شهیدی که جانش را پای معرفتش گذاشت
🔹هوا گرگومیش و اول تاریکی است که سروکله قاچاقچیان، لابهلای نیزارها پیدا میشود. صدای ممتد تیراندازی به گوش میرسد. " سعید رحمانی " برای کمک به هم رزمش از محل خدمت پایین می آید. هرقدر نیرو و توان دارد، در دستانش جمع میکند تا هرکه را میبیند، از پای دربیاورد، اما همهچیز خوب پیش نمیرود. گلوله در خشاب اسلحه گیر میکند و تا خم میشود که دوباره سلاحش را برای تیراندازی آماده کند، یک تیر به گردنش اصابت میکند و او را از پای درمیآورد.
🔹خانواده دیدار بعدی را گذاشتند برای روز تولدش. قرار بود ۱۳ شهریور بیاید. اگرچه محرم بود و قرار جشنی نبود، مادر برایش از شلیلهای باغ کنار گذاشته بود. سعید به خانه برگشت، اما با تابوت. تازه بیستساله میشد. مادر هنوز هم آرام است و مادر شهید بودن، سزاوار اوست.
#معرفی_شهید
#شهید_نیروی_انتظامی
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
از ابراهیم پرسیدم :
آروزیِ شما شھادته درسته؟
خندید و گفت: شھادت ذرهای از آرزویِ من است
من میخواهم چیزی از من نماند مثلِ ارباب بیکفن
قطعه قطعه شوم اصلا دوست ندارم
جنازهام برگردد دلم میخواهد گمنام بمانم
چون مادر سادات قبر ندارد
نمیخواهم مزار داشته باشیم ...💔🕊
#معرفی_شهید
#شهیدابراهیمهادی
#شبتون_شهدایی
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹