی قالی چطور می شود قرآن را برداشت ؟! -یکی گفت با تکان دادن قالی ، یکی دیگر گفت با عصا ، دیگری هم زانویش را گذاشت روی زمین و دستش روی قالی ولی نشد که نشد !!! ☹️ ⛔️ بلند شد و رفت کنار قالی... روی پایش نشست و آرام قالی را لوله کرد تا رسید وسط قالی و آن وقت بدون هیچ دردسری قرآن را برداشت !! 📌 گفت : اینطور باید اسلام ☪️ را از میان ایرانیان 🇮🇷برداشت ، آرام و نرم ، بدون هیچ جنگ و دردسری !!! 😞 📌 گفت : 👈برای شکست ها، برای شکست ها باید عقیده را از میانشان برداشت، یعنی باید اسلام را از آنان گرفت، چگونه ؟! با برداشتن ، با برداشتن قرآن بصورت نرم و آهسته بدون هیچ جنگ و سر و صدایی !!!😔 🔸 وقالَ الرَّسولُ يا رَبِّ إِنَّ قَومِي اتَّخَذوا هٰذَا القُرآنَ مَهجورًا (سوره مبارکه فرقان، آیه 30) : و پیامبر (در قیامت) در محضر خدا شکوه می کند که پروردگارا! امت من، این قرآن را مهجور کردند.. 🔸 نکند ما هم، من و تو هم جزء مهجورکنندگان قرآن باشیم... بخوانیم هر چقدر میتوانیم🌹 ✅آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
‍ ‍ پاوه که بودیم صبح‌ها بعد از نماز ما رو به ارتفاعات شهر می‌برد و توی اون برف و یخبندان، باید از کوه بالا می‌رفتیم وقتی برمی‌گشتیم حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از اونها پذیرایی می‌کرد... یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم: مرسی برادر گفت: چی گفتی؟ فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم: هیچی گفتم: دست شما درد نکنه گفت:گفتم چی گفتی؟ گفتم: برادر گفتم خیلی ممنون دوباره گفت: نه اون اول چی گفتی؟ من که دیگه راه برگشتی نمی‌دیدم، گفتم خرما رو که تعارف کردین، گفتم مرسی... گفت:بخیز! سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت ۸ صبح، واقعاً کار دشواری بود اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم بیست متری که رفتم، دیگه نتونستم ادامه بدم انرژی‌ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم دیگه نمی‌تونم حاج احمد گفت: باید بری گفتم:نمی‌تونم نمی‌تونم بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم ظهر که همدیگر رو دوباره دیدیم، گفتم:حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟ گفت: ما یک رژیم رو با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون داریم، زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه.... از سردار مجتبی عسگری ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد ... ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷